دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عید» ثبت شده است

هفت یا هشت سال قبل از میلاد رسول خدا به دنیا آمد.  دست کم، تا سی سال بعد از وفات رسول خدا هم  زنده بود.  تا قبل از  هجرت پیامبر به مدینه، مشرک بود و شعر جاهلی می گفت.  ولی با هجرت پیامبر، مسلمان شد و  هنرش را وقف دفاع از پیامبر کرد. اسمش حَسّان بود و  کنیه اش ابو ولید.  ابوولید، حَسّان بن ثابت انصاری.

از وقتی که مسلمان شد، همه او را به اسم شاعر رسول خدا می شناختند. نمی شد  از دهان مشرکی حرفی بر ضد پیامبر بیرون بیاید و او، با شعر جوابش را ندهد.  با اینکه در شمشیر زنی و جهاد شجاعت چندانی نداشت،‌ ولی تیغ زبان و  تیر قریحه اش،  قلب بسیاری از  دشمنان پیامبر را شکافته بود.

روز، روز هجدهم ماه ذی حجه بود. سال، سال دهم هجری.

رسول خدا،‌تازه از منبری که سلمان و ابوذر، مقداد و عمار ساخته بودند،  پایین آمده بود.  منبری در کنار برکه غدیر و در میان انبوه حاجیان حجة الوداع.  مردم، گردادگرد علی بن ابیطالب را گرفته بودند و انتصابش به ولایت و امامت را تبریک می گفتند. نوبت، نوبت هنرنمایی حسان بود. شاعر رسول خدا.

از روزی که نام یثرب،‌ مدینة النبی شد، او برای هر اتفاق مهمی شعر گفته بود. برای جنگ احزاب، برای فتح خیبر، برای فتح مکه. حالا ، نوبت شعر حسان برای روز غدیر بود. روز بزرگ ترین عید خدا.  رسول خدا،‌تازه از منبر پایین آمده بود، که حسان جلو آمده و برای  هنرنمایی، اجازه خواست. اجازه ای که بلافاصله صادر شد.

حسان، شروع کرده بود به سرودن. او می سرود و بسیاری می نوشتند و به خاطر می سپردند:

«در روز غدیر خم، پیامبرِ این مردم و این امت، قومش را ندا مى‏کند،

و چقدر نداى این پیامبر که منادى حق است‏براى امت، شنوا کننده و فهماننده است‏.

پس پیامبر گفت: اى مردم! مولاى شما و پیامبر شما کیست؟! و آن امت‏، بدون آنکه تجاهلى کرده و چشم بر هم نهاده باشند، گفتند:

خداى تو مولاى ماست! و تو پیامبر ما هستى! و درباره ولایت از میان ما هیچ مخالفى را نخواهى یافت.

در این حال پیامبر به على گفت: بر پا خیز اى على! زیرا که من مى‏پسندم که تو بعد از من امام و هادى باشى!

پس هر کس که من مولاى او هستم، این على ولى اوست، و بنابراین اى مردم! شما پیروان صدیق، و از موالیان راستین او باشید.

در آنجا پیامبر دعا کرد، که: بار پروردگارا!

تو ولی آنکسی باش که او ولایت على را دارد!

و دشمن باش با آنکه با على دشمن است‏!»

 

حسان شعرش را خواند، بسیاری نوشتند و بسیاری به خاطر سپردند.  

سپس پیامبر به او  فرمود: «ای حسان! مادامی که با کلام خود، اهل بیت مرا یاری کنی مۆید به روح القدس هستی»

افسوس که حسان، بعد ها، هم ماجرای غدیر را از یاد برد، هم شعری که  خودش سروده بود، هم «قید یاری اهل بیت» در کلامی که از پیامبر شنیده بود!

افسوس که حسان، تأیید روح القدس را برای همیشه نخواست!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۰۱:۱۰

روز، روز هجدهم  ماه ذی حجه  است. سال، سال دهم پس از هجرت. پس از سه روز،   تمامی نیامده ها آمده اند و همه ی  جلو  رفته ها، بازگشته اند. دستور رسول خدا، اینگونه بوده و حالا، همه چیز برای آن اعلان عظیم، آماده است. پیامبر، سه روز را برای نیمروز امروز، در کنار آبگیر خُم مانده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۷

حجاز،  با همه خشکی و کم آبی، سیلاب خیز است.  اهالی اش به زمین های در مسیر سیلاب، نام «وادی» داده اند.  وادی ها، در گوشه و کنارشان، زمین های گودی دارند که با هر سیلاب، آبگیر و برکه می شوند.  اسم این  برکه ها، «غدیر» است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۶

حج، حجة الوداع بود. اولین و آخرین حج کامل پیامبر. حج سال دهم هجری.

پیامبر  از زمان رسیدن به مکه، تا هشتم ذی حجّه، در خانه ای منزل نکرد. همان بیرون شهر،  جایی به نام بطحا ،در خیمه ای  ماند و انتظار کشید.  رسول خدا، چشم انتظار مسافری ماند که قرار بود از راه برسد. انگار  نبی  خدا خوش نداشت بدون  آن مسافر وارد شهر شود.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۵

قاصدان و پیک ها، یکی یکی  و به سرعت، از مدینه خارج  می شدند. هر یک  عازم شهر و روستا و قبیله ای متفاوت بودند، اما  خبری یکسان در سینه داشتند. خبر، کوتاه بود و گویا! به فرمان خدا، و  به دستور آیه های سوره حج، رسول آیه ها،‌ امسال عازم حج بود.  قاصدان، از همه می خواستند تا  خاتم انبیا را در اولین و آخرین حج کاملی که به جا  خواهد آورد، همراهی کنند.  در  مدینه نیز ندا دهندگان، همین ندا را  سر داده بودند.

قرار بود در پایان آن حج مهم، اتفاقی مهم تر روی دهد. قرار بود در پی ابلاغ  احکام حج، ابلاغی عظیم تر صورت گیرد.  قرار بود پس از اتمام حج و اکمال مناسک آن، اتمام نعمت و اکمال دین  اتفاق افتد. قرار، به اعلان  مهمی بود که  خدا و رسولش می خواستند  جمعیتی بزرگ، شاهد آن باشند. قاصدان و پیک ها، یکی یکی  و به سرعت، به همین خاطر، از مدینه خارج  می شدند. در  مدینه نیز ندا دهندگان،  به همین  دلیل، ندا  سر داده بودند.

ساکنان مدینه و روستاها  و بادیه نشینان اطراف، بی خبر از اعلان عظیمی که قرار است شاهد آن باشند، در مدینه گرد آمدند. گرد آمدند تا  تا همراه با پیامبر عازم حج شوند. چهار شب از ذیقعده سال دهم مانده بود که کاروان، از مدینه رهسپار مکه گشت.  از شادی،  دل در دل بیشتر  کاروانیان نبود و زبان حالشان،‌چیزی شبیه همین ابیات...

هر نفس آواز عشق، می‌رسد از چپّ و راست

ما به فلک می‌رویم، عزم تماشا که راست؟

بخت جوان یار ما، دادن جان کار ما

قافله سالار ما، فخر جهان مصطفاست

کاروانی که از مدینه به راه افتاد ، شلوغ بود و پر ازدحام، ولی هنوز کامل نبود. کاروان کسی را کم داشت که بدون او و امامتش، حتی دین خدا هم ناقص و نارسیده بود. کاروان، جان و وصی و برادر پیامبر را کم داشت.  مدتی قبل، رسول خدا او را به نجران و یمن فرستاده بود. برای اینکه دین خدا و جمع کاروان کامل شود، فرستاده ای از سوی آخرین فرستاده ی خدا راهی یمن بود. فرستاده ای با این پیام کوتاه برای جان و برادر و وصی پیامبر:

«به جای مدینه، به مکه بیا!»

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۴

سال، سال دهم هجری است.  آخرین پیامبر  خدا، واپسین ماه های عمر خود را در میان اهل مدینه می گذراند.  از ده سال قبل که مردان شهر به استقبالش آمدند و زنان یثرب «طَلعَ البَدرُ عَلینا» خوانند، خیلی چیزها عوض شده.  مهم تر از همه آنکه مکه، شهری که روزی غریبانه و مخفیانه و  شبانه از آن گریخت، حالا فتح شده است. بدون ریختن قطره ای خون. مسجد الحرام که روزی نمایشگاه لات و هُبل بود، حالا از مناره هایش، اذان  اقرار به توحید و نبوت بلند است. وقتش رسیده تا جان و ذهن مردم، با آموزه ای جدید آشنا شود. آموزه ای به نام امامت، که آمیزه ای از وصایت و ولایت دارد.

سال، سال دهم هجری است.  از معجزه جاویدی که قرار است برای همیشه راهنمای انسان باشد، به جز عباراتی چند، تمامی آیات نازل شده اند. آیات نفی شرک، آیات اثبات توحید، آیات نماز و روزه و زکات و جهاد، آیات امر به معروف و نهی از منکر، همه و همه، نازل شده اند و ابلاغ...  تا  روز کامل شدن دین خدا، زمان زیادی نمانده است.  ماه،‌ ماه ذی قعده است و  زمان حج، نزدیک!

سال، سال دهم هجری است. جبرئیل امین  دوباره  از عرش به فرش فرود آمده. مقصد، قلب حبیب نجیب خدا. مقصود، ابلاغ آیه ای تازه.  آیه ای به این مضمون مقدس:

{ به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر

و در میان مردم براى حج بانگ زن، تا پیاده و سوار بر هر شتر باریک اندام، از هر راه دور ، به سوى تو آیند.}

آیه از رسول خدا می خواهد که بانگ  حج امسال را خود، سر دهد. حجی که با حضور رسول خدا در آن، فروع دین به کمال می رسد.   حجی که با نزول آیات امامت در  سرانجامش، اصول دین نیز  سرانجام به کمال خواهد رسید.

 

سال، سال دهم هجری است. پیامبر مدینه اش را برای انجام آخرین حج عمر شریف خود، ترک می کند. حجی که هم آخرین است و هم اولین حج کامل پیامبر. حج سال دهم، حجة الوداع است. پیامبر در همین حج به مردم خواهد فرمود: مناسک حج را از من بیاموزید،  شاید دیگر مرا در این مراسم نبینید... حج سال دهم، حِجّه البلاغ است.  قرار است در بازگشت همین حج، آیه ابلاغ ولایت نازل شود.  حج سال دهم، حجة الاسلام است.  اولین حجی که  طبق آیین اسلام برگزار شد، حجی که پیامبر  و جانشین بر حق پیامبر، هر دو از حاجیان آن بودند.  

تا پایان عمر شریف پیامبر، روزهای زیادی باقی نمانده. آخرین فرستاده خدا، برای اتمام مأموریت و رسالتش، فرصت زیادی ندارد.  قرار است در پایان این حج اتفاق مهمی رخ دهد... اتفاقی که قرار است حسن ختام مأموریت و رسالت آخرین رسول خدا باشد. اتفاقی به بزرگی اتمام نعمت ، به شکوه اکمال دین.

درست، پس از همان اتفاق است که آیه های  سوره مائده، با واژه های بشارت بخشی از این جنس نازل می شوند:

«امروز کافران از  شکست  دین شما ناامید شده‏اند ؛ بنابراین از آنان مترسید و از من بترسید. امروز دینتان را براى شما کامل ، و نعمتم را بر شما تمام کردم ، و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم. »

در آن روز عظیم، برخی،  با خود،‌ اینگونه اندیشه کردند:

«آرى ! امروز همه چیز کامل است
معیارى بدنیا آمده که در سایه اش  نیک و بد از هم مشخصند.
در این زلال، باید جان را به شستشو نشست.

در این زلال،باید جان را به شستشو نشست و از این دریا،باید گوهرهاى ناب به دست آورد. »

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۱

هر زمین خورده ای، دلش از خدا یه دست می خواد.

یه دست که به نشونه دوستی  به سمتش دراز بشه و بلندش کنه...

دستی که روز غدیر،‌ روی دست پیامبر به سمت آسمون بلند شد ،‌ از اون دست های دستگیره.

از اون دست هایی که  خدا توفیق چنگ زدن بهش رو  قسمت هر کسی نمی کنه.

هر کسی که به اون دست چنگ بزنه و ازش جدا نشه، نجات پیدا میکنه.

هم توی امروز دنیا،‌ هم توی فردای قیامت...

 دوست، آن است که گیرد دست دوست....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۰

بیعت،  یه معنیش می شه دست دادن.

کسی که می خواد با یکی بیعت کنه، دست خودش رو توی دست کسی که قراره باهاش بیعت کنه  قرار می ده و قول وفاداری می ده.

روز غدیر،  پیامبر از همه اون صد هزار حاجی حاضر در کنار برکه ی خم، خواست که  با حضرت علی دست بیعت بدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۵

از  پیامبر اکرم  روایت شده که روز جمعه سرور روزهاست، و بر روزهای عید قربان و عید فطر نیز برتری دارد. در ساعاتی از روز جمعه، بنده هر چیزی از خدا بخواهد، خداوند به وی عطا می‌کند.

رسول خدا، در حدیثی دیگه فرمود: بهترین روزی که خورشید بر آن می‌تابد روز جمعه است.

امام صادق علیه السلام  هم فرموده: در شب جمعه از گناهان اجتناب بورزید که گناه و عقاب در آن دو برابر است، چنانچه ثواب کار نیک نیز در آن دو چندان است.

 باز هم از ایشون نقل شده که فرمودن:«صدقه دادن در روز جمعه دو چندان محسوب می‌گردد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۲

حساب جمعه رو باید از بقیه روزای هفته سوا کرد.

آخه جمعه یه روز ویژه ست.

یه سری اگه به مفاتیح الجنان بزنیم، می فهمیم  اونقدر که برای امروز آداب و  مستحبات نوشته شده، برای هیچ روز دیگه ای نوشته نشده.

جمعه یه روز ویژه ست و برای روزای ویژه، باید ویژه برنامه داشت.

ویژه برنامه های روز جمعه،  بخش های خیلی زیادی رو شامل می شه.

غسل جمعه و نماز جمعه و دعای ندبه و دعای سمات، فقط بخشی از ویژه برنامه های روز جمعه هستن....

جمعه، روز دید و بازدیده. روز استراحت و مطالعه، روز نشستن و فکر کردن، روز راه افتادن و زدن به دل جاده. روز قشلاق رفتن. روز دور هم بودن و روز خلوت کردن....

 

توی فرهنگ دینی ما، اسم بعضی از اختتامیه ها شده عید.

اسم اختتامیه یه ماه روزه داری،  عید فطره و اسم اختتامیه  اعمال و مناسک حج، عید قربان.

جمعه هم اختتامیه یه هفته  کار و تلاشه و   توی احادیث  ازش به اسم «عید جمعه» یاد شده.

عیدتون مبارک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۰