دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

اینکه موقع گفتن تکبیر نماز، دست ها رو تا آستانه ی گوش بالا میاریم، یه جور نماده.

بعضی از بزرگان گفتن:  بالا آوردن دست ها، نماد اینه که همه ی چیزهای غیر خدایی رو  از ذهن و دل، و از مقابل چشم و گوش مون کنار می زنیم.

وقتی در شروع نماز،‌ الله اکبر می گیم، یعنی خدا رو از همه چیز و همه کس، حتی از همه ی تصورات بالاتر و بزرگ تر می دونیم.

خب وقتی همچین بزرگ  بالامرتبه ای، وجود داره، چرا به جای دیگه ای دخیل ببندیم.

چرا به کس دیگه ای،  به چیز دیگه ای توکل کنیم؟!

وقتی هیچ نیتی به اندازه نیت خالص خدایی، سود آور و به صرفه نیست، چرا با شریک کردن غیر خدا در نیت مون،  خلوص اونُ پایین بیاریم؟!‌

یادمون باشه خدا ما رو برای ترس نیافریده.  ما رو برای تشویش و اضطراب  و دلهره و دلمشغولی نیافریده.

خدا ما رو آفریده با با خیال جمع، با دل آرام و قلب مطمئن، با خاطر آسوده، عبادت خودشُ بکنیم.  این خود ماییم که گاهی وقتا، الکی برای خودمون دلمشغولی و تشویش می تراشیم.

این خود مائیم که از چیزهای نترسیدنی می ترسیم.

ما گاهی وقتا، سر نمازمون به چیزهایی فکر می کنیم که حتی بیرون از نماز هم ارزش فکر کردن ندارن. صد البته که همچین نمازهایی به درد بیرون کشیدن تیر، از پا نمی خورن. اتاقُ خلوت و ساکت می کنیم و قامت می بندیم، ولی بازم ذهن مون  توی آشفتگی های خودش سیر می کنه.

ولی تاریخ آدم هایی رو به خودش دیده که وسط معرکه و مقابل لشگر سی هزار نفری، حواس شون از نمازشون پرت نشده. نماز اون ها براشون باله و نماز ما، یه وقتایی برامون وبال!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۵

کاروان تجاری قصه ی یوسف، توی بیابون های کم آب و  علف کنعان،  دنبال آب می گشتن تا رفع تشنگی کنن.  برای همینم مامور آبُ فرستادن تا دَلوُ به چاه بندازه و براشون آب بکشه.

ولی ماموری که به جستجوی آب،  دلوُ به چاه کشیده بود، به جای آب، یوسفُ با ریسمان دَلو بالا  کشید.

حالا شما پیش خودت تصور کن کاروانی که  دنبال یه سطل از  آب شور کنعان می گشته و به جاش به یوسف رسیده، چه حسی داره!

می خوام بگم خدا بیشتر از خود ما خیر و صلاح ما رو می دونه.

افق دیدش هم از افق دید ما بالاتره.

ما توی زندگی مون به پیدا کردن یه لقمه نون و یه جرعه آب هم راضی هستیم، ولی خدا یه وقتایی این لقمه ی  نون و  جرعه ی آبُ ازمون دریغ می کنه تا به جاش گنجی مث یوسفُ بذاره توی سفره مون.

**

قصه ی کاروانی که دنبال آب می گشتن و به جاش یوسف پیدا کردنُ‌ براتون گفتم.

اجازه بدید قصه ی موسی رو هم بگم.

موسی هم توی اون بیابون سرد و تاریک، دنبال یه شعله  ی آتیش می گشت.  خانمش موقع وضع حملش رسیده بود و موسی می خواست خودش و اهل و عیالشُ با یه آتیش جمع و جور، گرم کنه. آتیشی که با نورش، بشه چند قدم اون طرف ترُ هم دید.

ولی خدا، توی اون بیابون سرد و تاریک، توی اون سرزمین مقدس، به موسایی که دنبال شعله ی  آتیش می گشت، نور نبوت و ید بَیضا بخشید.

نوری که موسی می تونست با اون، به جای چند قدم اون طرف تر،  همه ی حقایق هستی رو تماشا کنه.

نوری که با اون موسی می تونست به جای اهل و عیالش، نسل های پی در پی انسان ها رو نجات بده.

یه وقتایی خدا، بیشتر از اون چیزی که ما می خوایم و دنبالش می گردیم، برامون در نظر گرفته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۱

خدا، چند جای قرآن فرموده که به هیچ کس بیشتر از وسع و توان و طاقت همون کس تکلیف نمی کنه.

 این قانون و سنت کلی خدا، راجع به وظیفه ی ما  در برابر طبیعت و محیط زیست هم صدق می کنه. یعنی فردای قیامت، خدا از ما درباره ی انقراض فلان گونه ی جانوری در صحرای آفریقا نمی پرسه. چون ما به احتمال زیاد کار خاصی برای جلوگیری از  انقراض اون گونه جانوری از دست مون برنمیاد.

ولی راجع به این پاکت های پلاستیکی تجزیه ناپذیر حتماً باید جواب پس بدیم. چون می تونستیم به جای این پاکت های سراسر ضرر، از زنبیل استفاده کنیم.

من و شما، فردای قیامت، بابت همه ی درختایی که به خاطر ما تبدیل به کاغذ شدن جواب پس بدیم. اگه اون چیزی که ما روی کاغذ نوشتیم،‌ ارزش قطع شدن یه درختُ داشته باشه که خوش به حالمون. ولی اگه اینجوری نباشه، اون دنیا جواب خدا و اون درختُ چی باید بدیم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۸

وا نمود می کردم خسته نیستم و یه عالمه امید دارم ولی واقعیتش چیز دیگه ای بود ، خسته بودم و دلزده .

نا امید نا امید ...

ولی نمی تونستم جا  بزنم ، گفته بودم : «من این کار رو به انجام می رسونم  » . حالا هم باید پای حرفم می ایستادم و انجامش می دادم .

ولی نمی شد . انگار زمین و  زمان دست به دست هم داده بودن تا من رو خاک کنن و دستای من رو ببینن که به نشونه نتونستن و تسلیم بالا رفتن ...

تا اینکه یه روز ، همینطور که روی صندلی عقب یه تاکسی ، غرق همین فکر و خیال ها بودم ، راننده نگه داشت تا یه نفر دیگه رو هم سوار کنه .

من باید یه مقدار می رفتم سمت چپ تا مسافر بعدی هم بتونه سوار بشه ولی ذهنم اونقدر مشغول بود که متوجه هیچی نشدم .

مسافر تازه ، بالاخره  همونطور که ایستاده بود با دست به شونه ام زد و گفت :

« آقا پسر ...

 جوون...

 شازده ! »

تازه به خودم اومدم و گفتم : بعله !

گفت : اگه میشه یه کم برو سمت چپ تا منم سوار شم .

براش جا باز کردم و کنارم نشست . داشتم آماده میشدم تا دوباره شیرجه بزنم به همون دریای فکر و خیال و تشویش ، که مسافر تازه بی مقدمه پرسید :

چیه ؟ خیلی غرقی!

از خدام  بود که سفره دلم رو براش باز کنم . گفتم : «یه جایی گفتم مرد انجام فلان کار منم ، ولی الآن هر چی می زنم نمیشه که نمیشه »

گفت : معلومه که نمیشه ، نبایدم بشه .

پرسیدم : یعنی چی که نبایدم بشه ؟

جواب داد : به خاطر همون منی که گفتی ، همه من ها فقیرن ... ناراحت نشی ها ، ولی همه من ها شیطونن ! شیطون هم ضعیفه و کاری از دستش بر نمی آد ...

پرسیدم : پس من باید چی می گفتم ؟

گفت : باید وعده ای رو که دادی ، با یه انشاء الله بیمه میکردی ... فقط یه منه که غنیه و منشاء همه خیر ها و خوبی هاست .. اونم خداست ... اصلا خدا ، خود خیر و خوبیه ... از غیر خدا ، خیری به کسی نمی رسه ... امیدت به هر کی غیر اون باشه ، حتی اگه اون کس خودت باش ، نا امید میشی ... در خونه سر چشمه همه خیر و خوبی ها رو بزن .... با توکل بر خدا همه کار ها شدنیه ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۴۵

آدما، سلیقه هاشون با همدیگه فرق می کنه.

ممکنه یکی از یه غذایی خوشش بیاد، ولی یکی دیگه اون غذا رو خوش نداشته باشه.

یا یکی طبعش سرد باشه، یکی دیگه گرم.

یکی رنگای روشن دوست باشه، یکی رنگ های تیره تر.

ولی اینجوری نیست که همه ی علاقه ها و سلیقه های آدما با همدیگه متفاوت باشه.

ما آدما، با وجود سلیقه ها و علایق متفاوت مون، یه سری علایق و سلایق مشترک هم داریم.

همه ی آدما،  یه ساختمون، یا یه اثر هنری  کاملُ به یه ساختمون یا اثر هنری  نیمه کاره و ناقص ترجیح می دن.

همه ی آدما  نسبت به شنیدن یه خبر با جزئیات کامل، علاقه ی بیشتری دارن تا یه خبر نصفه نیمه  و ناقص.

آدما،  از هر چیزی،  شکل بهتر و کامل تر  اونُ می خوان و این ویژگی مشترک، ریشه در فطرت خدایی اون ها داره.

شاید قد و وزن و نژاد و رنگ و لهجه ی آدما متفاوت باشه،  ولی فطرت همه ی اون ها یکسان و خدائیه.

علاقه ی آدمیزاد به چیزهای بهتر و کامل تر، یکی از راه های قرآن برای دعوت انسان ها به ایمان و معنویته.

خدا توی قرآن، خطاب به همه ی انسان ها،  توی هر قرن و قبیله ای که باشن می گه:

اگه زندگی بهتر و  با دوام تر می خواید،‌ راهش ایمانه.

اگه دانش بهتر و کامل تر می خواید، پیش خدا و انباست.

اگه  طالب نعمت  و سلامت بهتر و بیشتر و کامل ترید، راهش بندگیه.

اگه طالب نورید، خدا نور آسمون ها و زمینه.

دنبال هر خیری که هستید، کامل ترین شکل اون خیر پیش خداست.

اشتباهی، جای دیگه نرید! ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۰


همه ی ذره های هستی، کرامت و احترام دارن. برای این که همه شون با خدا نسبت دارن. برای این که همه شون با نظر لطف خدا آفریده شدن.

ولی کرامت  و احترام انسان، یه جور کرامت و احترام خاصه. این کرامت  و احترام خاص، متعلق به اولین انسان یعنی حضرت آدم نیست. متعلق به نژاد و تیره و قبیله ی خاصی هم نیست. به مردمان یک دوره ی زمانی خاص هم تعلق نداره.

خدا در قرآن فرموده: ما همه ی بنی آدم را گرامی داشتیم.

«بنی آدم»، یعنی همه ی انسان ها، در هر زمان و مکان و نژاد و لباس و سن و سالی که باشن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۴۰

خدا از بین مخلوقات خودش، به انسان کرامتی ویژه بخشیده. این کرامت ویژه استعدادهای ویژه و ماموریت های ویژه ی انسان در بین همه ی آفریده های خداست.

فرشته ها، از ماموریت ویژه ی انسان با خبر بودن. می دونستن که انسان قراره خلیفه ی خدا روی زمین باشه. اما از استعدادها و قابلیت های ویژه ی انسان خبر نداشتن. برای همین هم بود که صدای اعتراض شون بلند شد. 

خدا در جواب اعتراض فرشته ها فرمود:

«من چیزی می دانم، که شما نمی دانید.»


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۰

یکی از اسم های خدا اسم نیکوی خَلّاقه. خلاق، یعنی بسیار آفریننده. هستی، با همه ی وسعت و گوناگونی که داره، مخلوق خداست. 

اما کامل ترین، نیکوترین، و بهترین آفریده ی خداوند خلاق، انسانه. همه ی مخلوقات، از سفره ی کرامت خدای کریم لقمه ی وجود بر می دارن. ولی هیچ موجودی در روی نردبان کرامت، به پایه ی انسان نمی رسه.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۹

دیدی بعضی ها رو؟

مریض هم که می شن  و دکتر هم که می رن، به جای اینکه دکتر به اونا راهکار بده، اونا به دکتر دستور می دن...

مدام می گن : اینُ برام بنویس و اونُ ننویس و این ُ تجویز کن و از این جور سفارش ها...

بعضی های دیگه، در خونه خدا هم که می رن فقط بلدن دستور بدن...

به جای اینکه بگن : «خدایا! مشکل منُ هر جور صلاح می دونی حل کن»، تعیین تکلیف می کنن که : «خدایا! مشکل منُ اینجوری حل کن...»

انگار که خدا نمی دونه مشکلشون رو چه جوری باید حل کنه، دنبال راه حل و مشاوره می گرده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۰

ماشینت خراب شده، اونم وسط بزرگراه...

در کاپوت رو می زنی بالا و  مشغول وارسی می شی...

تا وقتی که خودت مشغول وارسی هستی، کسی برات نگه نمی داره.

چون همه با خودشون می گن: حتماً می دونه چشه دیگه...

ولی وقتی رسماً اعتراف کردی که هیچی سر در نمیاری و به نشونه تسلیم برای ماشینای عبوری دست تکون دادی، برات نگه می دارن و کارتُ راه میندازن...

گره گشایی خدا هم همینجوریه...

تا وقتی فکر می کنی کار، کار خودته و خودت از عهده اش بر میای، نباید روی کمکش حساب باز کنی ...

ولی وقتی سرت به سنگ خورد و از ته دل گفتی : «آخ»، میاد و کارتُ راه میندازه....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۸