دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

زنده بودنُ هر کسی یه جوری تعریف می کنه. پزشک ها می گن: قلب و نبض آدم زنده باید بزنه. دم و بازدمش باید فلان قدر باشه. چشم ها باید به نور واکنش نشون بده.

روان شناس ها می گن: زندگی فقط به این چیزا نیست. یه وقتایی قلب و نبض درست می زنه، ولی طرف زندگی نمی کنه. روانش افسرده ست. پژمرده ست.

ولی خودمونیم:  واقعاً زنده بودن فقط به همین چیزاس؟

       

خدا در قرآن فرموده: تخت فرمانروایی خداوند بر آب استوار شده.  احادیث می گن منظور از آب در این آیه، علم و دانش خداست. خدا، جای دیگه ای فرموده: ما هر چیز زنده ای رو از آب آفریدیم.  اینجوری یه رابطه ی مستقیم پیدا می شه بین دانش و زندگی. آدمیزاد، هر چقدر که دانا تر باشه، زنده تره. و هر چقدر که با دانایی فاصله بگیره، به مرگ و پژمردگی نزدیک می شه.

         

دانا، همیشه زنده ست. حتی اگه هزاران سال از تاریخ وفاتش بگذره. اون جسم انسان داناست که پیر می شه و می میره. حقیقت آدمیزاد به جسمش نیست. به جانه. دانش واقعی هم از جنس محفوظات نیست. دانش چیزیه که با جان انسان گره می خوره.

         

 دانش واقعی با محفوظات فرق می کنه. محفوظات در سلول های حافظه نگهداری می شن. با مرگ جسم هم از بین می رن. ولی دانش با روح و جان آدمیزاد گره می خوره. حیات واقعی روح و جان  به دانشه. هر چه دانش بیشتر، روح و جان انسان، پاینده تر و تابنده تر.

         

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۹:۲۰

حکایت اون فیله بود که توی تاریکی ، هر کسی اون رو به یه شکلی دیده بود...

بلا تشبیه، ملاقات با خدا هم اینجوریه...

بعضی ها خدا رو عبوس ملاقات می کنن، و بعضی ها رحیم و کریم...

بسته به این داره که خودمون قبلش چه جوری بوده باشیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۳

شماره دویست و سی و چاهار به بادجه چاهار...

وقتی یه جایی مث بانک، سیستم نوبت دهی داره و به نوبت شماره ها رو اعلام می کنه،  اگه شماره داشته باشی، با یه ضریب خطای کم  می تونی زمانی که نوبتت می شه رو حدس بزنی ....

مثلاً اگه قراره نیم ساعت دیگه نوبتت برسه، می تونی بیست دقیقه بری بیرون و قدم بزنی...

ولی وای از وقتی که شماره ها به جای اینکه پشت سر هم  نوبتشون بشه، رندوم اعلام بشن....

اون وقته که دیگه از جات جم نمی تونی بخوری....

صراط مستقیم هم ، صف انتظار ملاقات ما با خداست.  آدم عاقلی هم که می دونه معلوم نیست قراره کی صداش بزنن، پاشُ  از این صف انتظار بیرون نمی ذاره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲

اومده به من می گه: آخه یعنی چی که ملاقات با خدا؟!

آخه خدا که دیدنی نیست، زبونم لال!

بهش می گم: مگه هر ملاقاتی باید با چشم باشه...

مگه ما ها به ملاقات شادی و غم و احساس رضایت و عذاب وجدان که می ریم، اونا رو با چشم می بینیم؟!

اصلاً چش چی کاره ست این وسط...

رگ گردن هم کاره ای نیست!


از قدیم  که اینجوری نمی گفتن ، یه چیز دیگه می گفتن....

اما از همین امروز می شه گفت : کوه به کوه نمی رسه، ولی هر مخلوقی به خالق خودش می رسه...

دیر و زود داره ولی سوخت و سوز، نه، اصلاً راه نداره!

 

 

صد البته که  همینجوری، دست خالی نمی شه رفت ملاقات....

بالاخره یه ثوابی، یه حسنه ای، نه عمل صالحی...

به قول آیه های  قرآن، یه «وسیله» ای چیزی باید حتماً موقع ملاقات همرامون باشه....

نه که نشه  دست خالی رفت ملاقات ها، می شه،  ولی خوبیت نداره...

 


دیدی خیلی وقتا دلت نمی خواد با یکی  رو در رو بشی و ازش فرار می کنی...

ولی دست روزگار، کاری می کنه که یه جا گیر بیفتی و با همون کس چش تو چشم بشی...

حکایت ملاقات بعضی ها با خدا هم همینجوریه و وای از خجالت همچین ملاقات هایی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۳

یه وقتایی هست که کلی این دور و اون در می زنی تا یه وقت ملاقات با رئیست بگیری...

اینجور وقتا ، وقت ملاقات که می رسه، با اینکه یه کم اضطراب داری، ولی خوشحالی...

خوشحالی از اینکه بالاخره می تونی بری و مشکل خودت رو باهاش در میون بذاری....

ولی یه وقتایی، بدون اینکه خودت بخوای، بهت اطلاع می دن که فلانی احضارت کرده....

اینجور وقتا، خوشحال که نمی شی، هیچ، ناراحت هم هستی... برای اینکه مطمئنی باز طرف می خواد از کارت ایراد و اشکال بگیره...

قصه ملاقات ماها با خدا هم همینجوریه...

بعضی ها از خداشونه خداشون رو ملاقات کنن و بعضی های دیگه رو به زور برای ملاقات احضار می کنن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۱

همه اونایی که عادت دارن حول و حوش ساعت 5 بعد از ظهر گوششون رو بدن به رادیو جوان، این جمله حضرت آقای جوادی رو شنیدن...

ایشون می گه : «انسان مسافر است تا به دار القرار برسد»

دار القرار، همون جائیه که ما با خدای خودمون قرار ملاقات داریم

البته دارالقرار ها، آدم به آدم فرق می کنن...

دارالقرار بعضی ها، بهشته و دارالقرار بعضی های دیگه جهنم...

بعضی های دیگه  هم هستن که نه مستحق بهشتن، نه مستوجب جهنم...

اینا، همونجور اون وسط سرگردون سرگدونن ....

نگاهشون به ملاقاتی های این سمت که می افته، دلشون غش می ره و نگاشون به ملاقاتی های اون سمت که می خوره، ته دلشون خالی می شه....

ناجور هم خالی می شه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۹

وصیت نامه اش رو گذاشته بود زیر متکاش...

حساب  سال خمسی و وجوهاتش رو هم داشت. دقیق!

هزار تومن اگه از بقیه کاسبای بازار، وجه دستی می گرفت، چند جا یادداشت می کرد و به چند نفر می سپرد.

یه روز که بابام به باباش گفته بود: «حاجی! خیلی مته به خشخاش می ذاری»، جواب شنیده بود که : «مجبورم پسر جون! با یکی قرار ملاقات دارم که نگفته کی و کجا»

راست می گفت خدا بیامرز...

کی فکرش رو می کرد، صبح یه روز تابستونی خبر بیاد که بابابزرگ ما ، نیمه های شب و خیلی نا هوا، احضار شده واسه ملاقات...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۸

نشسته بود کنار مسجد و اصحاب هم حلقه زده بودن دور نگین وجودش.

فرمود : همینجور که آهن زنگار میگیره ، دل هم ممکنه زنگ بزنه.

پرسیدن : خب اگه زنگ زد و زنگار گرفت ، چه جوری صیقل بدیم  دلهامون رو ؟

فرمود : با یاد مرگ و خوندن  قرآن .

راستی من و تو ، روزی چند بار دلمون رو صیقل می دیم ؟

هفته ای چند بار؟ ماهی چند بار ؟ سالی چند بار؟!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۹

گفتن هر نمازی رو اونجور بخونید که انگار قراره آخرین نماز عمرتون باشه.

ما ها اگه واقعاً بدونیم یه نماز، آخرین نمازیه که می خوایم بخونیم،  سعی می کنیم اون رو به  ویژه ترین شکل ممکن به جا بیاریم.

از همون لحظه الله ا کبر گفتن، حتی از قبلش و از دم وضو گرفتن، همه هوش و حواسمون رو جمع می کنیم .

اما اینکه چرا بقیه نمازهامون معمولاً اینجوری نیست، خیلی دلیل ها داره.

یه دلیلش اینه که اونا رو از سر عادت و تکرار به جا بیاریم. برای  همینم همه نمازهامون به هم شبیه هستن.

ولی اونایی که نمازهاشون از سر عادت و تکرار نیست، قشنگ توی هر رکعتی با خودشون می گن: خب الآن بعد از حمد چه سوره ای بخونم؟  توی سجده چی از خدا بخوام؟ ذکر رکوعم این دفعه چی باشه؟! با چه کلمه هایی باهاش حرف بزنم؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۴

تا شب کنکور، اضطراب خود کنکور رو داریم، ولی از ثانیه اولی که پامون رو از جلسه بیرون می ذاریم، اضطراب روز اعلام نتایج رو  پیدا می کنیم.

بعد از اعلام نتایج هم اضطراب انتخاب رشته رو داریم. بعدش هم همینجور این ترس ها و اضطراب ها جای خودشون رو به ترس های تازه می دن....

ولی هیچ اضطرابی موندنی نیست. آخه زمان توقف نداره و مدام آینده های ما رو تبدیل به حال ساده و گذشته کامل می کنه.

حتی ترس از مرگ هم همیشگی نیست. مثلاً همین الآن هیچ مرده ای نیست که از مرگ بترسه.اگر چه که بودن زنده هایی که توی همون زنده بودن هم از مرگ ترسی نداشتن.

مولانا می گفت :

از جمادی مُردم و نامی شدم / وز نما مُردم به ‌حیوان سرزدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۵