پیشوار غدیر (4)
قاصدان و پیک ها، یکی یکی و به سرعت، از مدینه خارج می شدند. هر یک عازم شهر و روستا و قبیله ای متفاوت بودند، اما خبری یکسان در سینه داشتند. خبر، کوتاه بود و گویا! به فرمان خدا، و به دستور آیه های سوره حج، رسول آیه ها، امسال عازم حج بود. قاصدان، از همه می خواستند تا خاتم انبیا را در اولین و آخرین حج کاملی که به جا خواهد آورد، همراهی کنند. در مدینه نیز ندا دهندگان، همین ندا را سر داده بودند.
قرار بود در پایان آن حج مهم، اتفاقی مهم تر روی دهد. قرار بود در پی ابلاغ احکام حج، ابلاغی عظیم تر صورت گیرد. قرار بود پس از اتمام حج و اکمال مناسک آن، اتمام نعمت و اکمال دین اتفاق افتد. قرار، به اعلان مهمی بود که خدا و رسولش می خواستند جمعیتی بزرگ، شاهد آن باشند. قاصدان و پیک ها، یکی یکی و به سرعت، به همین خاطر، از مدینه خارج می شدند. در مدینه نیز ندا دهندگان، به همین دلیل، ندا سر داده بودند.
ساکنان مدینه و روستاها و بادیه نشینان اطراف، بی خبر از اعلان عظیمی که قرار است شاهد آن باشند، در مدینه گرد آمدند. گرد آمدند تا تا همراه با پیامبر عازم حج شوند. چهار شب از ذیقعده سال دهم مانده بود که کاروان، از مدینه رهسپار مکه گشت. از شادی، دل در دل بیشتر کاروانیان نبود و زبان حالشان،چیزی شبیه همین ابیات...
هر نفس آواز عشق، میرسد از چپّ و راست
ما به فلک میرویم، عزم تماشا که راست؟
بخت جوان یار ما، دادن جان کار ما
قافله سالار ما، فخر جهان مصطفاست
کاروانی که از مدینه به راه افتاد ، شلوغ بود و پر ازدحام، ولی هنوز کامل نبود. کاروان کسی را کم داشت که بدون او و امامتش، حتی دین خدا هم ناقص و نارسیده بود. کاروان، جان و وصی و برادر پیامبر را کم داشت. مدتی قبل، رسول خدا او را به نجران و یمن فرستاده بود. برای اینکه دین خدا و جمع کاروان کامل شود، فرستاده ای از سوی آخرین فرستاده ی خدا راهی یمن بود. فرستاده ای با این پیام کوتاه برای جان و برادر و وصی پیامبر:
«به جای مدینه، به مکه بیا!»