پیشوار غدیر (5)
حج، حجة الوداع بود. اولین و آخرین حج کامل پیامبر. حج سال دهم هجری.
پیامبر از زمان رسیدن به مکه، تا هشتم ذی حجّه، در
خانه ای منزل نکرد. همان بیرون شهر، جایی
به نام بطحا ،در خیمه ای ماند و انتظار
کشید. رسول خدا، چشم انتظار مسافری ماند
که قرار بود از راه برسد. انگار نبی خدا خوش نداشت بدون آن مسافر وارد شهر شود.
ده سال قبل، وقتی شبانه از این شهر گریخت، همان مسافر بود که در بستر او خوابید. بی هراس از شمشیر های آخته ای که بر او تاخته بودند.
بیست سال قبل، وقتی در میهمانی خویشان نزدیک، کسی را به یاری طلبید ، باز هم همان مسافر، و تنها همان مسافر، از جای خودش برخواست. همانجا بود که پسر عموی نوجوان خودش را وصی و برادر و جانشین خویش، نامید.
حالا، روز هشتم ذی حجه سال دهم بود. چشم های چشم به راه پیامبر، رو به سمت جنوب شبه جزیره، دیدند که از دور، کسی می آید.
کسی که به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی که به نرمی موج حریر میآید
کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بینظیر میآید
روز هشتم ذی حجه سال دهم ، انتظار به پایان رسید. رسول خدا توانست یک بار دیگر، جان و برادر و پسر عموی خودش را در آغوش بگیرد. برادری که حج سال دهم، مقدمه ای برای ابلاغ ولایت و امامت او بود.
از آن روز، تا ده روز بعد که دستی، دستی را بر فراز منبر به آسمان برد، کسی آن دو را جدا از هم ندید. پیامبر و علی، پیشاپیش انبوه حج گذاران، به سوی منا حرکت کردند. صبح روز نهم، نبی و وصی و سایرین، رو به سوی عرفات گذاشتند. رسول خدا در منا و در عرفات، خطبه خواند. خطبه هایی در تمهید ماجرای چند روز بعد. خطبه هایی در تمهید ماجرای غدیر خم:
«ای مردم ، من دو یادگار گرانمایه و ارزشمند را در میان شما باقی خواهم گذاشت. تا زمانیکه به آندو چنگ زنید و از آنان پیروی کنید، هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو کتاب خدا و عترت من یعنی اهلبیتم میباشند. بدانید که آندو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض کوثر به نزد من بازگردند. پس از من کتابخدا و اهلبیتم و کعبه سه امانت الهی در دستان شما هستند. حرمت آنان را پاس بدارید!»
چند روز بعد، این دستان نبی است که دستان وصی را بالا گرفته. چند روز بعد در هیاهوی تبریک ها و بیعت ها و «بَخٍّ بَخٍّ » های غدیر، هر کسی به چیزی می اندیشد:
«در
غدیر گویا محمد مى اندیشد:
بدون على چگونه خواهد رفت؟
و على مى اندیشد:
بدون محمد چگونه خواهد ماند؟
و مردم بین همین رفتن و ماندن است که به ابهامى شگفت گرفتار آمده اند:
این همان محمد است که مى ماند،اگر با على بیعت مى کردیم،
و این حتى على علیه السلام است که مى رود،اگر بیعت را شکستیم!!
توده مردم به چگونگى بیعت مى اندیشند و سران توطئه به شکستن بیعت...!!»