دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۱۳۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

بزرگان ما  به ما گفتن شرط ایمان اینه که امروز آدم با دیروزش یه جور نباشه.

یکی از راه های متفاوت کردن امروز از دیروز، اینه که امروز، جایی باشیم که دیروز اونجا نبودیم.

برای این کار، باید روی گزینه ی  سکون و توقف، خط قرمز بکشیم و به حرکت فکر کنیم.

از ما حرکت، از خدا برکت!

**‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

برای اینکه بفهمیم از بین سکون و حرکت، کدومش به نفع و صلاح ماست، کافیه به نتایج سکون و حرکت نگاه کنیم.

آب رود، همیشه عین اشک چشم پاک و شفاف و زلاله.

فقط به خاطر اینکه رود، اهل درجا زدن نیست. رود اهل جاری بودن و حرکت داشتنه.

عوضش مرداب، هر چی می کشه، از همین بی حرکت بودن و درجا زدن می کشه.

حرکت، بوی زندگی می ده و توقف و سکون، بوی مرگ.

زندگی تون، سرشار از عطر خوش حرکت!‌

**‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

حرکت،‌ اگه برای خدا، ‌و محض رضای او باشه، منشأ اتفاقات بزرگ می شه.

روزی که حضرت ابراهیم،‌ به خاطر خدا،‌ به سرزمین مادری و پدری خودش پشت کرد،  یکی از تاریخ ساز ترین حرکت های تاریخ شکل گرفت.

هجرت حضرت ابراهیم از سرزمین بابل، زمینه ساز شکل گیری بزرگ ترین ادیان و فرهنگ های الهی شد.

یهودیت، مسیحیت و اسلام، زائیده ی حرکتی هستن که حضرت ابراهیم آغاز کرد.  حرکتی که در شروع، خیلی خیلی ساده به نظر می رسید. اما چون برای خدا بود،  سرمنشأ تغییرات بزرگ شد.

**‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

نمیشه از حرکت های تاریخ ساز و با برکت گفت، اما از کودک خردسالی به اسم اسماعیل حرف نزد.

کی فکرشُ می کرد اومدن یه کودک خردسال به شبه جزیره ی عربستان، تاریخ و سرنوشت این شبه جزیره و کل دنیا رو متحول کنه.

روزی که ابراهیم، محض رضا خدا،‌ حاضر شد همسر و فرزندشُ  به یک بیابان بی آب و علف بیاره، یکی از  مهم ترین حرکت های تاریخ اتفاق افتاد.

اگه ما امروز، ظهر به ظهر، اذون می گیم و رو به قبله، نماز می خونیم، اذان و نماز ما، نتیجه ی همون حرکت تاریخ سازه.

اومدن اسماعیل و مادرش از کنعان به مکه، زمینه ساز ولادت چهارده نور پاکی بود که ما،‌ به عصمت و ولایت اون ها، ایمان داریم.

**

شبی که پیامبرمون، هراسان و مخفیانه از مکه به سمت مدینه حرکت کرد، باز هم یکی از تاریخ ساز ترین حرکت های تاریخ، اتفاق افتاد.

هجرت پیامبر از مکه به مدینه، مقدمه ای شد برای اینکه اسلام، از غربت و تنهائی سال های اول خودش، خارج بشه.

هجرت پیامبر از مکه به مدینه، مقدمه ای شد برای اینکه این دین تازه و نوظهور، کم کم همه ی شبه جزیره رو در بر بگیره و از مرزهای اون فراتر بره. 

اون حرکت خالصانه، مقدمه ایه  برای روزی که قراره اسلام، فراگیر ترین آئین عالم بشه.

حرکت، وقتی خالصانه و برای خدا باشه، زمینه ساز اتفاقات بزرگ می شه.

**‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

صفحه های تاریخ ما، سرشار از ذکر حرکت هائیه که با نیت خالص شروع شدن و نتایج بزرگ و ماندگاری داشتن.

حرکت امام علی از مدینه به کوفه، یکی از اون حرکت هاست.

حرکت و قیام امام حسین،‌ از مدینه به کربلا هم همینطور.

اما امروز، قرار که راجع به حرکتی حرف بزنیم که بیش از همه، برای ما مردم ایران، مفید فایده بود.

سرنوشت ما مردم ایران، مدیون حرکت حضرت رضا،‌ از مدینه به خراسان بزرگه.

حرکتی که برای همیشه خاک  ایرانُ  به عنوان پایگاه و حرم اهل بیت پیامبر، سند زد.

گاهی یک حرکت خالصانه، زمینه ساز خوشبختی نسل های پی در پی می شه.

حرکت حضرت رضا، به سرزمین ما، یکی از همون حرکت هاست.‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۴

آیه های قرآنُ که می خونیم می بینیم همیشه بشارت، قبل از انذار و هشدار اومده.  اگر چه که تاکید قرآن بر انذار، بیش از بشارته.

توی کلام  خدا، هیچ تقدم و تأخری بی حکمت نیست.

همیشه اولویتُ به تشویق و بشارت بدیم، بعد بریم سراغ هشدار و انذار.

اینجوری هشدارمون بهتر و بیشتر نتیجه می ده.

پیامبر ها علاوه بر اینکه نذیر بودن، بشیر هم بودن.

*

بعضیا هم هستن که هر چقدر بهشون راجع به مسأله هشدار بدیم، فایده ای نداره.

از نصیحت کردن و هشدار دادن به کسی که هشدار ما اونُ لجباز تر می کنه،‌ دست برداریم.

همین توصیه رو خدا هم به پیامبر ما داشته.

*

یه خوبی هشدار اینه که حجتُ بر همه ی آدما تموم می کنه.

توی یه جاده اگه تابلوهای هشدار دهنده وجود نداشته باشه،  همه می تونن تصادف خودشونُ گردن نبودن همین تابلو ها بندازن.

ولی وقتی یکی تابلو ها رو نادیده می گیره و تصادف می کنه، نباید کسی غیر از خودشُ سرزنش کنه.

خدا توی قرآن فرموده:

من می دونم که  هشدار برای بعضیا  هیچ فایده ای نداره. ولی بازم پیامبرهامُ‌ سراغشون می فرستم که فردا نگن: کسی به ما نگفت. کسی سراغ ما نیومد. کسی به ما هشدار نداد.

*

خدا،‌ چند جای قرآن،  اسم همین کتاب آسمونی رو گذاشته کتاب انذار و هشدار.

فرموده: این کتاب نازل شده که وسیله ی انذار باشه.

چند جا هم به پیامبرش فرموده:

ما این کتابُ‌ قبر تو نازل می کنیم که با آیه هاش، آدما رو انذار بدی.

دوران  بعثت پیامبرهای الهی  خاتمه پیدا کرده،‌ ولی یه جلد از قرآن روی تاقچه ی خونه ی همون مون  هست. همین یه جلد،‌ حجت رو بر همه ی ما تموم می کنه.

*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۰

نگاه به این شب های شهری نکن.

شهر، علاوه بر آلودگی هوا و آلودگی صوتی، آلودگی نوری هم داره. یعنی شب که می شه، از بس چراغ و لامپ و پرژکتور روشنه، انگاری که شب نیست. انگاری که روزه.  برای همینم هست که شبای شهری،  عین باقی چیزای شهری، صفا ندارن. ستاره هم ندارن.

یه بار ترسُ کنار بذار و بزن به دل کویر؛ بزن به دل کویر  تا معنی شبُ بفهمی. تا بدونی ظلمت یعنی چی.  توی شب کویر، جلوی پای خودتُ هم نمی بینی. حالا فکر کن وسط کویر و در دل شب، مقابل یک سنگ سیاه  باشی. بعد روی همین سنگ سیاه، یه مورچه ی سیاه کوچولو، خیلی آروم  در حال حرکت باشه.

 به نظرت  حرکت  آروم یه مورچه ی کوچیک سیاه، روی یه سنگ سیاه، توی دل شب سیاه، قابل دیدنه؟!

همه ی این فضا سازی ها و مقدمه چینی ها رو کردم  که بگم:

اونجوری که احادیث میگن رخنه کردن ریا به نیت آدم ها، از حرکت اون مورچه هم آهسته تر و نادیدنی تره. مراقب نیت ها و نمازهایی که با اون نیت ها می خونیم باشیم.

حواس مون باشه بین اونایی که اومدن کربلا، آدم تارک الصلاه کم پیدا می شد. ولی نیت های متفاوت  نمازها،  سرنوشت ها رو متفاوت کرد. بعضی ها حسینی شدن و بعضی ها یزیدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۱

می گفت: عصا مال کیه؟  مال کسی که به خاطر ضعف بنیه، یا به خاطر درد پا و بیماری و کهولت سن، نمی تونه بی عصا راه بره. بعضیا به یه دونه عصا محتاجن و بعضیا به دو تا. ولی عصا چه یه دونه باشه و چه دو تا، چه چوبی باشه و چه فلزی، چه سیاه باشه و چه سفید، نشونه ی احتیاجه.

برای همینم هست که جوون سالم، زورش میاد عصا دست بگیره. یعنی غرورش اجازه ی دست به عصا شدنُ نمی ده.

می گفت: مردم هم عین عصا می مونن. تکیه دادن بهشون نشونه ی عجز و احتیاجه.  آدمی که سالم باشه و قلب سلیم داشته باشه هیچ وقت به  مردم تکیه نمی کنه.  عوضش فقر و اعتراف به عجزشُ می بره پیش کسی که واقعاً محتاجشه. کسی که هر چی داره از اون داره. آدمی که صاحب قلب سلیم باشه، به جای تکیه دادن به مخلوق،‌ به خالق تکیه می کنه.  به ستون ثابت هستی که گردش داره،‌ نه لرزش، نه شکستن و کج شدن.

می گفت: سید الشهدا رو ببین. عارش میاد دست بیعتُ‌ سمت یزید دراز کنه. عارش میاد با سر خم کردن مقابل امثال یزید، خودشُ خوار ببینه.  سرشُ بالا می گیره و میگه: هیهات! هیهات که من خودمُ خوار کنم. هیهات از ذلت و خواری.

ولی همین امام حسین، روز عرفه، از ظهر تا غروب آفتاب، دست نیازش به سمت آسمونه.  همون امامی که پیش مخلوق سر خم نمی کنه، پیش خالق بیا و بیین چه سجده هایی می کنه.  چه نمازهایی می خونه و چه اشک هایی می ریزه.

همیشه شب اول محرم می گفت: تا قافله ی امام به کربلا نرسیده،  تا نینوا شلوغ نشده، زودتر بیا و جا بگیر تا بتونی نماز شب های ثار الله و انصار الله ُ تماشا کنی. از چند شب دیگه، روی چند هزار نفر  از کوفه و اطرافش میان کربلا. شب عاشورا، کربلا جای سوزن انداختن نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۳۷

اینکه موقع گفتن تکبیر نماز، دست ها رو تا آستانه ی گوش بالا میاریم، یه جور نماده.

بعضی از بزرگان گفتن:  بالا آوردن دست ها، نماد اینه که همه ی چیزهای غیر خدایی رو  از ذهن و دل، و از مقابل چشم و گوش مون کنار می زنیم.

وقتی در شروع نماز،‌ الله اکبر می گیم، یعنی خدا رو از همه چیز و همه کس، حتی از همه ی تصورات بالاتر و بزرگ تر می دونیم.

خب وقتی همچین بزرگ  بالامرتبه ای، وجود داره، چرا به جای دیگه ای دخیل ببندیم.

چرا به کس دیگه ای،  به چیز دیگه ای توکل کنیم؟!

وقتی هیچ نیتی به اندازه نیت خالص خدایی، سود آور و به صرفه نیست، چرا با شریک کردن غیر خدا در نیت مون،  خلوص اونُ پایین بیاریم؟!‌

یادمون باشه خدا ما رو برای ترس نیافریده.  ما رو برای تشویش و اضطراب  و دلهره و دلمشغولی نیافریده.

خدا ما رو آفریده با با خیال جمع، با دل آرام و قلب مطمئن، با خاطر آسوده، عبادت خودشُ بکنیم.  این خود ماییم که گاهی وقتا، الکی برای خودمون دلمشغولی و تشویش می تراشیم.

این خود مائیم که از چیزهای نترسیدنی می ترسیم.

ما گاهی وقتا، سر نمازمون به چیزهایی فکر می کنیم که حتی بیرون از نماز هم ارزش فکر کردن ندارن. صد البته که همچین نمازهایی به درد بیرون کشیدن تیر، از پا نمی خورن. اتاقُ خلوت و ساکت می کنیم و قامت می بندیم، ولی بازم ذهن مون  توی آشفتگی های خودش سیر می کنه.

ولی تاریخ آدم هایی رو به خودش دیده که وسط معرکه و مقابل لشگر سی هزار نفری، حواس شون از نمازشون پرت نشده. نماز اون ها براشون باله و نماز ما، یه وقتایی برامون وبال!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۵

نوزدهم شهریور ماه،  سالروز وفات ابوذر زمان، مرحوم آیت الله سید محمود طالقانیه. کسی که اولین نماز جمعه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رو در تهران اقامه کرد. نماز جمعه، عبادتیه که در اون «عدد» حتماً شرطه. یعنی تعداد نمازگزار ها حتماً باید از یه عددی بیشتر باشه. نماز جمعه، عبادتیه که حتماً باید به صورت گروهی و به جماعت اقامه بشه.

 

توی این عالم، هر چیزی، یه حقیقت و باطنی داره. حقیقت و باطن  روز جُمعه، مقام جَمعه. مقام جمع، همون مقام بقائه. آدما هر چقدر که به مقام جمع نزدیک بشن، موندگار تر می شن. دوری از مقام جمع، یعنی تفرقه و تشتت و چند دستگی و تنهایی. دوری از مقام جمع، آدما رو  به سمت زوال می بره. تا حالا هیچ کسی از دور هم بودن و گروه بودن دق نکرده. ولی تنهایی، آدما رو دق می ده!

 

حقیقت و باطن  روز جُمعه، مقام جَمعه. جمعه، روز با هم بودن و کنار هم بودنه. نمود بیرونی مقام جمع، نماز جمعه ست. وقتای دیگه هر کسی یه جایی نماز می خونه. ولی برای نماز جمعه همه باید یه جا جمع بشن. به احترام نماز جمعه، حتی نماز های جماعت هم تعطیل می شن. نماز جمعه، فرصتیه برای راه یافتن به مقام جمع. همون مقامی که آدما رو از زوال به سمت بقا می بره.

 

خطبه های نماز جمعه رو از رادیو هم می شه شنید. نماز جمعه رو از تلویزیون هم می شه دید. ولی با شنیدن و دیدن خطبه ها از رادیو و تلویزیون، ما رو به مقام جمع راه نمی دن. شنیدن خطبه ها فقط بخشی از حقیقت نماز جمعه ست. بخش مهم دیگه ی نماز جمعه، همون جمع شدن و یکی شدن آدماست.  خود همون جمع شدن مردم در مصلای نماز جمعه، برکت ها داره. کسی که در  اون جمع  حاضر نشه، از این برکت ها محروم می شه.

 

بین  مناسک حج و نماز جمعه شباهت های زیادی  وجود داره. هر دو عبادت جزء نمادهای بیرونی  مقام جمع هستن. مقام جمع، همون مقام وحدت و دور شدن از کثرته. در حج هم همه به یک نوع اتحاد می رسن. همه یک شکل و یکدل می شن. در احادیث از نماز جمعه به حج فقرا تعبیر شده. پیامبر و اهل بیت به هر کسی که امکان حج رفتن نداشت، می فرمودن: به جای حج، به نماز جمعه برو.

 

وقتی خطبه های نماز جمعه به پایان می رسه، تا مرتب شدن صف ها برای اقامه ی نماز، لحظاتی طول می کشه.  امام صادق فرموده: در این لحظات، هر دعایی که بکنیم مستجاب می شه. حیفه اگه این فرصت استثنایی رو از دست بدیم. فرصتی که در طول هفته، فقط یک بار به دست میاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۴

اونایی که یه مقدار نمره ی امتحان عربی شون از من و شما بالاتر می شده، احتمالاً هنوز یادشون هست.

که چی ؟

که «اِنَّما» جزء  اَدات حَصره.

یعنی وقتی سر یه جمله ای میاد باید اونُ «تنها و تنها» یا «فقط و فقط» معنی کنیم.

اینُ گفتم که بگم خدا چند جای قرآن، همین «اِنَّما» رو  آورده سر بعضی از جمله ها.

بعدش چی گفته؟!

بعدش به پیامبرش گفته: تو، هشدار دهنده ای. تو تذکر دهنده ای!

یعنی پیامبرها فقط و فقط کارشون همین هشدار دادن بوده. تنها و تنها، کارشون همین تذکر دادن بودنه.

خدا وقتی توی قرآن داره پیامبرُ برای اهل دنیا معرفی می کنه می گه: نذیری برای بشر.

نذیر با ذال، معنیش می شه هشدار دهنده.

**

درسته که پیامبرها، مأموریت اصلی  و اساسی شون همین تذکر دادن و هشدار دادن و  تلنگر زدن و یاد آوری کردن بود.

ولی اینجوری نیست که هشدار ها و تذکرات و تلنگرهاشون روی همه اثر کنه.

از قدیم و ندیم  هم گفتن: نرود میخ آهنین در سنگ.

قرآن می گه: بعضی از دل ها، از سنگ هم سنگین ترن. غیر قابل نفوذِ غیر قابل نفوذ.

هشدار و  تذکر و تلنگر، به کار همچین دل هایی نمیاد.

خدا توی قرآن، اسم بعضی از دل ها رو گذاشته: دل مهر و موم شده.

دل مهر و موم شده هم مثل ساختمون پلمپ شده، غیر قابل وروده!

**

بعضی از دل ها، اصلاً انگار که در برابر ورد هشدار و تذکر و تلنگر و موعظه، عایق کاری و آب بندی شده باشن.

خود پیامبر ما گاهی وقتا، دو ساعت می نشست و برای یه عده ای حرف می زد و  نصیحت شون می کرد. ولی بعد از دو ساعت موعظه، می دید به جای اینکه دلشون نرم تر بشه، عنادشون سخت تر میشه.

بعدش، می رفت توی خلوت تنهایی خودش و آی غصه می خورد، آی غصه می خورد!

بعدش خدا جبرئیلُ می فرستاد که پیغام بیاره:

این قدر غضه نخور! قرار نیست هشدار ها و تلنگرهای تو روی همه  جواب بده. هشدار های تو، فقط روی اون دل هایی جواب می ده که  در خلوت خودشون، اهل خدا ترسی باشن.

**
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۷

این آدم قرن بیستم و قرن بیست و یکم، بی حسّی رو  با آرامش اشتباه گرفته.

مثلاً سرش درد می کنه، به جای اینکه دنبال علت درد باشه و علتُ درمان کنه، یه قرص مسکن می خوره. قرص مسکن هم پیام  های عصبی دردُ  متوقف می کنه.

طرف احساس می کنه سر دردش خوب شده و آروم شده،  غافل از اینکه درد هنوز سر جاشه، ولی قرصای مسکن، صداشُ خفه کرده.

کلاً آرامش های دنیای مدرن همه شون همینجوری هستن.

**

بازار آرامش های دروغی و ساختگی وقتی گرم شد که سرگرمی های بشر به صنعت سرگرمی تبدیل شدن.

سرگرمی مگه کارش چیه؟

سرگرمی، سر من و شما رو به یه چیزی گرم می کنه تا حواس مون از چیزهایی که آرامش ما رو بر هم می زنن پرت بشه.

حالا اون چیزی که سر ما بهش گرم می شه می تونه هر چیزی باشه. از فیلم سینمایی و سریال ده فصلی بگیر و بیا تا برسی به موزیک و رمان و بازی های موبایلی و شبکه های اجتماعی.

این  سرگرمی ها، فقط حواس ما رو از دلمشغولی های اصلی مون پرت می کنن. ولی برای خود دلمشغولی، هیچ کاری انجام نمی دن.

**

بنازم به بچه ها!

بچه ها، با اینکه بچه هستن، ولی یه وقتایی دیر تر از ما بزرگ تر ها گول می خورن.

یه نوزاد،  وقتی از خواب می پره و می زنه زیر گریه، فقط و فقط با آغوش گرم مادرش آروم می شه. حالا شما سعی کن با عروسک، یا با شیشه ی شیر، یا حتی با شعر خوندن و  شکلک در آوردن همچین بچه ای رو آروم کنی.

عمراً بتونی.  بچه اونقدر گریه می کنه تا به اون چیزی که می خواد، یعنی آغوش آرامش بخش مادر برسه.

ولی ما آدم بزرگا، با اینکه علت خیلی از اضطراب ها و تشویش هامون، دوری از خداست، خیلی زود با گول زنک های دیگه سرگرم می شیم و  اصلاً یادمون می ره که دنبال آغوش آرامش بخش خدا بودیم.

**

آدما با هم فرق می کنن. سلیقه هاشون فرق می کنه. خاطره ها و احساسات شون هم فرق می کنه.

ممکنه یه آهنگ، برای شما تداعی کننده ی خاطرات خوبی باشه و بهتون آرامش بده. ولی رفیق تون از همون آهنگ خاطره ی بدی داشته باشه و شنیدن اون آهنگ،  اعصاب شُ به هم بریزه.

ممکنه یه رنگ خاص، به من و شما آرامش بده،‌ ولی همون رنگ آرامش یکی دیگه رو به هم بریزه.

روی همین کره ی زمین،‌ آدمایی هستن که با صخره نوردی و سقوط آزاد و اسکی وحشی، به احساس آرامش می رسن.  آدمای دیگه ای هم هستن که ترس از ارتفاع دارن و  حتی از پشت بوم خونه ی خودشون هم می ترسن.

هر کسی یه جوریه. نمی شه برای همه یه نسخه پیچید.

**

درسته که زندگی متاهلی دردسرهای خاص خودشُ داره. ولی آرامشی که انسان از بودن کنار شریک زندگیش پیدا می کنه، به همه ی درد سرهاش می ارزه.

حتی همون زن و شوهرهای که شاید هفته ای یکی دوبار با هم قهر و دعوا می کنن،  از بودن کنار هم زیر یه سقف،  آرامشی رو تجربه می کنن که  آدمای مجرد،‌ با اون آرامش،  کیلومتر ها فاصله دارن.

خدا، یه چیزی می دونسته که اسم همسرُ گذاشته مایه ی تسکین و آرامش.

با شمام! با شما، آقا و خانم  مجردی که فعلن قصد ازدواج نداری!

**

حتی در طول روز هم،  آدم یه وقتایی دوست داره از شلوغی و سر و صدا و  دنیای هزار رنگ بیرون،  به یه اتاق تاریک و خلوت و بی سر و صدا پناه ببره.

این تاریک بودن و خلوت بودن و بی سر  و صدا بودن،  خصلت های آرامش بخشی هستن که هر سه شون توی شب جمع شدن.

برای همینم  شب،  جزء آرامش بخش ترین   اوقات زندگیه.

به سکوت، به سیاهی و به خلوت بودن شب احترام بذاریم  تا شب، همچنان آرامش بخش باقی بمونه.

**

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۵

زُهَیر بن قِین، از اون آدمایی بود که از علی و اولاد علی دل خوشی نداشتن.

زهیر همیشه فکر می کرد عثمان، به تحریک علی و اولاد علی کشته شد. برای همینم وقتی داشت با حاج خانمش از سر حج بر می گشت، یه جوری حرکت می کرد که با حسین و قافله ی حسین، چشم تو چشم نشه.

ولی با خواست خدا مگه می شه جنگید؟!

بالاخره امام حسین و زهیر توی یه منزل، به هم برخوردن. همسر زهیر بهش گفت که حسین بن علی دنبالت فرستاده. گفته بیا یه کاری باهات دارم.

زهیر گفت: من با حسین کاری ندارم.

همسرش گفت: خب حتماً باهات کاری داشته که دنبالت فرستاده. به احترام جدش یه توک پا برو  ببین چی کارت داره.

همسر زهیر اونقدر با اصرار های زنانه ی خودش زهیرُ به رفتن پیش امام حسین تشویق کرد که زهیر مجبور شد یه توک پا تا خیمه ی امام حسین بره.

ولی همون یه توک پا، زهیرُ کربلایی و عاشورایی کرد.

این خانواده همه شون همینجوری هستن. کافیه یه توک پا بریم سراغشون و ببینیم با ما چی کار دارن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۳

کاروان تجاری قصه ی یوسف، توی بیابون های کم آب و  علف کنعان،  دنبال آب می گشتن تا رفع تشنگی کنن.  برای همینم مامور آبُ فرستادن تا دَلوُ به چاه بندازه و براشون آب بکشه.

ولی ماموری که به جستجوی آب،  دلوُ به چاه کشیده بود، به جای آب، یوسفُ با ریسمان دَلو بالا  کشید.

حالا شما پیش خودت تصور کن کاروانی که  دنبال یه سطل از  آب شور کنعان می گشته و به جاش به یوسف رسیده، چه حسی داره!

می خوام بگم خدا بیشتر از خود ما خیر و صلاح ما رو می دونه.

افق دیدش هم از افق دید ما بالاتره.

ما توی زندگی مون به پیدا کردن یه لقمه نون و یه جرعه آب هم راضی هستیم، ولی خدا یه وقتایی این لقمه ی  نون و  جرعه ی آبُ ازمون دریغ می کنه تا به جاش گنجی مث یوسفُ بذاره توی سفره مون.

**

قصه ی کاروانی که دنبال آب می گشتن و به جاش یوسف پیدا کردنُ‌ براتون گفتم.

اجازه بدید قصه ی موسی رو هم بگم.

موسی هم توی اون بیابون سرد و تاریک، دنبال یه شعله  ی آتیش می گشت.  خانمش موقع وضع حملش رسیده بود و موسی می خواست خودش و اهل و عیالشُ با یه آتیش جمع و جور، گرم کنه. آتیشی که با نورش، بشه چند قدم اون طرف ترُ هم دید.

ولی خدا، توی اون بیابون سرد و تاریک، توی اون سرزمین مقدس، به موسایی که دنبال شعله ی  آتیش می گشت، نور نبوت و ید بَیضا بخشید.

نوری که موسی می تونست با اون، به جای چند قدم اون طرف تر،  همه ی حقایق هستی رو تماشا کنه.

نوری که با اون موسی می تونست به جای اهل و عیالش، نسل های پی در پی انسان ها رو نجات بده.

یه وقتایی خدا، بیشتر از اون چیزی که ما می خوایم و دنبالش می گردیم، برامون در نظر گرفته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۱