با خواست خدا نمی شه جنگید
زُهَیر بن قِین، از اون آدمایی بود که از علی و اولاد علی دل خوشی نداشتن.
زهیر همیشه فکر می کرد عثمان، به تحریک علی و اولاد علی کشته شد. برای همینم وقتی داشت با حاج خانمش از سر حج بر می گشت، یه جوری حرکت می کرد که با حسین و قافله ی حسین، چشم تو چشم نشه.
ولی با خواست خدا مگه می شه جنگید؟!
بالاخره امام حسین و زهیر توی یه منزل، به هم برخوردن. همسر زهیر بهش گفت که حسین بن علی دنبالت فرستاده. گفته بیا یه کاری باهات دارم.
زهیر گفت: من با حسین کاری ندارم.
همسرش گفت: خب حتماً باهات کاری داشته که دنبالت فرستاده. به احترام جدش یه توک پا برو ببین چی کارت داره.
همسر زهیر اونقدر با اصرار های زنانه ی خودش زهیرُ به رفتن پیش امام حسین تشویق کرد که زهیر مجبور شد یه توک پا تا خیمه ی امام حسین بره.
ولی همون یه توک پا، زهیرُ کربلایی و عاشورایی کرد.
این خانواده همه شون همینجوری هستن. کافیه یه توک پا بریم سراغشون و ببینیم با ما چی کار دارن.