دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۱۳۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

اونایی که دانشگاه رفتن، احتمالاً  استاد شون توی کلاس روش تحقیق، براشون از «نیک یابی» هم حرف زده.«نیک یابی» یا «بخت یافت» به یافته هایی گفته می شه که خیلی اتفاقی به دست میان.

یعنی دانشمند دنبال یه چیز دیگه ست،  ولی ناخواسته یه موضوع دیگه رو هم کشف می کنه.

از این جور یافته ها، تا دلتون بخواد توی دنیای دانش و فن آوری وجود داره. کشف پنی سیلین یکی از همین «بخت یافت» هاست.

کشف تفلون و اشعه ی ایکس  هم همینطور.

می خوام نتیجه بگیرم که جوینده، همیشه یابنده ست. ولی شاید اون چیزی که پیدا می کنه با اون چیزی که دنبالش می گرده فرق داشته باشه. شاید اون چیزی که پیدا می کنه صد برابر ارزش مند تر از اون چیزی باشه که دنبالش می گرده.

مهم اینه که دست روی دست نذاریم و اهل جست و جو باشیم. جوینده، یابنده ست!‌

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۵

اولین داستانی که  خدا در قرآن مطرح کرده، داستان خلق آدم و سجده کردن فرشته ها و  سجده نکردن ابلیسه.

توی این داستان، دو تا استدلال مطرح می شه که هر دو تاش در اعتراض به خداست.  اتفاقاً هر دو تاش هم غلطه.

استدلال اول، استدلال فرشته هاست که خودشون ُ برای جانشینی خدا در زمین از آدم شایسته تر می دونن. استدلالشون هم اینه که آدم اهل خونریزی و فساده، ولی ما اهل تسبیح و تقدیس و بندگی هستیم.

صد البته که فرشته ها به خاطر این استدلال غلط شون بد عاقبت نشدن. چون وقتی فهمیدن که اشتباه می کنن، اشتباه خودشونُ قبول کردن.

دقیقاً بر خلاف ابلیس که استدلال اونم غلط بود، ولی حاضر نشد اشتباه خودشُ بپذیره.

**

از استدلال غلط فرشته ها می فهمیم که ممکنه یکی توی خوبی و پاکی و عبودیت، عین فرشته ها باشه. ولی  یه وقتایی هم حرف و استدلالش غلط باشن. برای همینم همیشه به ما گفتن به زننده ی حرف نگاه نکنید،  به خود حرف نگاه کنید و اونُ بسنجید.

خیلی ها به این خاطر گرفتار می شن که فکر می کنن چون یکی خودش آدم خوب و درستیه، پس همه ی حرف هاش هم خوب و درسته.

خدا توی سوره ی زمر فرموده:

بشارت بده به بنده هایی که همه ی حرفا رو گوش می کنن و  دنباله رو بهترینِ اون ها می شن.

دقت کردید؟!

بشارت مال اونائیه که بهترین بودنِ خود حرف و استدلال براشون مهمه، نه اینکه گوینده ی اون حرف و استدلال کیه.

**

ما وقتی می گیم پیامبران و ائمه معصوم هستن، فقط منظورمون این نیست که گناه نمی کنن.

غیر از ائمه و پیامبرها، آدمهای دیگه ای هم بودن که هر چی خدا فرموده، گفتن چشم.

غیر از ائمه و پیامبرها، آدم های دیگه ای هم بودن که هیچ وقت دور گناه نرفتن.

یه معنی عصمت انبیا و ائمه اینه که این بزرگوارها،‌  دچار  سخن  و استدلال اشتباه هم نمی شن.  بقیه، با اینکه ممکنه آدمای خیلی خوبی باشن و هیچ وقت هم گناه نکنن، اما دچار خطاهای منطقی و استدلال های غلط بشن.

به همین دلیله که به جز معصومین، هیچ حرفی رو از هیچ کسی، نمیشه  دربست و چشم بسته قبول کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۲

یه شاعر شیر حلال خورده ای گفته: «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی»

تا حالا به این فکر کردید که سفر، چه طوری خامی رو  به پختگی تبدیل می کنه؟  با کدوم شعله؟ با کدوم حرارت؟ با کدوم آتیش؟!

**

به نظر من اون چیزی که  در سفر خامی رو به پختگی تبدیل می کنه، تجربه ها و خاطره های سفره.  هر سفری بعداً به یه سری خاطره تبدیل می شه.

اصلاً سفر باید رفت به خاطر خاطراتش. سفری که خاطره ساز نشه به چه دردی می خوره. دقیقاً مث این می مونه که آدم اون سفرُ نرفته. این شرکت های مسافرتی هم که می خوان تبلیغ کنن، می گن سفری خاطره انگیز با فلان تور ما. خوش به حال اونایی که وقتی می رن سفر، فقط چمدوناشون از خرید پر نمی شه. ذهنشون هم پر می شه از خاطرات ریز و درشت.

**

بعضیام هستن که اگه «جوجه کبابُ» از خاطرات سفرشون حذف کنی، چیز زیادی باقی نمی مونه. اصولاً بعضیا سفرُ به خاطر جوجه کبابش می رن. از این سر ایران، می رن اون سر ایران، که چی بشه؟ که چند بار جوجه بخورن و برگردن. یه بار بی استخون، یه بار با استخون، یه بار معمولی، یه بار مخصوص، یه بار با برنج، یه بار هم بی برنج.

جوجه رو که توی خونه هم می شه خورد. توی مسافرت باید دنبال غذاهای محلی و سنتی بود. دنبال طعم های تازه و به یاد موندنی  و خاطره ساز.

**

خانما رو که نگو!

فرقی نمی کنه کره شمالی رفته باشن یا آفریقای جنوبی. در هر صورت لوکیشن همه ی خاطره هاشون، داخل پاساژه. ذهنشون هیچ اتفاقی رو به جز خرید به عنوان خاطره ثبت و ضبط نمی کنه.

**

اینی که تعریف می کنم لطیفه نیست. داستان علمی- تخیلی هم نیست. عین واقعیته.

 پارسال آقاهه، دست خانمشُ گرفته برده جام جهانی برزیل. خانمه موقع برگشتن به خواهر شوهرش گفته:  شیرین  جون، جات خیلی خالی بود. رفتیم یه کم خرید کنیم، وقت نشد بازیا رو ببینیم! راستی  ایران- آرژانتین چند چند شدن؟!

**

طرف، شونزده روز رفته شمال، عین هر شونزده روزُ خوش بوده. بهش می گی چه خبر؟

می گه: هیچی! همینقدر بگم که هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه. رفتیم کنار دریا، همه ی ماسه ها خیس. کفشامون  نم کشید. رفتیم جنگل، پر از شاخه و درخت. هیچی پیدا بود!

**

البته بعضی از اتفاقاتی که برای من و شمای مسافر خاطره ست، برای بقیه به معنی واقعی کلمه فاجعه ست.  خواهشاً دقت کنیم یه مقدار!

چایی آتیشی درست کردن خیلی خاطره انگیزه. ولی اون درختی که شما زیرش آتیش روشن کردی، صاحب داشت. سالی یه گونی گردو می داد. دیگه یه دونه هم نمی ده.

**

یه دوستی هم رفته سفر. بهش گفتیم چه خبر؟ گفت: به جان خودم من که از این سفر هیچی نفهمیدم. پرسیدیم: چرا. گفت: همه ش مشغول عکس گرفتن بودم. حالا بعداً  خودم عکس ها رو سر فرصت نگاه می کنم تا دستم بیاد چه خبر بوده!

**

خاطره های ما، بخشی از شخصیت ما می شن. هر چقدر که خاطره هامون متنوع تر باشن، شخصیت ما هم جامع تر می شه. برای خاطره های متنوع باید به جاهای متنوع سفر کرد. باید جاهایی بریم  که تا حالا نرفتیم. هر مقصد تازه، یعنی کلی تجربه و خاطره ی تازه.

خاطره هاتون خوش و بی خطر!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۶

انگار کن یکی کلیدهای خونه و  سوئیچ ماشینشُ به یه حلقه وصل کرده باشه.

همچین کسی که اگه کلیدهای خونه شُ گم کنه، سوئیچ ماشینش هم گم می شه.

اگرم سوئیچ ماشین ُ گم کنه، کلید های خونه شُ هم گم می کنه.

برای همچین کسی، فرقی نمی کنه دنبال کلیدهای خونه ش بگرده یا دنبال سوئیچ ماشینش. چون هر کدومُ  که پیدا کنه، اون یکی خود به خود پیدا می شه.

حکایت جستجو برای خود شناسی و جستجو برای خدا شناسی هم همینه.

احادیث می گم: هر کسی که خودشُ بشناسیه، خدای خودشُ شناخته.

آیه های قرآن هم فرمودن:

بعضیا چون خدا رو فراموش و گم می کنن، دچار خودفراموشی و گم کردن خود واقعی شون می شن.

خودشناسی و خداشناسی، دو تا کلیدن که به یه حلقه وصلن.  هیچ وقت هم از همدیگه جدا نمی شن.

در طلب و جستجوی هر کدوم که باشیم، اون یکی رو هم به دست میاریم.

*

شاعر می گه:

تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.

این حرف زدن و سخن گفتن، فقط مربوط به گفتگو با بقیه محدود و منحصر نمی شه.

یه وقتایی برای فهمیدن عیب و هنر خودمون، باید بشینیم و با خودمون حرف بزنیم.

کسی که با خودش خلوت نمی کنه، کسی با خودش حرف نمی زنه، عیب و هنرش برای خودش هم مخفی و نهفته ست.

******

بابا افضل کاشانی، که هم حکیم بوده، هم عارف،‌ هم  شاعر و اهل فلسفه گفته:

ای آنکه تو طالب خدایی، به خود  آ!

از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا

 

اول به خود  آ، چون به خود آیی، به خدا

اقرار نمایی به خدایی خدا!

خوش به حال اونایی که بلدن چه جوری، از خودشون،  از زمزمه ها و حرف های درونی شون، به خداشون برسن.  راه البته راه دشواری نیست. دو تا چشم بینای بیدار می خواد یه حواس جمع و یه دل مشتاق.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۳۰

امید، باد لاستیک نیست که اگه تنظیم نباشه، بازم بشه راه رفت.

امید، ضد یخ ماشین نیست که بگیم حالا کو تا زمستون.

امید فیلتر و روغن نیست که صد کیلومتر دیرتر عوض بشه، آسمون به زمین نیاد.

امید، بنزین ماشینه،

حالا شما هی الکی بدون بنزین، استارت بزن.

اگه روشن شد؟!

*

بعضی چیزا امید آفرینن.

یعی خود به خود، آدمُ به تلاش و تقلا و جنب و جوش و تکاپو وا می دارن.

مث چی؟

مث وعده ی پاداش و عیدی و اضافه حقوق و اینجور چیزا.

جالبه بدونید که تحقیقات نشون داده  کارمندان و حقوق بگیران، هر چقدر که به زمان واریز حقوق شون نزدیک میشن، امید به زندگی شون هم اضافه می شه.

خدا کنه امید هیچ کارمند و حقوق بگیری، نا امید نشه.

*

توی این کارتون گالیله، یه نفر بود که همیشه حرفای ناامید کننده می زد.

یادتونه؟

همه ش میگفت: من می دونم، ما الآن نابود می شیم. من می دونم ما الآن اینجا حبس می شیم. من می دونم ما داریم به آخر خط می رسیم.

از این دست آدما، همیشه ، همه جا پیدا می شن.

شما گوش تونُ بدهکار حرفاشون نکنید.

*

بعضیا هم هستن که چون نمی خوان از این ور بوم بیفتن، از اون ور بوم می افتن.

 طرف،  نتیجه ی بازی فوتبال ایران و آرژانتینُ یازده هیچ به نفع ایران پیش بینی کرده.

آخه مگه هندباله؟!

امید داشتن، از یه حد معقولی که بگذره،‌ دیگه اسمش امید نیست، اسمش خوش خیالی و سر زیر برف کردنه.

*

توی بیست دقیقه ی آخر فیلم، طرف با دوستش، می ریزن توی پاتوق آدم بدا.

دو تایی همه شونُ می زنن تا اینکه یکی از آدم بدا،  از پشت خنجر می زنه.

در همین لحظه، پلیسا هم از راه می رسن و آمبولانس خبر می کنن.

سکانس بعدی توی بیمارستان فیلمبرداری می شه. جایی  که پرستارها، دوست مجروح آدم خوبه رو می برن داخل اتاق عمل و خود آدم خوبه پشت در می مونه.

وقتی دکتر از اتاق عمل بیرون میاد، آدم خوبه می ره سراغش و با دستپاچگی می پرسه:

«آقای دکتر! امیدی هست؟!»

دکتر، با آرامش خاصی، عینکشُ در میاره و  می گه: «امیدت به خدا باشه»

کل بار مفهومی فیلم، توی همین جمله ی آخره.

*

دقت کردین که ما ، در هر شرایطی، و در هر تورنمنتی، هر نتیجه ای که کسب کنیم، بازم تا بازی آخر، هنوز روی کاغذ امید و شانس صعود داریم؟

در همین رابطه، دوست خوبم، آقای مولانا، از قونیه شعری رو برامون گفته که اونُ با همه ی شما به اشتراک می ذارم:

سوی تاریکی مرو، خورشید هاست.

سوی نومیدی مرو، امّید هاست.

*

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۲۷

عین نگه داشتن یه گلوله ی آتیش کف دسته.

اگه بخوام تخفیف بدم، عین نگه داشتن یه ظرف داغه. ظرفی که پر از یه غذای چربه.

به خاطر نگه داشتن ظرف،‌ دستات داره می سوزه، ولی اگه ظرفُ رها کنی،  غذای چرب روی فرش  ابریشمی زیر پات می ریزه و خسارت به بار میاره.

رازداری، همچین حکایتی داره. سخته، ولی اگه سختی شُ تحمل نکنی، خسارت شدید تری به بار میاری!‌

**

شاعر میگه:

راز خود، با یار خود،  تا آنکه بتْوانی  مگو

یار را یاری بُود، از یار ِ یار اندیشه کن!

بعید می دونم همچین شعر ساده و رو راستی، معنی و تفسیر و توضیح نخواه. خلاصه که شما وقتی خودت نمی تونی راز خودتُ پیش خودت نگه داری، از دیگری چه توقعی داری؟!

خب اونم نتونسته و  یه جایی عین خودت بروز داده.

**

یه بزرگی از اهل سیاست و کیاست گفته:

هر رازی که بیشتر از یه نفر از اون اطلاع داشته باشن، دیگه اسمش راز نیست!

راست هم گفته. خود ما هم می گیم هیچ دویی نیست که به سه نرسه.

پس بهترین راه اینه که نذاریم  مجموعه ی افراد مطلع از راز ما،  زیر مجموعه ای غیر از خودمون و خدا داشته باشه.

پای شخص ثالثُ به رازهامون باز نکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۸

یه دغدغه ای که خیلی ها رو از کار گروهی دلسرد می کنه، کم بودن تعداد و نفراته.

ولی کسی که با آیه های قرآن مانوس باشه، می دونه که نباید غصه ی کم بودن نفراتُ بخوره.

هیچ کار بزرگی، با نفرات زیاد شروع نشده. اکثر پیامبرها دعوت شونُ به تنهایی شروع کردن. خیلی از پیامبرها و پیروانشون تا روز آخر در اقلیت بودن.

پیامبر خودمون، سیزده سالُ در غربت مکه سر کرد. با یارانی که تعدادشون زیاد نبود. با دشمنانی که سه سال اون ها رو در محاصره ی کامل قرار داده بودن. ولی در نهایت، این پیامبر بود که پیروزمندانه به مکه بازگشت و بت ها رو شکست.

**

حتی با نگاه مادی صرف هم نباید از کم بودن نفرات ترسید. بزرگ ترین شرکت های حال حاضر دنیا،  از جاهای خیلی کوچیک شروع شدن. از یه پارکینگ یا زیر زمین نمور. خیلی از این شرکت ها رو دو تا دوست، یا دو تا همکلاسی راه انداختن. هیچ وقت هم نگفتن با دو نفر که نمی شه موفق شد. همون دو نفر، دست به دست هم دادن و کارشون گرفت. حالا همون  شرکت های دو نفره، ده ها هزار نفر کارمند دارن.

از کم بودن تعداد و نفرات، نباید ترسید.

**

خدا در آیه ی شصت و پنج سوره ی انفال فرموده:

«اگه واقعاً اهل صبر و پایداری باشید، بیست نفر از شما، بر یه گروه دویست نفره غلبه می کنن.  اگه واقعاً اهل استقامت باشید، یه گروه صد نفره از شما، هزار نفرُ حریف هستن.»

اونجوری که این آیه می گه، یه نفر آدم اهل ایمان و صبر و استقامت، به قدر ده نفر کارآیی و توانایی داره. صبر و پایداری نفراتِ داشته، جای خالی نفرات نداشته رو پر می کنه.

**

در جنگ بدر،  تعداد مسلمون ها، کمتر از یک سوم دشمن بود، ولی پیروز شدن.  چون به خدا و امداد های غیبی خدا ایمان داشتن.

در جنگ حَنَین تعداد مسلمون ها، چند برابر دشمن شون بود. مغرور شدن به همین تعداد زیاد. ولی اونجوری که خدا فرموده نفرات زیاد به کارشون نیومد. داشتن جنگُ می باختن. فقط به خاطر لطف خدا بود که پیروز شدن.

به خاطر  تعداد نفرات، نه باید مایوس و دلسرد بود، نه مغرور و فریفته.

**

خدا، کمبود نفرات طرفداران حقُ با امداد های غیبی جبران می کنه.

ولی امداد های غیبی فقط مال عرصه ی جنگ و جهاد نیستن. توی زندگی شخصی خودمون هم می تونیم امداد های غیبی خدا رو پاگشا کنیم. کافیه از تمام توان و امکانات مون استفاده کنیم.  خدا وقتی ببینه که ما داریم تلاش خودمونُ می کنیم،  دستمون ُ می گیره. امداد های غیبی، همون دستگیری های خداست.

**

دو تا لشگر مقابل هم قرار گرفته بودن. لشگر جالوت و لشگر طالوت.

جالوتی ها متجاور بودن. خون ریز و ستمگر. طالوتی ها ولی فقط می خواستن از سرزمین خودشون دفاع کنن. تعداد جالوتی ها خیلی زیاد بود. جثه هاشون بزرگ. تجهیزاتشون عالی.  در مقابل، طالوتی ها کم بودن. بدون امکانات. با جثه های نحیف و آموزش ندیده.

بعضیاشون گفتن: ما کجا و مقابله با جالوت و لشگرش کجا!

ولی اونایی که دلشون روشن به نور ایمان بود، جواب دادن:

چه بسیار گروه های اندکی که با اذن خدا بر گروه های پر جمعیت پیروز شدند. خدا هر کس را که بخواهد با یاری خود پیروز می کند.

دست آخر، همونی شد که بنده های اهل ایمان گفته بودن.  با یاری خدا، متجاوزین شکست خوردن و نابود شدن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۱

معمولا شروع آشنایی و سلام به اختیار خودمونه …

به همین دلیل هم هست که بنده های سفارشی خدا ، همون هایی که خدا اسمشون رو گذاشته عباد الرحمان ، عادت دارن با هر کسی دوست و آشنا نشن …

مثلا سر و کارشون که با جاهل جماعت بیفته ، یه سلام خشک و خالی میدن که معنیش همون والسلام خودمونه  و بعد هم رد میشن و می رن … 

ولی خدا حافظی اینجور نیست …

خیلی از وداع ها بیشتر از روی جبره  تا اختیار …

اینجور وقتا دل همه با هم بودن رو می خواد ولی حریف تقدیر نمی شه شد …

عوضش رسم و رسومی هست که باهاش میشه لحظه های تلخ رو شیرین کرد ….

رسم اول  جدایی، بدرقه کردنه …

بدرقه کردن هم یه چیزیه توی همون مایه های استقبال و پیشواز…

همینکه دو تا بنده خدا مدتی رو خواه یه سال ، خواه یا ساعت با هم باشن ، همین با هم بودنشون منشاء حق و حقوقی میشه که یکیش حق بدرقه ست …

یعنی اینکه وقتی گفت : با اجازه شما می خوام از خدمتتون مرخص بشم همون جور که روی مبل لم دادی براش دست تکون نده ، بلند شو حد اقل تا دم در همراهیش کن …

خدا و پیغمبرش رو اینجوری بیشتر خوش میاد …

 

یکی از آداب و رسوم  وداع ، هدیه دادنه …

حالا لازم نیست زیاد هم سنگین و رنگین باشه …

هر کسی به قدر وسع و کرم خودش ، اگه سر کیسه رو شل کنه و برای اون یکی هدیه بخره ، باعث میشه طرف دیگه با دیدن هدیه یاد ما بیفته و دلش برامون تنگ بکشه  و دوباره بیاد پیشمون برای یه سلام تازه تر …

حالا نگاه به زندگی ها و مسلمونی های این دوره زمونه نکن ، ولی خدا فرموده : زن و شوهر هم که می خوان از هم جدا بشن ،  هر کدوم که میلشون بیشتر  به جدائیه و بیشتر کارد به استخونش رسیده ، موقع طلاق با یه هدیه ای ، چیزی ، از دل طرف دیگه در بیاره تلخی رفتارش رو ….

تعجب داشت؟  می دونم !

 

موقع خداحافظی و وداع باید هدیه داد. ولی  حتما که نباید هدیه نقدی و سنگین باشه …

شما یه خودکار هدیه بده ..

اصلا یه بیت شعر یادگاری بنویس میون دفتر خاطرات طرف ، پاش هم امضا و تاریخ بزن تا هر وقت رفت سراغش به یادت بیفته و همچین از ته دل بگه : یادش بخیر !

یادت هم باشه که بزرگان که هم از ما با تجربه تر بودن ، هم عاقل تر و سر ذوق تر ، گفتن :

نام نیکو گر بماند زآدمی

به کز او ماند سرای زرنگار

 

و اما مهمترین و واجب ترین رسم خداحافظی ، همون خداحافظیه …

یعنی اینکه همدیگه رو بسپاریم به همونی که بهترین حافظ و مهربون ترین نگهبانه …

باید دست مهربون خدا رو پشت و پناه هم کنیم و پشت سر طرف برای سلامتیش  چار قل بخونیم …

باید برای هم دعا کنیم و هر چی آرزوی خیر  و خوب داریم بریزیم به پای هم …

بعد هم از خدا بخوایم که طرفمون سالم بره، ولی  خیلی زود هم  صحیح و سالم برگرده و بهمون سلام کنه …

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۸

دست تو کجاست؟ ماند، در دست خدا

پای تو کجاست! زیر نخل طوبی

چشم تو چه شد؟ درون قلبت وا شد

قلب تو چه شد، تپید در سینه ی ما

 

باور قصه ی حضرت عباس سخت می شد،

باور اون همه فداکاری، دشوار بود،

ماجرای اون از جان گذشتگی، بعید به نظر می رسید،

اگر، شهرها و روستاهامون، محله ها و کوچه هامون، فامیل و خونه هامون، این همه جانباز نداشت.

با دیدن  چهره ی جانباز ها، ایمان میاریم به راستی اون ماجرای بزرگ.

با تماشای  اون ها، باور می کنیم درستی اون از جان گذشتگی زیبا رو.



همه ی ما بین فامیل و همسایه ها و آشناهای خودمون، چند تا از این بزرگوارها رو داریم. آدمایی که روی تن شون، یادگاری های دوران دفاع مقدس باقی مونده. شایدم چینی سفید و بلور نازک روانشون، ترک خورده ی موج انفجار باشه. درود به غیرت همه شون. درود به شرافتی که داشتن و به نمایش گذاشتن. درود به دل نترس و خداترسشون.

درود به پدر و مادر و همسر و خواهر و برادر و بچه هاشون. ماها هر چی داریم از صدقه سر خانواده های شهدا و جانبازان داریم. این حقیقتیه که باید هر روز به خودمون یادآوری کنیم.



آزاده و سرفراز و عاشق کیش اید

در راه خدا همیشه نیک اندیش اید

هر چند زمین ز گامتان محروم است

از پیشروان، همیشه گامی پیش اید

 

سی و پنج سال پیش، هم سن و سال ما بودن. با اسم هایی شبیه اسم های ما،

با قیافه های شبیه قیافه های ما، و با آرزوها و دغدغه هایی شبیه آرزو ها و دغدغه های ما؛

اما همون جوون ها، با شروع جنگ، شاهکاری رقم زدن بی مانند. کاری کردن کارستان. ما و نسل های بعد از ما، به خاطر اون ها سرمونُ بالا می گیریم. ما و نسل های بعد از ما، به خاطر اون ها، به همه دنیا، فخرفروشی و مباهات می کنیم.

خیلی از اون مردهای مرد، این روزا مدال زرین جانباری بر سینه دارن. سایه شون روی سر همه ی ما مستدام



در یاریتان، خدایِ نادیده بس است

وان دل که جز از خدا نترسیده بس است

در این که شما چگونه اید از ایمان

جان باختن حسین فهمیده بس است

 

ماه مهر نزدیک بود. درست سی و پنج سال پیش.

جوون هایی بودن که آماده می شدن راهی دانشگاه و کلاس های درس بشن. اما، وقتی دندون های تیز دشمن متجاوزُ دیدن، ترجیح دادن تا شاگرد مدرسه ی عشق بشن. ترجیح دادن به شوق نمره ی شهادت، واحد های ایثار و شهامتُ پشت سر بگذارن. این بود که با سربند یا حسین و شعار الله اکبر، به طرف خط، حرکت کردن. خیلی از اون ها امروز نشان پر افتخار جانبازی رو بر سینه دارن.

راهشون پاینده، و نامشون، تا همیشه زنده.



با عشق وطن سرشته آب و گلتان

روشن ز چراغ معرفت، محفلتان

امید به سرفرازی ایران است

بهتر ز هزار آرزو در دلتان

 

با رفتن به خط، همه ی آرزوها و هوس های دشمنُ خط زدن.

به اهالی کوچه شون قول داده بودن. قول داده بودن به نیت اون ها دو رکعت نماز توی مسجد جامع خرمشهر بخونن. رفتن و مردونه عمل کردن به قولشون. قولی که عمل کردن به اون ساده نبود. تیرها و ترکش ها رو به جون خریدن. از موج های انفجار ترسی به دل راه ندادن. جاده ی جهادُ بی واهمه به پیش رفتن، و برای زخم ها و جراحت ها آغوش گشودن. حالا مدال خوش رنگ جانبازی رو به سینه دارن. سایه شون تا همیشه روی سر همه ما مستدام!




هرگز ننوشت آنچه برازنده ی توست

تاریخ که تا همیشه شرمنده ی توست

ایثار، وفا، عشق، عمل، آیِنه، صبر

اینها همه محتوای پرونده ی توست

 

جانبازی یعنی ذره ذره شهید شدن در مقام صبر. جانبازی یعنی اقتدا کردن به حضرت عباس، یعنی ابالفضلی شدن و ابالفضلی موندن.

جانبازی یعنی پیشکش کردن پاره های جسم و جان به خدا. یعنی دست کشیدن از دست. یعنی چشم پوشیدن از چشم. یعنی پافشاری نکردن روی حفظ هر دو پا. یعنی دل کندن از سینه ای که یه روز بی جراحت بود. دل کندن از ریه هایی که سالم بودن.

جانبازی یعنی ایستادن به غرور، یعنی استقامت به سرور.



یک آه بلند در صدایت مانده

یک لحضه هنوز تا سعادت مانده

در چشم تو ترکشیست جاخوش کرده

مهمانِ همیشه در ضیافت مانده

 

 

شنیدن واژه ی زیبای جانبازی، یاد گذشت ها و گذشته ها رو زنده می کنه.

خوش به سعادتشون. هر کجا می رن، بوی خوش خاطرات عشق و ایثار و حماسه همه جا می پیچه.

گاهی باید نشست و خاطره هاشونُ شنید. باید ازشون خواهش کرد که برامون قصه ی همرزماشون ُ بگم.

قصه ی آدم هایی که اسم شون، اسم خیابون ها و مدرسه ها و میدون های شهرمون شد.

قصه ی آدم هایی که رسم شون، رسم جوونمردی بود.

آدمایی که توی آسمون، اسم و رسم دار تر از زمین بودن.

فرمانده هایی که توی آسمون، ستاره دار تر از روی زمین بودن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۵

شان بنده با ایمان نیست که هر جایی باشه و با هر کسی بشینه …

بنده واقعی خدا کسیه که وقتی جایی نشسته و حرفی پیش میاد که نباید به گوشش بره، خداحافظی کنه و  راهش رو بکشه به سمت صراط مستفیم و بره …

ولی خداحافظی و جدایی بنده با ایمان هم رسم و رسوم خودش رو داره …

قرآن اسمش رو می ذاره : جدایی زیبا .

خودمونیم ، تا حالا شده از کسی یا گروهی خوشمون نیاد و بتونیم ازشون «زیبا» جدا بشیم ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۴