دست
تو کجاست؟ ماند، در دست خدا
پای
تو کجاست! زیر نخل طوبی
چشم
تو چه شد؟ درون قلبت وا شد
قلب
تو چه شد، تپید در سینه ی ما
باور
قصه ی حضرت عباس سخت می شد،
باور
اون همه فداکاری، دشوار بود،
ماجرای
اون از جان گذشتگی، بعید به نظر می رسید،
اگر،
شهرها و روستاهامون، محله ها و کوچه هامون، فامیل و خونه هامون، این همه جانباز
نداشت.
با
دیدن چهره ی جانباز ها، ایمان میاریم به راستی اون ماجرای بزرگ.
با
تماشای اون ها، باور می کنیم درستی اون از جان گذشتگی زیبا رو.
همه ی
ما بین فامیل و همسایه ها و آشناهای خودمون، چند تا از این بزرگوارها رو داریم. آدمایی
که روی تن شون، یادگاری های دوران دفاع مقدس باقی مونده. شایدم چینی سفید و بلور نازک
روانشون، ترک خورده ی موج انفجار باشه. درود به غیرت همه شون. درود به شرافتی که داشتن
و به نمایش گذاشتن. درود به دل نترس و خداترسشون.
درود به
پدر و مادر و همسر و خواهر و برادر و بچه هاشون. ماها هر چی داریم از صدقه سر خانواده
های شهدا و جانبازان داریم. این حقیقتیه که باید هر روز به خودمون یادآوری کنیم.
آزاده
و سرفراز و عاشق کیش اید
در
راه خدا همیشه نیک اندیش اید
هر
چند زمین ز گامتان محروم است
از
پیشروان، همیشه گامی پیش اید
سی و پنج
سال پیش، هم سن و سال ما بودن. با اسم هایی شبیه اسم های ما،
با قیافه
های شبیه قیافه های ما، و با آرزوها و دغدغه هایی شبیه آرزو ها و دغدغه های ما؛
اما همون
جوون ها، با شروع جنگ، شاهکاری رقم زدن بی مانند. کاری کردن کارستان. ما و نسل های
بعد از ما، به خاطر اون ها سرمونُ بالا می گیریم. ما و نسل های بعد از ما، به خاطر
اون ها، به همه دنیا، فخرفروشی و مباهات می کنیم.
خیلی از
اون مردهای مرد، این روزا مدال زرین جانباری بر سینه دارن. سایه شون روی سر همه ی ما
مستدام
در
یاریتان، خدایِ نادیده بس است
وان
دل که جز از خدا نترسیده بس است
در
این که شما چگونه اید از ایمان
جان
باختن حسین فهمیده بس است
ماه مهر
نزدیک بود. درست سی و پنج سال پیش.
جوون هایی
بودن که آماده می شدن راهی دانشگاه و کلاس های درس بشن. اما، وقتی دندون های تیز دشمن
متجاوزُ دیدن، ترجیح دادن تا شاگرد مدرسه ی عشق بشن. ترجیح دادن به شوق نمره ی شهادت،
واحد های ایثار و شهامتُ پشت سر بگذارن. این بود که با سربند یا حسین و شعار الله اکبر،
به طرف خط، حرکت کردن. خیلی از اون ها امروز نشان پر افتخار جانبازی رو بر سینه دارن.
راهشون
پاینده، و نامشون، تا همیشه زنده.
با
عشق وطن سرشته آب و گلتان
روشن
ز چراغ معرفت، محفلتان
امید
به سرفرازی ایران است
بهتر
ز هزار آرزو در دلتان
با رفتن
به خط، همه ی آرزوها و هوس های دشمنُ خط زدن.
به اهالی
کوچه شون قول داده بودن. قول داده بودن به نیت اون ها دو رکعت نماز توی مسجد جامع خرمشهر
بخونن. رفتن و مردونه عمل کردن به قولشون. قولی که عمل کردن به اون ساده نبود. تیرها
و ترکش ها رو به جون خریدن. از موج های انفجار ترسی به دل راه ندادن. جاده ی جهادُ
بی واهمه به پیش رفتن، و برای زخم ها و جراحت ها آغوش گشودن. حالا مدال خوش رنگ جانبازی
رو به سینه دارن. سایه شون تا همیشه روی سر همه ما مستدام!
هرگز ننوشت
آنچه برازنده ی توست
تاریخ
که تا همیشه شرمنده ی توست
ایثار،
وفا، عشق، عمل، آیِنه، صبر
اینها
همه محتوای پرونده ی توست
جانبازی
یعنی ذره ذره شهید شدن در مقام صبر. جانبازی یعنی اقتدا کردن به حضرت عباس، یعنی ابالفضلی
شدن و ابالفضلی موندن.
جانبازی
یعنی پیشکش کردن پاره های جسم و جان به خدا. یعنی دست کشیدن از دست. یعنی چشم پوشیدن
از چشم. یعنی پافشاری نکردن روی حفظ هر دو پا. یعنی دل کندن از سینه ای که یه روز بی
جراحت بود. دل کندن از ریه هایی که سالم بودن.
جانبازی
یعنی ایستادن به غرور، یعنی استقامت به سرور.
یک آه
بلند در صدایت مانده
یک لحضه
هنوز تا سعادت مانده
در چشم
تو ترکشیست جاخوش کرده
مهمانِ
همیشه در ضیافت مانده
شنیدن
واژه ی زیبای جانبازی، یاد گذشت ها و گذشته ها رو زنده می کنه.
خوش به
سعادتشون. هر کجا می رن، بوی خوش خاطرات عشق و ایثار و حماسه همه جا می پیچه.
گاهی باید
نشست و خاطره هاشونُ شنید. باید ازشون خواهش کرد که برامون قصه ی همرزماشون ُ بگم.
قصه ی
آدم هایی که اسم شون، اسم خیابون ها و مدرسه ها و میدون های شهرمون شد.
قصه ی
آدم هایی که رسم شون، رسم جوونمردی بود.
آدمایی
که توی آسمون، اسم و رسم دار تر از زمین بودن.
فرمانده
هایی که توی آسمون، ستاره دار تر از روی زمین بودن.