دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

نمی دونم این قانون هشتاد، بیست  به گوشتون خورده یا نه ....

توی این کتابای قورت دادن قورباغه و موفقیت در هشتاد دقیقه و  اینجور جاها، همیشه از این قانون بحث می شه...

قانونی که می گه :

معمولاً هشتاد درصد موفقیت ها و دست آوردهای ما، حاصل بیست درصد از تلاش های ماست.

این یعنی  هشتاد درصد باقی مونده تلاش ما، فقط به اندازه بیست درصد برامون موفقیت به ارمغان میاره....

حالا فرق این بیست درصد تلاش و اون هشتاد درصد تلاش چیه؟

من که می گم برکت. شما چی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۴

ابرها رو دیدی؟

بعضی هاشون فقط میان و هوای گرم تابستون رو شرجی میکنن. بعد هم  با چند تا لکه باریدنشون، ماشین و شیشه پنجره مردم رو لک می کنن و می رن ...

ولی بعضی هاشون ....

بعضی هاشون میان و می بارن و همه این سرطان های معلق در هوا رو می شورن و زمین رو سیراب می کنن و هوا رو خنک می کنن و بعد می رن ....

حکایت آدمای بی برکت و آدمای با برکت هم همینجوریه ....

یه چک پول پنجاه تومنی ته صندوق خونه تون هست واسه وقتی که بانک ها تعطیل باشن و خودپرداز ها مث همیشه قطع.

این چک پول، تا حالا 5 بار ، وقت و بی وقت، قرض و وجه دستی شده واسه همسایه بالایی و همسایه پایینی و داداشت و بابات...

همیشه هم خیلی زود بعد از اینکه کار بقیه رو راه انداخته، برگشته سر جاش توی همون صندوق.

پول با برکت که می گن، یعنی این!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۳

خودشم نمی دونه چه جوری اموراتش می گذره.

بُرجی  هفتصد هشتصد تومن، «اگه» گیرش بیاد، تازه اونم به زور!

ولی با همین هفتصد هشتصد تومن، هم اجاره خونه می ده ، هم تا آخر ماهُ سر می کنه.

خودش می گه: کار ما پول زیادی توش نیست، ولی دلت به این خوشه که  هر چی ازش گیرت بیاد، حلال حلاله.

می پرسم : خب حالا  پولش حلال حلال باشه، چی می شه؟

یه نگای عاقل اندر سفیه بهم می ندازه و می گه:

هه!  بفرما دختر بزرگ کن! دختر جون! پول که حلالِ حلال باشه برکت می گیره دیگه.  خیر بر می داره. تو اصلاً  خیر و برکت می دونی چیه؟

می رم مِنُّ مِن کنم واسه جواب دادن که باز می پره وسط حرفم و می گه:

نه! نشد!  تو اصلاً به خیر و برکت مال اعتقاد داری یا فقط بلدی صب تا شب بدوئی و این در و اون در بزنی؟!

می مونم چی جوابشُ بدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۹

آدمای دنیا، وقتی مقابل یه کوچه بن بست قرار می گیرن، سه دسته می شن ....

دست اول، همون اول کوچه، آخر کوچه رو می بینن و واردش نمی شن...

این دسته خیلی خوش به حالشونه!

دسته دوم، میرن و به بن بست می خورت وبر می گردن....

کار این دسته هم قابل تحسینه...

ولی امان از اونایی که می رن و به بن بست می رسن و نمی دونن که به بن بست رسیدن!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۶

می گفت:  طرف بازیکن خوبیه ها! خوب هم دریبل می زنه،  استقامتش هم خوبه، زیاد هم می دوه،  ولی به درد تیم من نمی خوره!

می پرسیدن : چرا آخه؟

می گفت :  واسه اینکه همیشه خدا سرش پایینه. برای همینم میدون بازی رو نمی بینه. کسی که میدون بازی رو نبینه، جایی که باید پاس بده، شوت می کنه و جایی که باید سانتر کنه، دریبل می زنه....

حکایت خیلی از ما ها توی زندگیمون، حکایت همون بازیکن سر به زیره.

سر به زیر بودن یه ارزشه، ولی نه همیشه و همه جا.

مثلاً اگه باعث بشه که آدم آسمون بالای سرش و خدای اون آسمون رو فراموش کنه و با تنگ نظری دل به خاک ببنده، ارزش که نیست، هیچ، اصلاً یه جور ضد ارزشه...

درست مثل اون بازیکن فوتبال، آدمی هم که وسعت دید رو کنار بذاره ، آدمی که فقط تا پیش پای خودش رو ببینه، جایی که باید مستقیم بره ، دور خودش می چرخه و جایی که باید راهش رو کج کنه، اونقدر می ره و می ره تا بیفته به چاه حسرت و پشیمونی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۴

وقتی شب تاریک، توی یه جاده باریک که زیاد هم نمی شناسیش رانندگی می کنی، کمتر پا رو روی پدال گاز فشار می دی...

فقط به خاطر اینکه از چندده متر بعدی جاده بی اطلاعی و نمی دونی چی سر راهته.

اما اگه توی همون جاده، بتونی به جای نور پایین از نور بالا استفاده کنی، می تونی با سرعت بیشتری برونی ...

دلیلش، همون وسعت دیدیه که نور بالا بهت می ده ...

توی جاده زندگی هم بعضی ها عادت دارن که با نور پایین رانندگی کنن ...

برای همین هم همه زندگیشون، ترس و اضطراب و نگرانی و یأس و نا امیدیه...

این آدمای نزدیک بین بی افق، همیشه فقط بلدن غصه فرداشون رو بخورن...

فردایی که برای اونا انگار قراره دنیا به آخر برسه.

نقطه مقابل اینجور آدما، دسته آدمای دوربین قرار دارن.

آدمایی که با وسعت دیدشون، به افق های دور تری فکر می کنن ...

افق هایی مث آخرتی که اونقدر ها هم دور نیست.

اینجور آدما، مث همون راننده ای که نور بالا داشت، می تونن توی مسابقه خوبی ها، با سرعت بیشتری برونن و از بقیه هم سبقت بگیرن....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۵

چند تا شاگرد داشت ولی  هیچ کدوم رو نذاشته بود، اوستا بشن.

می ترسید کار رو ازش بدزدن و  جلوی دکونش، دکون باز کنن.

واسه همینم، خودش که نبود، مغازه انگار تعطیل بود.

بعد چند سال شاگردی، هیچ کدوم از شاگردها نمی تونستن کار مشتری رو راه بندازن.

مشتری هام دیگه اوضاع دستشون اومده بود، تا می اومدن و می دیدن که خود اوس اکبر نیست، سر ماشین رو کج می کردن و می رفتن یه تعمیرگاه دیگه...

مکانیکای کم تجربه تر و مکانیکی های کم سابقه تر، چند برابر مکانیکی  قدیمی اوس اکبر مشتری و درآمد داشتن...

اوس اکبر هم اوضاع رو می دید و باز دوست نداشت دست از این همه تنگ نظری خودش برداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۹

مقابل وسوسه ، علم و سواد و تجربه به کار نمیاد...

بلکه قدرت صبر و تحمل و استقامته که چاره کاره...

هر سال این همه آدم توی سواحل قشنگ شمال کشورمون غرق می شن....

همه اون ها هم می دونن که دریا بی رحمه..

همه شون هم می دونن که هر سال خیلی ها غرق همین دریا می شن...

حتی اون هایی که برای نجات بقیه به دریا می زنن و خودشون غرق می شن هم می دونن که شنا بلد نیستن و حتی خودشون رو هم نمی تونن نجات بدن .... همه، همه این ها رو می دونن ...

ولی ....

ولی صبرشون کمه و بی طاقت می شن و می شه اون چیزی که نباید بشه ....

 

فیزیک اگه خونده باشی، می دونی اینرسی چیه...

دو جور اینرسی داریم: اینرسی سکون و اینرسی حرکتی ....

اینرسی سکون می گه : حرکت دادن جسم ساکن سخت تر از حرکت دادن جنس متحرکه....

اینرسی حرکتی هم می گه :  همین که جسم ساکن به حرکت در اومد، دیگه این بار نگه داشتنشه که سخت می شه... خیلی خیلی سخت تر از ساکن نگه داشتن یه جسم ساکن!

این چیزا رو زمان دبیرستان بهمون یاد ندادن که فقط باهاش مسأله های توی ورقه های امتحانی رو حل کنیم...

همین حالا هم قانونای اینرسی به دردمون می خوره...

مثلاٌ بهمون می گه:

وقتی کسی یا چیزی داره وسوسه ت می کنه، تا به سمتش قدم بر نداشتی، کار اون سخته و وقتی اولین قدم رو برداشتی،  دیگه کار توئه که سخت می شه.... خیلی خیلی سخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۷

بچه های طفل معصوم رو یکی یکی وارد یه اتاق می کردن که وسطش یه شیرینی خیلی خیلی خوشمزه بود. بهشون گفته بودن اگه  10 دقیقه تحمل داشته باشید و وقتی توی این اتاق تنهایید، شیرینی رو نخورید، بیرون که بیاید می تونید دو تا بخورید...

هیچ بچه ای نمی دونست که اتاق، یه دوربین مخفی داره و بقیه دارن تماشاش می کنن ...

ولی دوربین صحنه های جالبی رو به تصویر می کشید.

یکی از بچه ها، همون لحظه اول بی طاقت شد و شیرینی رو گذاشت دهنش ...

اون یکی فقط شیرینی رو بو می کرد و می ذاشت سر جاش، ولی دست آخر اون هم نتونست ده دقیقه طاقت بیاره و شیرینی رو گاز زد.

نفر سوم،  با زبونش شیرینی رو لیس زد و به خیال اینکه کسی نمی بینه گذاشت سر جاش... ولی چند لحظه بعد، داشت شیرینی رو نجویده قورت می داد...

بقیه هم همینجور...

از میون اون همه بچه، فقط یکی طاقت آورد... دستش رو گرفته بود به سرش و موهاش رو می کشید. طفلک داشت دیوونه می شد!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۸

قلاب رو انداخته بودم داخل آب...

ماهی اولش داشت به طعمه بی اعتنایی می کرد. انگار که می دونست اون غذای خوشمزه با نخ محکمی که بهش وصله و سایه مردی که از بالای آْب پیداست، چه معنایی می ده...

حتم دارم همون موقع به من و خوابی که براش دیده بودم  هم خندیده بود.

ولی کم کم بوی طعمه بی قرارش کرد.

مدام نزدیک طعمه می شد و مکثی می کرد و دور می شد. از این به بعد معلوم بود که  فقط داره «نقش» ماهی های بی اعتنا رو بازی میکنه. و گر نه از همین بالا هم مشخص بود که همه فکر ماهی پیش طعمه  ست.

چند لحظه بعد، اومد و کنار طعمه ایستاد. ولی هنوز جرأت نوک زدن نداشت.  جرأتی که کم کم پیدا کرد. حتماً داشت با خودش می گفت: چند تا نوک کوچیک که منُ به قلاب نمی اندازه.

اما حتی خود من هم نفهمیدم چی شد که یهو طعمه و قلاب رو با هم به داخل دهانش برد.

مهم هم نبود که چه طور...

من فقط می خواستم شکارش کنم که حالا دیگه کرده بودم!

چه دست و پای بی حاصلی میزد، ماهی بی چاره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۶