این
هوای پاییز، خیلی دمدمی مزاجه. یه دقیقه ابریه، یه دقیقه آفتابی. یه دقیقه آسمونش
راکده، یه دقیقه ی بعد چنان طوفانی میاد که نگو. پاییز برف داره، بارون داره، تگرگ
داره، مه داره، بهمن داره. همه چی داره.
برای
همینم هست که آدم عاقل، وقتی می خواد توی یه روز پاییزی به دل جاده بزنه، اول از
وضعیت راه های کشور مطلع می شه.
*
این «
شب عاشقان بی دل » که شاعر گفته درازه، مقصودش همین شبای پائیزی بوده.
اصولاً
اگه قصد دارید عاشق بشید، وقتش همین الآنه. هم صدای خش خش برگای خزونی موجوده که
زیر پاتون ناله کنه، هم یه وقتایی بارون میاد و می تونید زیر نم نمش قدم بزنید. هم
نسیم موجوده که قاصدکُ تا جاهای دور ببره.
خلاصه
که همه رقم امکانات برای یه پرسه ی پائیری عاشقانه موجوده، فرصتُ از دست ندید.
دو
ماه دیگه می شه زمستون، یا هوا آلوده ست، یا برف و بوران و سوز و سرماست.
*
یادش
به خیر، توی تابستون، تا ساعت یه ربع به
نه، هوا روشن بود. الآن ساعت هشت شب بابات بهت زنگ می زنه که دیر وقته، نمی خوای
بیای خونه؟!
صبح
هاشُ بگو.
توی
پشه بند نور خورشید می زد توی چشمت، با خودت میگفتی: «ای داد بی داد! باز تا لنگ
ظهر خوابیدم. ولی وقتی ساعتُ نیگا می کردی می دیدی ساعت پنج و نیم صبحه!
ولی
الآن ساعت شش و نیم صبح که می خوای از خونه بزنی بیرون، هنوز هوا تاریکه.
فصله
ما داریم؟!
*
از
قدیم و ندیم گفتن: سالی که نکوست از بهارش پیداست.
پاییز
هم به یه نَقلی، بهار دانش اندوزی و فصل
بازگشایی دانشگاه ها و اینجور جاهاست.
و از
اون جایی که به گفته ی شاعر، پاییز بهاریست که عاشق شده است، دلیل خیلی چیزا کشف
می شه.
مثلاً
اینکه چرا بعضی از دانشجویان و محصلین، با شروع فصل پاییز به جای اینکه در دام
تحصیل و مدرک گرایی بیفتن، در دام عشق و
خاطرخواهی و دلدادگی سقوط می کنن.
پاییزه
دیگه!
*
اینکه
گفتن جوجه رو آخر پاییز می شمرن، دلیل داشته.
دلیلش
هم اینه که پاییز، با خودش امراض و بیماری های زیادی رو به همراه میاره.
این
امراض و بیماری ها شامل، تب، لرز، سرماخوردگی، سینه پهلو، آنفولانزا در دو نوع
مرغی و انسانی، سینوزیت، برونشیت، و چیزای دیگه می شه.
از
اونجایی که جوجه ها بلد نیستن مثل ما خودشونُ بپوشونن،
و از
اونجایی که به قرص و آمپول و دکتر
خوب و شلغم پخته هم دسترسی ندارن،
عمر
خیلیاشون به آخر پاییز قد نمی ده.
به
همین دلیل مرکز آمار همیشه سرشماری جوجه ها رو تا آخر پاییز به تعویق می اندازه.
*
پاییز،
فصل اناره و خرمالوئه.
درسته
که بعضیا از خرمالو خوش شون نمیان، ولی بعید می دونم کسی روی این کره ی خاکی زندگی
کنه که از انار بدش بیاد.
یادش
به خیر.
بچه
که بودیم، روزای اول مدرسه، مامات مون برامون انار دون می کرد، می ریخت توی یه
شیشه ی خالی مربا، می داد ببریم مدرسه، زنگ تفریح بخوریم.
انار
از اون میوه هائیه که هم ترش داره، هم شیرین. ولی چه ترش باشه، چه شیرین، اصلاً و
ابداً تلخ نیست.
ما،
انار تلخ نداریم. پاییز تلخ هم همینطور!
*
آدم
با این پاییز تکلیف نداره.
کم
لباس می پوشی، سرما می خوری.
زیاد
لباس می پوشی، از گرما می پزی.
توی
اتوبوس می بینی یکی بافتنی پوشیده، یکی تی شرت.
صبحش
هوا گرم و آفتابیه، عصرش رگبار و تگرگ
میاد.
پاییز،
تکلیفش با خودش هم مشخص نیست، چه برسه به ما!
*
خلق و
خوی پاییز، یه جورایی عین بچه ها می مونه.
نازک
و نارنجیه. زود می خنده و زود گریه می کنه.
ولی
خوبی پاییز اینه که چیزی به دل نمی گیره. بغض پاییز زود می ترکه و هر چی
توی دلش باشه خالی می کنه.
توی
رنگای پاییز همه رنگی پیدا می شه الا دو رنگی!
پاییز
با همه ی هزار رنگ بودنش، یه رنگه!
*