دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۵۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

قبلاً بعضی ها فقط وجود خدمات گذشتگان رو انکار می کردن، الآن بعضی ها رو اگه ولشون کنی، یه کلنگ دست می گیرن و همه  آثار و ابنیه گذشتگان رو از بیخ و بن خراب می کنن...

واسه چی؟

واسه اینکه یه بار دیگه همون آثار و ابنیه رو بسازن و این

بار خودشون، اونا رو افتتاح کنن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۰

نه به بعضی از این مجله های زرد که نویسنده هاش، همینجوری از پیش خودشون با این و اون مصاحبه های خیالی ترتیب می دن، نه به بعضی از آقایونی که توی روز روشن با ده جا مصاحبه می کنن و هر چی دلشون می خواد میگن، ولی هنوز جوهر خودنویس خبرنگارها  خشک نشده، همون حرف ها رو تکذیب می کنن و منکر همه چی می شن...

خوب نیست!  نکنید این کار ها رو ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۸

کاش هر کی خربزه میخورد، مرد بود و پای لرزش هم می ایستاد...

کاش!

ولی ظاهراً فعلاً رسم بر اینه که موقع خربزه قاچ کردن و خوردنش، همه  سر سفره حاضر باشن، ولی موقع لرزش که می رسه، همه منکر همه چی بشن و بگن: «کی بود؟ کی بود؟ ما که نبودیم»

حالا خود این لرز  هم می تونه خیلی چیزها باشه...

از شکست یه تیم ورزشی  و فرو ریختن یه ساختمان چند طبقه بگیر تا  برکناری یک مقام سابقاً مسئول و رفتنش به دادسرا و اینجور جاها ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۶

مولانا می گه:

یه روز یکی همون جناب شتری رو که سعدی ندیده بود، دید و ازش پرسید: «به سلامتی از کجا تشریف میاری؟»

شتر گفت: «از چیز دیگه....  خودت بگو ... اسم قشنگی هم داشت ها! ... آهان! از حمام گرم کوی تو!»

اون یارو هم یه نگاهی به سر زانوی  شتر انداخت  و  یاد گلگیر ماشین کارواش نرفته خودش افتاد  و گفت: « نمی گفتی هم از سر زانوهای قندیل بسته ت پیدا بود!»



آخه وقتی دم خروس به اون قشنگی پیدا ست و همه دارن تماشا می کنن، واسه چی بازم  بزرگراه صداقت رو کنار می ذاری؟ واسه چی می زنی توی جاده خاکی انکار؟

اینقدر قسم حضرت عباس نخور...

ضمناً! کفاره اون قسم های قبلی رو هم یادت نره بدی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۴

انکار داریم تا انکار ها!

لاپوشانی داریم تا لاپوشانی...

مثلاً یه وقتی آدم خطایی از کسی می بینه و به روی خودش نمیاره.

اینم یه جور انکاره. ولی انکاری  که باید به نظر پاک و خطا پوش صاحبش هزار آفرین گفت.

ولی یه وقتایی یکی به یکی خوبی می کنه و اون یکی دومی، خوبی های یکی اولی رو منکر می شه...

دور از جون شما، به اینجور انکار ها می گن: «بی چشم و رویی»

اونجور که مادربزرگ خدابیامرز ما تعریف می کرد، در عالم حیوانات ظاهراً گربه بیش از سایرین اهل اینجور انکار هائیه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۵:۳۰

نمی شود دوستت نداشته باشم که!

زیبایی خب!

آنقدر قشنگی که واژه ها ، دست تسلیمشان را برای توصیف تو بالا برده اند.

حرفِ همه شان و  حرفْ حرفِ همه شان این است که نمی شود، که نمی توانیم، که قد نمی دهیم به توصیف آن بی نهایتِ خوب ، آن بی نهایتْ خوب!

از هر کدامشان که سراغ تو را بگیرم، جوابشان این است که منزّهی!

منزهی از کلمه، و آنچه وصف می کند.

منزهی از قلم و آنچه می نگارند.

ولی این ها همه به کنار...

نمی شود دوستت نداشته باشم که!

زیبایی خب!

زیبا آفرین هم هستی ، البته!

زیبا ، همه چیزش زیباست.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از توست.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۰

حالا سعدی خدا بیامرز اینجا نیست، خدای سعدی که اینجاست!

اون جناب نادره گفتار، واقعاً شتری ندیده بوده که گفت: «می توان قطع نظر کرد، شتر دیدی نه!»

ولی شمایی که هم شتر رو دیدی، هم بارش رو، هم جای پاش رو، واسه چی  همه چی رو انکار می کنی، بعدم تقصیر رو میندازی گردن سعدی!

انصاف هم انصافاً خوب چیزیه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۹

روزی صد بار به بخت بد خودش لعنت می فرستاد که چرا شاهد معامله ای بوده که حالا اختلاف سر اون، دو طرفش رو به دادگاه کشونده.

خوب می دونست کلاف سر در گم اون پرونده رو فقط توضیحات  خودش باز میکنه... توضیحاتی که باید توی دادگاه و مقابل قاضی بیان می شدن...

البته این رو هم خوب می دونست که نتیجه اون توضیحات، شکست فامیلش توی اون پرونده ست...

 برای همین هم  ترجیح می داد جوری رفتار کنه که انگار شتری ندیده.

دلش نمی خواست وارد ماجرایی بشه که به خیال خودش، غیر دلخوری فامیل، چیزی برای اون نداشت...

ولی هر بار که می خواست خودش رو با توجیه «شتر ندیدن» راضی کنه، یادش می اومد که گاهی اوقات انکار واقعیت و ساکت موندن، با شهادت دروغ فرق زیادی نداره...

همین نکته، بیشتر آزارش می داد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶

ادیسون ُ مسخره می کردن. می گفتن هزار تا راهُ  رفتی  برای  ساختن لامپ. عین هر هزار تا راهت به بن بست رسید.  هزار با به در بسته خوردی. نمی خوای دست بر داری؟

ادیسون خندید و گفت: کی گفته که من هزار بار شکست خوردم؟

من تونستم هزار تا راه تازه رو کشف و تجربه کنم که به ساخته شدن لامپ منتهی نمی شه. برای من شکست بی معنیه. هر راهی که برم یه تجربه ی تازه به من می ده. این خودش یه جور پیروزیه.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۷
تجربه همینجوری و شانسی و به قید قرعه به دست نمیاد.

قیمت به دست آوردن تجربه، سفید شدن کلی از موهای سیاه آدمه. برای به دست آوردن تجربه باید  شاگردی کرد. باید زانوی ادب به  زمین زد. باید ناز با تجربه ها رو خرید. باید بهشون احترام گذاشت و هواشونُ داشت. اینجوری شاید نرم نرم راضی شدن و فوت های کوزه گری شونُ به ما هم یاد دادن.


تجربه، یعنی اون چیزایی که توی کتابا نیست. سر کلاس های درس مدرسه و دانشگاه هم نمی شه یاد گرفت. تجربه اون  فوت و فن هائیه که با لباس اتوکشیده به دست نمیاد. باید به دل کار زد. باید طعم  چند بار به در بسته خورد. باید بارها و بارها شکست خورد  تا صاحب تجربه شد. باختن و شکست خوردن اشکالی نداره. به شرط این که هر باخت و شکستی ما رو صاحب یه تجربه ی تازه کنه


تجربه رو نمی شه با ژن از کسی به ارث برد. تجربه رو نمی شه با قرص و آمپول به کسی تزریق کرد. تجربه رو نمی شه با جراحی و پورتز و اینجور کارا به دست آورد. ولی تجربه رو می شه با مشورت کردن به دست آورد. می شه با نصیحت شنیدن  صاحب تجربه شد.   با پند شنیدن و  موعظه شنیدن . اینجوری شاید دیگه لازم نباشه خودمون چند تا پیراهن دیگه   پاره کنیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۴