پیشواز شهادت امام صادق (4)
مرد، راه درازی را آمده بود. از شام تا مدینه. وارد مجلس امام صادق شد و گفت:
« به من خبر رسیده که از تو هرچه بپرسند، پاسخگو هستی. گفته اند جواب هر سوالی را می دانی. آمده ام با تو مناظره کنم.»
امام از مرد شامی پرسید در چه موضوعی قصد مناظره داد. مرد شامی گفت:
«در مورد قرآن و تفسیرش»
امام از حمران که یکی از شاگردانش بود خواست تا با او مناظره کند. مرد شامی معترضانه گفت:
«قبول نیست! من آمده ام تا با خودت مناظره کنم. چرا شاگردت را جلو می اندازی؟ نکند از مغلوب شدن می ترسی؟»
امام به مرد شامی اطمینان داد. فرمود که اگر حمران مغلوب شود، گویی خودش مغلوب شده است. مرد شامی سوال می پرسید و حمران جواب می داد. در نهایت این مرد شامی بود که خسته شد و گفت:
«شاگرد دانایی داری! آفرین! آفرین! هر چی می پرسم جواب می دهد. دیگر کافی است!»
حالا نوبت حمران بود که از مرد شامی سوال کند. پاسخ هیچ کدام از سوال ها را نمی دانست. گفت:
«مناظره در خصوص قرآن و تفسیر کافی است. بیا راجع به فقه مناظره کنیم. آری! مناظره در خصوص فقه باید بهتر باشد»
امام این بار از شاگرد دیگرش خواست که با او سخن بگوید. زراه، در فقه با مرد شامی مناظره کرد و او را شکست داد. مرد شامی، مسأصل شده بود. رو کرد و به امام و گفت:
«در تفسیر و فقه، یاران تو برنده شدند. باشد! قبول! ولی حالا وقت مناظره در کلام است. »
به اشاره ی امام، شاگرد دیگرش با او مناظره کرد. این بار مومن الطاق بود که مرد شامی را شکست می داد. مرد شامی باز هم میدان مناظره را تغییر داد.
«مساله ی قضا و قدر مساله ی بسیار مهمی است. مایلم مناظره ای در خصوص جبر و اختیار داشته باشیم.»
این بار طیار مامور مناظره شد. او هم پیروزمندانه بحث را به پایان رساند. مرد شامی گفت:
«بحث توحید از همه ی بحث ها مهم تر است. مایلی راجع به توحید مناظره کنیم؟»
به جای امام، هشام بن حکم با او مناظره کرد و شکستش داد. مرد شامی کاملاً تسلیم شده بود. شنیدند که خطاب به امام صادق، عرض کرد:
«می خواستی به من بفهمانی که همه ی شاگردانت مثل هم هستند. همه دانشمند و خبره. آرزو دارم من هم یکی از شاگردانت باشم. مرا هم به شاگردی خود قبول کن!