وقتی شتر دیدی، نگو ندیدم
سعدی خدا بیامرز اینجا نیست، خدای سعدی که اینجاست!
اون جناب نادره گفتار، واقعاً شتری ندیده بوده که گفت: «می توان قطع نظر کرد، شتر دیدی نه!»
ولی شمایی که هم شتر رو دیدی، هم بارش رو، هم جای پاش رو، واسه چی همه چی رو انکار می کنی، بعدم تقصیر رو میندازی گردن سعدی!
انصاف هم انصافاً خوب چیزیه....
البته انکار داریم تا انکار ها!
مثلاً یه وقتی آدم خطایی از کسی می بینه و به روی خودش نمیاره.
اینم یه جور انکاره. ولی انکاری که باید به نظر پاک و خطا پوش صاحبش هزار آفرین گفت.
ولی یه وقتایی یکی به یکی خوبی می کنه و اون یکی دومی، خوبی های یکی اولی رو منکر می شه...
دور از جون شما، به اینجور انکار ها می گن: «بی چشم و رویی»
اونجور که مادربزرگ خدابیامرز ما تعریف می کرد، در عالم حیوانات ظاهراً گربه بیش از سایرین اهل اینجور انکار هائیه...
مولانا می گه:
یه روز یکی همون جناب شتری رو که سعدی ندیده بود، دید و ازش پرسید: «به سلامتی از کجا تشریف میاری؟»
شتر گفت: «از چیز دیگه.... خودت بگو ... اسم قشنگی هم داشت ها! ... آهان! از حمام گرم کوی تو!»
اون یارو هم یه نگاهی به سر زانوی شتر انداخت و یاد گلگیر ماشین کارواش نرفته خودش افتاد و گفت: « نمی گفتی هم از سر زانوهای قندیل بسته ت پیدا بود!»
کاش هر کی خربزه میخورد، مرد بود و پای لرزش هم می ایستاد...
کاش!
ولی ظاهراً فعلاً رسم بر اینه که موقع خربزه قاچ کردن و خوردنش، همه سر سفره حاضر باشن، ولی موقع لرزش که می رسه، همه منکر همه چی بشن و بگن: «کی بود؟ کی بود؟ ما که نبودیم»
حالا خود این لرز هم می تونه خیلی چیزها باشه...
از شکست یه تیم ورزشی و فرو ریختن یه ساختمان چند طبقه بگیر تا برکناری یه نفر که تا همین دیروز کاره ای بوده...
نه به بعضی از این مجله های زرد که نویسنده هاش، همینجوری از پیش خودشون با این و اون مصاحبه های خیالی ترتیب می دن، نه به بعضی از آدمایی که توی روز روشن با ده جا مصاحبه می کنن و هر چی دلشون می خواد میگن، ولی هنوز جوهر خودنویس خبرنگارها خشک نشده، همون حرف ها رو تکذیب می کنن و منکر همه چی می شن...
خوب نیست! نکنید این کار ها رو ....
آخه وقتی دم خروس به اون قشنگی پیدا ست و همه دارن تماشا می کنن، واسه چی بازم بزرگراه صداقت رو کنار می ذاری و می زنی توی جاده خاکی انکار؟
اینقدر هم قسم حضرت عباس نخور...
ضمناً! کفاره اون قسم های قبلی رو هم یادت نره بدی