فرض کنید رفتید توی زیر زمین خونه ی
مادربزرگتون، بعد بین خرت و پرتای اونجا چشمتون به یه دونه چراغ قدیمی خاک گرفته
می افته.
چراغُ بر می دارید که خاکشُ بتکونید،
ولی یه دفعه یه غول گنده، ولی نجیب و بی آزار و مودّب، با اخلاق و مرام ورزشکاری
از چراغ میاد بیرون و می گه:
«سه تا آرزو کن تا برآورده کنم.»
خب چه آرزویی می کنی؟!
آرزو، نه خرج داره، نه کنتور می ندازه،
نه مالیات و عوارض بهش می خوره، نه مشمول سهمیه بندی می شه.
اصلاً یکی از مفت ترین و بی دردسر ترین کارای دنیا، همین آرزو کردنه.
خب حالا که آرزو کردن این همه مفته، من
نمی دونم چرا بعضیا فقط بلدن آرزوهای
کوچیک داشته باشن.
به جای اینکه آرزو کنی الآن پونصد هزار تومن توی کارتت داشته باشی، آرزو
کن اونقدر پول توی کارتت باشه که بتونی کل
فک و فامیل و رفقا رو شام ببری بیرون.
اونم کجا!
یکی از این رستوران هایی که نوشابه رو
قیمت سلطانی حساب می کنن، سلطانی رو قیمت خود ببعی.