بزرگای ما به ما ها گفتن : آموزگار مردم باشید، ولی با چیزی غیر از زبون هاتون.
خوش به حال اونایی که حتی توی تاکسی و اتوبوس و صف نونوایی هم کلاس درسشون تعطیل نمی شه.
خوش به حال اونایی که با راهی غیر از سخنرانی کردن، به مردم چیز یاد می دن.
بزرگای ما به ما ها گفتن : آموزگار مردم باشید، ولی با چیزی غیر از زبون هاتون.
خوش به حال اونایی که حتی توی تاکسی و اتوبوس و صف نونوایی هم کلاس درسشون تعطیل نمی شه.
خوش به حال اونایی که با راهی غیر از سخنرانی کردن، به مردم چیز یاد می دن.
به خیال خودشون دارن توی شبکه شون بحث منطقی و استدلال ارائه می دن.
یعنی پر کلاغ از بحثایی که اینا ارائه می دن وزین تره!
یکی هم نیست بهشون بگه: اینایی که به خورد مخاطبین تون می دید، برای خودتون بحث و استدلاله. برای ما جوک و لطیفه ست!
اینکه خیلی از عقد و عروسی ها، سر سال به طلاق و طلاق کشی ختم می شه، یه دلیلش همین انعطاف ناپذیری دو طرفه.
یعنی دو طرف، یا نمی خوان، یا اصلاًَ بلد نیستن که از خودشون انعطاف نشون بدن.
سر سختی دو طرفی،
مثل کشیدن یه نخ نازک از دو طرفه. نخی که از دو طرف کشیده بشه زود پاره می شه.
اگه یه چراغ جادو پیدا کردید، آرزوهای مهم تر خودتونُ اول بگید. چون الآن بیشتر چراغ های جادوی موجود در سطح بازار، چینیه. یهو دیدی سر آرزوی دوم به بعد، خراب شد.
حالا باز خوبه چراغ جادو وقتی خراب می شه، دیگه هیچی نمی گه.
بعضی از این خودپردازها هستن که بهشون می گی پول بده، می گه اسکناس ندارم.
می خوای کارت به کارت کنی، می گه شبکه قطعه.
می خوای شارژ بخری، می گه کاغذ ندارم.
دست آخرم که می خوای کارتتُ پس بگیری، می گه: «درخواست دیگری ندارید؟!»
مورد داشتیم این جمله ی آخرش، طرفُ راهی بیمارستان کرده!
یه ضرب المثل هندی هست که می گه:
دو تا چیزه که برای هر کسی، از آسمون هم بزرگ تره.
اولیش، میهن
دومیش، مادر
نقل شده زمانی که امام رضا علیه السلام مجبور به پذیرفتن ولایت عهدی شدند ، چون روز عید فرا رسید مامون برای خواندن نماز ازامام علیه السلام دعوت به عمل آورد.
در آن روز ایشان با ساده ترین پوشش وبا لباسی که مخصوص نماز عید بود در نماز حاضر شدند ، این لباس عبارت بود از دو پارچه حوله مانند، روی لباس وعمامه سفیدی ازکتان که به سربسته بودند . امام عصایی به دست داشتند و درحالی به سمت مصلی می رفتند که کفش برپا نداشتند. چون همراهان ایشان این وضعیت را دیدند آنان نیز، هم چون امام، با پای پیاده و برهنه، به راه افتادند.
احمد بن ابی نصر می گه ، نزد امام رضا بودم و گفتم: شنیده ام امام حسن (علیه السلام) لباس های زیبا می پوشید . . .
امام رضا (علیه السلام) فرمود: بپوش، و زیبا بپوش. زیرا جدم علی بن الحسین عبای خز که قیمت آن پانصد درهم بود، می پوشید. هم چنین ردای پنجاه دیناری داشت که زمستان را در آن می گذرانید و چون زمستان تمام می شد آن را می فروخت و پولش را به بینوایان می داد ...
یعنی «تیغ دادن در کف زنگی مست»، خطرش از این کار کمتره.
از چه کاری؟
از اینکه یه آدم مخالف وحدت و طرفدار دشمنی مذاهب با همدیگه، بتونه تریبون پیدا کنه.
حالا این تریبون می تونه سایت باشه، می تونه شبکه ی ماهواره ای باشه، می تونه منبر باشه، می تونه کتاب و مجله و روزنامه باشه.
اینجا مدینه است، سال، سال 200 هجری قمری.
هفتمین نواده رسولالله ناگزیر و ناگریز از هجرت به سوی مرو است.
از وقتی که رجاء بن ابی ضحاک بهمنزل امام رسید و نامه مامون را به او داد ، امام به ناچار آماده سفر شد.
امام برای اثبات اجباریبودن این سفر، در چند نوبت، کنار مرقد پاک پیامبر رحمت رفت و هر بار در حالی که با صدای بلند گریه می کرد، با جد بزرگوارش وداع نمود.
سپس در روز ترک مدینه، دستور داد تا اهلبیتشان در اطراف ایشان جمع شوند. آنگاه فرمود: «بر من بگریید تا صدای شما را بشنوم.»
امام فرزند خردسالش، جواد الائمه را به عنوان جانشین خود معرفی کرد و از همه خواست تا از مخالفت با او بپرهیزند.
امام در روز پنج شنبه، پانزدهم محرم مصادف با بیست و هفتم مرداد خورشیدی، برای همیشه از مدینه خارج شد.
مسیر حرکت امام به سوی مرو، پیش تر، به زیرکانه ترین شکل از سوی مأمون تعیین شده بود. این مسیر اجباری، بر خلاف مسیر رایج آن زمان، نه از کوفه و قم که کانون تشیع بودند می گذشت، و نه از بغداد. بغداد در آن زمان مجمع عباسیانی بود که خلافت مأمون را بر نمی تافتند و بر ضد او توطئه می کردند.
مامون، فرستادگان خود را مکلف کرده بود که حضرت را از بصره حرکت دهند. شهری که تا آن زمان، بیشتر از هر شهر دیگری محل تجمع عثمانیان و مخالفان شیعه بود.
امام پس از خروج از بصره به اهواز رسید و در آنجا به دلیل ناسازگاری آب و هوا، سخت بیمار شد . نواده ی رسول خدا با گذشتن از پل اَربَک، اهواز را ترک کرد و راهی بهبهان شد. امام در مسجدی در این شهر نماز گزاردند و آن مسجد به نام حضرت نامور گشت .
ادامه مسیر، از شهرهایی چون اصطخر، ابرقوه و یزد می گذشت. امام با مردم هر شهر به زبان و لهجه ی همان شهر سخن می گفت.
حضرت روز چهارشنبه 15 ربیعالاخر سال 200 هجری مصادف با 25 آبان سال 195 خورشیدی، وارد یزد شد و چهار روز در این شهر اقامت داشت.
نیشابور، در آغاز سده ی سوم هجری که امام به آن قدم گذاشت، شهر بزرگی بود. امام به هر شهری که نزدیک می شد جمعی به استقبال ایشان می آمدند. اما جمعیت مشتاقی که در ورودی نیشابور به استقبال حضرت آمدند با هیچ شهر دیگری قابل قیاس نبود.
جمیعت، کاغذ و مرکب در دست، از امام تقاضای حدیث کردند. امام حدیث شریف سلسلة الذهب را در پاسخ به همین تقاضا انشا فرمود.
اهل نیشابور و همراهان امام دیدند که او، در چشمه ی کهلان غسل کرد و در کنار حوض آن به نماز ایستاد.
منازل بعدی سفر حضرت، طوس، ده سرخ و کوه سنگی بود.
در ده سرخ امام بهمنظور فراهم ساختن آبی برای وضو زمین را به دست مبارکش حفر کرد و چشمه ای جاری ساخت. و این تنها یکی از ده ها کرامتی بود که در این سفر از آن حضرت ظاهر شد.
امام پس از وارد شدن به طوس در ناحیه نوقان منزل کرد. نوقان ملک حمید بن قحطبه طائی از حکام هارون الرشید در خراسان بود. امام در منزل حمید که در باغ بزرگی قرار داشت منزل کرد. گور هارون نیز در همان باغ بود. امام در آن باغ به نزد قبر هارون الرشید رفت. با دست مبارک به یک طرف قبر خط کشید و فرمود:
«این جا تربت من است. و من این جا به خاک سپرده می شوم. و به زودی خداوند این جا را جایگاه آمد و شد شیعیان و دوستداران من قرار می دهد. به خدا قسم! کسی که مرا زیارت کند و بر من سلام کند شفاعت ما اهل بیت و رحمت و آمرزش خداوند او را در بر می گیرد.»
سپس امام رو به قبله نمود و چند رکعت نماز گذارد و دعا کرد.
امام در کوهسنگی هم برای برکت یافتن سنگ های کوه که از آن ظرف غذا می تراشیدند دعا فرمود. به دستور امام، غذای آن روز ایشان را در همان دیگ های سنگی پختند.
مقصد بعدی، شهر سرخس بود.
عباسیان به خاطر استقبال پرشور مردم نیشابور ، اجازه ندادند امام با مردم سرخس دیدار کند. امام مدت حضور خود در سرخس را محترمانه در بازداشت به سر برد. سپس امام را از سرخس به سمت مقصد نهایی سفر یعنی مرو حرکت دادند.
مرو مهمترین شهر خراسان قدیم و تختگاه مامون عباسی بود.
حضرت در روز جمعه 29 جمادیالاخر مطابق با هفتم بهمن ماه وارد آن شهر شد.
امام در ورود به مرو با استقبال با شکوه مردم و کارگزاران مأمون رو به رو شد. مأمون در احترام آن حضرت بسیار کوشید و آن حضرت را در مکان مناسبی جای داد. سپس از رجاء بن ابی ضحاک از احوال و کارهای امام در مسیر سفر پرسید و رجاء به تفصیل عبادت ها و کارهای امام را شرح داد. مأمون گفت:
«بله، ای پسر ابی الضحاک! علی بن موسی بهترین اهل زمین و اعلم و عابد ترین ایشان است، ولی خبر نده مردم را به آنچه از او دیده ای؛ »
در پایان سفر، ساربان که مردی از روستاهای اصفهان بود دست خطی به نشانه تبرک خواست.
امام برای او نوشت:
«دوست آل محمد باش، حتی اگر گناهکار باشی.
دوستان آل محمد را هم دوست بدار، حتی اگر آن ها نیز گناهکار باشند.»
همیشه حالِ خوبی پیدا میکنم وقتی به این فکر میکنم که اسمتان «رضا»ست،
به اینکه شما در مقام ارتضائید،
به اینکه گفتهاند راهِ رضایتِ خدا از رضایتِ شما میگذرد،
به اینکه گفتهاند خدا به دستِ شما خلایقش را راضی میکند،
خدا با شما، «مثل من» ها را خوشحال میکند ...
راهِ بهشت، راهِ « رضایت طرفینی خدا و بنده» از رضایتِ شما میگذرد.
میشود از ما، از همه ی «مثل من» ها، راضی باشی؟!
یعنی می شود؟! می شود! اصلاً چرا نشود؟!
چرا نشود، آن وهم وقتی که دعایتان برای من، به بارقهای نور، به رشته ای از نسیم میماند.
من عادت کردهام به اینکه همهجا این نور، این نسیم با من باشد.
دلم عادت کرده با این نور زعفران رنگ مشهدی، گرم باشد، آرام باشد، رام باشد.
خواستم بگویم منت بگذارید و از من نگیریدشان.
نکند یکوقت، من بینور بمانم، بی سوغات، بینفحه، بینسیم...
من دلم حتی برای همین فلکه آب هم تنگ می شود، برای آن گنبد طلا و آن صحن و سرا چطور تنگ نشود؟!
کی می شود ببینم که دوباره، دست به سینه، روبروی حرم ایستاده ام؟!