مدرسه امام صادق در شهر مدینه، پر رونق
ترین حوزه ی علمی در دنیای اون روز بود. به دلایل مختلف، مکتب امام صادق از مکتب های رقیب خودش متمایز شده بود.
یکی از این دلایل، سطح بالای رواداری و
سعه صدر امام صادق در برخورد با اندیشه های مخالف بود. امام صادق، اهل استفاده از
سلاح تکفیر نبود. به جای طرد کردن و لعن کردن مخالفان خودش، سعی می کرد اون ها رو
اقناع کنه. بزرگان مذاهب مختلف در اون
زمان، آزادانه به خونه ی امام صادق رفت و آمد داشتن. با امام بحث می کردن. حتی به
نظرها و سیره ی امام اشکال وارد می کردن. اما امام با خونسردی و منطق محمدی، به
اون ها جواب می داد.
در فرار مغزها، همیشه نوعی دافعه در
محیط داخلی، و نوعی جاذبه در محیط بیرونی وجود داره. حوزه ی درسی امام صادق، حوزه
ای بود که دافعه نداشت، جاذبه داشت.
بارها شنیدیم که امام صادق بیش از چهار
هزار شاگرد داشته. شاید خیلی هامون فکر
کنیم که این چهارهزار شاگرد، همگی از شیعیان اهل بیت بودن. اما بررسی دقیق تر چیزی
خلاف اینُ ثابت می کنه. درهای مدرسه ی امام صادق به روی همه باز بود. افراد، با
گرایش ها و دلبستگی های متفاوت می تونستن وارد مجلس درس امام بشن. سوال کنن و
جواب بگیرن. اشکال کنن و اقناع بشن. حتی
می تونستن بگن که اقناع نشدن. کسی مجبور به اقناع شدن نبود. برخی از شاگردان امام
صادق، بزرگان و پیشوایان مذاهب دیگه ی اسلامی هستن. اما اون ها هم به شاگردی کردن
در مدرسه ی امام صادق افتخار می کنن.
در مدرسه ی امام صادق، همه حق داشتن
متفاوت فکر کنن و متفاوت نظر بدن.
همین امکان آزاد اندیشی، به حوزه ی
درسی امام صادق جاذبه می داد.
مکتب امام صادق، استعدادها رو فراری
نمی داد. جذب می کرد. امام، از جای جای
جغرافیای پهناور اسلامی شاگردان برجسته داشت. از خراسان بزرگ و ری، از بصره و
کوفه، از مکه و مدینه، از شام و یمن، از شمال آفریقا. لهجه و نژاد و رنگ پوست آدم
ها مهم نبود. همه با هم برابر بودن و از این برابر بودن لذت می بردن. در مدرسه ی
امام صادق، قومیت ها و ملیت ها هیچ اعتباری نداشت.
یادمون باشه که همیشه، همه جای دنیا،
یکی از انگیزه های فرار مغزها، تبعضیات
قومی و نژادی بوده.
هیچ کس دوست نداره جایی باشه که احساس
می کنه بهش بی احترامی می شه. هیچ کس دوست
نداره جایی باشه که احساس می کنه قدرش ناشناخته می مونه. اما بزرگان جامعه ی علمی اون روز، با وجود
گرایش ها و نظرهای متعارض، اهل ارتباط با امام صادق بودن.
در مکتب امام صادق، همه احترام داشتن.
به کسی توهین و بی احترامی نمی شد. همه
احساس می کردن که شأن شون در خانه و مدرسه ی امام صادق محفوظه. مالک بن اَنَس، می گه: «هر زمانی که نزد امام
صادق می رفتم، بسیار از من قدرشناسی می کرد. می فرمود ای مالک! تو را دوست دارم. من از این ابراز
محبت مسرور می شدم و خدا را شکر می کردم.»
یکی از دلایل فرار مغزها اینه که جوون
ها احساس می کنن بهشون اعتماد نمی شه. منتظر می مونن تا بهشون کاری سپرده بشه، اما
خبری نیست. از تخصص و مهارت شون هیچ
استفاده ای نمی شه. برای همین هم بار سفر می بندن تا جایی برن که توانایی اون ها ارج
نهاده بشه.
امام صادق اهل ارج نهادن به توانایی
های شاگردان خودش بود.
امام، در هر دانش و زمینه ای، شاگردانی
خاص داشت. شاگردانی که به اون ها و توانایی هاشون اعتماد کامل داشت. هنوز صورت هُشام بن حَکَم صاحب محاسن
نشده بود. اما امام او رو مامور مناظره با
مهم ترین شخصیت های جامعه ی علمی می کرد.
بارها دیده بودن که پیر ائمه، امام
صادق، به استقبال جوانی مثل هشام می ره و
او رو در بالای مجلس می نشونه.
امام به جوون ها و توانایی اون ها
ایمان داشت.