دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

حکایت اون فیله بود که توی تاریکی ، هر کسی اون رو به یه شکلی دیده بود...

بلا تشبیه، ملاقات با خدا هم اینجوریه...

بعضی ها خدا رو عبوس ملاقات می کنن، و بعضی ها رحیم و کریم...

بسته به این داره که خودمون قبلش چه جوری بوده باشیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۳

شماره دویست و سی و چاهار به بادجه چاهار...

وقتی یه جایی مث بانک، سیستم نوبت دهی داره و به نوبت شماره ها رو اعلام می کنه،  اگه شماره داشته باشی، با یه ضریب خطای کم  می تونی زمانی که نوبتت می شه رو حدس بزنی ....

مثلاً اگه قراره نیم ساعت دیگه نوبتت برسه، می تونی بیست دقیقه بری بیرون و قدم بزنی...

ولی وای از وقتی که شماره ها به جای اینکه پشت سر هم  نوبتشون بشه، رندوم اعلام بشن....

اون وقته که دیگه از جات جم نمی تونی بخوری....

صراط مستقیم هم ، صف انتظار ملاقات ما با خداست.  آدم عاقلی هم که می دونه معلوم نیست قراره کی صداش بزنن، پاشُ  از این صف انتظار بیرون نمی ذاره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲

اومده به من می گه: آخه یعنی چی که ملاقات با خدا؟!

آخه خدا که دیدنی نیست، زبونم لال!

بهش می گم: مگه هر ملاقاتی باید با چشم باشه...

مگه ما ها به ملاقات شادی و غم و احساس رضایت و عذاب وجدان که می ریم، اونا رو با چشم می بینیم؟!

اصلاً چش چی کاره ست این وسط...

رگ گردن هم کاره ای نیست!


از قدیم  که اینجوری نمی گفتن ، یه چیز دیگه می گفتن....

اما از همین امروز می شه گفت : کوه به کوه نمی رسه، ولی هر مخلوقی به خالق خودش می رسه...

دیر و زود داره ولی سوخت و سوز، نه، اصلاً راه نداره!

 

 

صد البته که  همینجوری، دست خالی نمی شه رفت ملاقات....

بالاخره یه ثوابی، یه حسنه ای، نه عمل صالحی...

به قول آیه های  قرآن، یه «وسیله» ای چیزی باید حتماً موقع ملاقات همرامون باشه....

نه که نشه  دست خالی رفت ملاقات ها، می شه،  ولی خوبیت نداره...

 


دیدی خیلی وقتا دلت نمی خواد با یکی  رو در رو بشی و ازش فرار می کنی...

ولی دست روزگار، کاری می کنه که یه جا گیر بیفتی و با همون کس چش تو چشم بشی...

حکایت ملاقات بعضی ها با خدا هم همینجوریه و وای از خجالت همچین ملاقات هایی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۳

یه وقتایی هست که کلی این دور و اون در می زنی تا یه وقت ملاقات با رئیست بگیری...

اینجور وقتا ، وقت ملاقات که می رسه، با اینکه یه کم اضطراب داری، ولی خوشحالی...

خوشحالی از اینکه بالاخره می تونی بری و مشکل خودت رو باهاش در میون بذاری....

ولی یه وقتایی، بدون اینکه خودت بخوای، بهت اطلاع می دن که فلانی احضارت کرده....

اینجور وقتا، خوشحال که نمی شی، هیچ، ناراحت هم هستی... برای اینکه مطمئنی باز طرف می خواد از کارت ایراد و اشکال بگیره...

قصه ملاقات ماها با خدا هم همینجوریه...

بعضی ها از خداشونه خداشون رو ملاقات کنن و بعضی های دیگه رو به زور برای ملاقات احضار می کنن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۱

همه اونایی که عادت دارن حول و حوش ساعت 5 بعد از ظهر گوششون رو بدن به رادیو جوان، این جمله حضرت آقای جوادی رو شنیدن...

ایشون می گه : «انسان مسافر است تا به دار القرار برسد»

دار القرار، همون جائیه که ما با خدای خودمون قرار ملاقات داریم

البته دارالقرار ها، آدم به آدم فرق می کنن...

دارالقرار بعضی ها، بهشته و دارالقرار بعضی های دیگه جهنم...

بعضی های دیگه  هم هستن که نه مستحق بهشتن، نه مستوجب جهنم...

اینا، همونجور اون وسط سرگردون سرگدونن ....

نگاهشون به ملاقاتی های این سمت که می افته، دلشون غش می ره و نگاشون به ملاقاتی های اون سمت که می خوره، ته دلشون خالی می شه....

ناجور هم خالی می شه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۹

وصیت نامه اش رو گذاشته بود زیر متکاش...

حساب  سال خمسی و وجوهاتش رو هم داشت. دقیق!

هزار تومن اگه از بقیه کاسبای بازار، وجه دستی می گرفت، چند جا یادداشت می کرد و به چند نفر می سپرد.

یه روز که بابام به باباش گفته بود: «حاجی! خیلی مته به خشخاش می ذاری»، جواب شنیده بود که : «مجبورم پسر جون! با یکی قرار ملاقات دارم که نگفته کی و کجا»

راست می گفت خدا بیامرز...

کی فکرش رو می کرد، صبح یه روز تابستونی خبر بیاد که بابابزرگ ما ، نیمه های شب و خیلی نا هوا، احضار شده واسه ملاقات...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۸

شیطون، درسته که به خاطر تکبر و خود بزرگ بینی به آدم سجده نکرد، ولی توی ماجرای سجده نکردن ابلیس، پای حسادت هم وسط بود.

حسادت، باعث می شه تا حسود حاضر به اعتراف خیلی چیزا نباشه.

سجده کردن شیطون هم یه جور اعتراف بود به برتر بودن آدم.

ولی ابلیس نسبت به همین برتر بودن آدم، حس حسادت داشت و نخواست که به همچین اعترافی تن در بده.

اگه خیلی ها، قبل از غدیر و بعد از غدیر  و  روز عاشورا و بعد از اون، مقابل امام زمانشون صف کشیدن، یه دلیلش همین حسادت بود.

اعتراف و سر خم کردن پیش پیامبر و امام، دل خالی از حسادت می خواد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۱

دله دیگه.

خیلی چیزا رو می بینه و می خواد.

اشکالی هم نداره.   اصلاً خیلی از همین پیشرفت هایی که بشر داشته   از همین خواستن دل شروع شده.

مثلاً دل دیده که پرنده ها دارن پرواز می کنن، بعد هوای پریدن به سرش زده و به ذهن فشار آورده که زود باش یه فکری به حال پرواز بکن!

ذهن مأمور و معذور هم اونقدر فسفر سوزونده و به در بسته خورده تا نهایتاً تونسته هواپیما بسازه.

پس اینکه دل چیزی رو ببینه  و بخواد، خودش می تونه زمینه ی پیشرفت های مهم باشه.

ولی توی قضیه ی حسادت، دل راه عوضی رو می ره.

یعنی یه چیزی رو دست کسی می بینه که خودش نداره، بعدش به جای اینکه آرزو کنه خودش هم اون چیزُ داشته باشه،  آرزو می کنه همون طرف هم چیزی رو که داره از دست بده.

این یعنی حسادت.

نتیجه ی حسادت پس رفته نه پیش رفت...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۰

شیطون اگه اهل حسادت نبود،  می تونست دعا کنه تا خدا اونُ هم از مقام آدم بی نصیب نذاره.

درست عین ما که دعا می کنیم خدا ما رو توی  اجر شهدای کربلا و امام حسین شریک کنه.

ولی شیطون به جای این کار، تقلا کرد تا آدمُ  مث خودش کنه. برای همینم هست که هزاران ساله داره دست و پا میزنه برای از راه به در کردن ماها...

برای آدم حسود، نابود شدن خودش مهم نیست.  مهم به زمین زدن کسیه که نسبت بهش حس حسادت داره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۸

اونقدر ها هم سخت نیست …

اینکه پرنده ها رو نگاه کنی و ازشون پریدن یاد بگیری…

پیش چشم من ، حتی  کشیدن تصویر کوه از روی کوه و تراشیدن تندیس آدم از روی آدم ، بی شباهت با املا نوشتن از روی دست بقیه نیست .

دلم آموزگاری رو میخواد که آموزگاری نداشته …

همون هنرمندی که برای هنرمندی هاش احتیاجی به  طرح و الگو نداره …

بی مقدمه خلق می کنه و نوآوری هاش دم به دم  و بی وقفه ان…

دلم بی خطایی رو می خواد  که بی نیازه از هر چی آزمون و تجربه اندوزیه …

همونی که مشق بودن هر موجودی رو بدون سرمشق نوشته ….

خسته از خونه ساختن از روی نقشه و پارچه بریدن از روی الگو ، کسی رو می خوام که اهل نوآوری های بدون نقص باشه …

همون  مبدئی که ذره ذره هستی حاصل ابتکار دستای خلاقشن…

همونی که خدای منه  و آفریدگار من.

همون که سحر به سحر، دلتنگ سفره ی مهربونی و لطفش می شم. همونکه با سجاده ی کوچیکم سر سفره ی برکتش می شینم تا از چشمه ی رحمتش سیراب بشم.

همون که نماز و عبادتم، زندگی و مرگم،  بیداری و خوابم، روز و شبم، همه ش برای اونه و به توفیق خودش.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۰۰