مناظره امام رضا با جاثلیق
حسن بن سهل نوفلی گفته:
خدمت امام علی بن موسی الرضا مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسرِ خادم وارد شد و گفت:
« مأمون به شما سلام میرساند و میگوید اصحاب مکاتب مختلف، و ارباب ادیان و علمای علم کلام، از تمام فرق و مذاهب جمع اند. اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید. ولی اگر دوست ندارید اصرار نمیکنم، حتی اگر مایل باشید ما به خدمت شما میآییم و این برای ما آسان است.
امام فرمود: «سلام مرا به او برسان و بگو میدانم چه میخواهی! من، انشاء الله، فردا صبح نزد شما خواهم آمد.»
وقتی یاسر خادم از مجلس امام بیرون رفت، امام نگاهی به من کرد و فرمود: تو اهل عراقی و مردم عراق ظریف و باهوش اند، در این باره چه میاندیشی؟ مأمون چه نقشهای در سر دارد که علمای مذاهب را گرد آورده است؟
گفتم: او میخواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایهی علمی شما تا چه حد است؟ ولی کار خود را بر پایهی سستی بنا نهاده، به خدا سوگند طرح بدی ریخته و بنای بدی نهاده است.
امام فرمود: فردا روزی است که مأمون استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توراتشان بشنود، و در برابر اهل انجیل به انجلیشان، و در مقابل اهل زبور به زبورشان، و در مقابل صابئین به زبان عبریشان، و در برابر مؤبدان به زبان فارسیشان، و در برابر اهل روم به زبان رومی. آری هنگامی که دلیل هر گروهی را جداگانه ابطال کردم به طوری که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند، آنگاه مأمون میداند مستحق مقامی نیست که در اختیار گرفته! آن وقت است که پشیمان خواهد شد. وَلا حَوْلَ وَلا قُوَهَ اِلا بِالله الْعَلیِّ الْعَظِیْم
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود. هنگامی که امام وارد مجلس شد مأمون برخاست، همه ی حاضران نیز برخاستند. امام همراه مأمون نشست، اما آنها به احترام امام همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگی نشستند. مدتی مأمون به گرمی مشغول سخن گفتن با امام بود، سپس رو به جاثلیق کرد و گفت:
ای جاثلیق! این پسر عموی من علی بن موسی بن جعفر است، من دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره کنی.
جاثلیق گفت: ای امیر مؤمنان! من چگونه بحث و گفت وگو کنم که با او قدر مشترکی ندارم. او به کتابی استدلال میکند که من منکر آنم و به پیامبری عقیده دارد که من به او ایمان نیاوردهام.
در اینجا امام شروع به سخن کرد و فرمود: ای نصرانی! اگر به انجیل خودت برای تو استدلال کنم اقرار خواهی کرد؟
جاثلیق گفت: آیا میتوانم گفتار انجیل را انکار کنم؟ آری به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هر چند بر ضرر من باشد.
امام فرمود: هر چه میخواهی بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق پرسید: درباره نبوت عیسی و کتابش چه میگویی؟ آیا چیزی از این دو را انکار میکنی؟
امام فرمود: من به نبوت عیسی و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کردهاند، اعتراف میکنم، و به نبوت آن عیسی که اقرار به نبوت محمد و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم.
جاثلیق گفت: پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود، از کسانی که ما شهادت آنان را مردود نمیشماریم بر نبوت محمد اقامه کن .
امام پرسید: دربارهی «یوحنای» دیلمی چه میگویی؟
جاثلیق جواب داد: به به! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردی.
امام فرمود: تو را سوگند میدهم آیا انجیل این سخن را بیان نمیکند که یوحنا گفت: حضرت مسیح مرا از دین محمد عربی باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت: آری! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردی و نیز بشارت به اهلبیت و وصیش داده است، اما نگفته است این در چه زمانی واقع میشود و این گروه را برای ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم.
امام به نسطاس رومی فرمود: آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ داری؟
نسطاس گفت: بلی، از حفظ دارم.
سپس امام به رأس الجالوت، بزرگ یهودیان، رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را میخوانی؟ گفت: آری . امام فرمود سِفْرِ سوم را برگیر، اگر در آن ذکری از محمد و اهلبیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده.
سپس امام، خود، سِفْرِ سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر رسید، نام پیامبر و اهلبیتش و امتش را برای او تلاوت کرد و افزود: ای نصرانی! چه میگویی، این سخن عیسی بن مریم است؟ اگر تکذیب کنی آنچه را که انجیل در این زمینه میگوید، موسی و عیسی هر دو را تکذیب کردهای و کافر شدهای.
جاثلیق گفت: من آنچه را که وجود آن در انجیل برای من روشن شده است انکار نمیکنم و به آن اعتراف دارم.