عادتی به نام نارضایتی
«نا راضی» ، این مناسب ترین واژه ایه که می تونم اونُ باهاش توصیف کنم.
انگار که عادت کرده باشه به نالیدن و شکایت داشتن.
اون پنج سال اول زندگیشون که بچه دار نمی شدن، همه ش از این می نالید که چرا خدا این معامله رو باهاش کرده.
از وقتی هم که سه قلوهاش به دنیا اومدن، ورد زبونش شد که خدا، سه تا دشمن جون رو یه بار به جونش انداخته.
تا وقتی به خاطر کار شوهرش، ساکن شهرستان بودن، از امکانات کم شهرای کوچیک شکایت داشت.
کار انتقالیشون هم که درست شد و برگشتن تهران، تازه یادش اومد تهران که شهر زندگی نیست با این شلوغی و ترافیک و دود و سر و صداش...
با خودم می گم: بعضی ها انگار عادت دارن که ناراضی زندگی کنن و ناراضی بمیرن...
مرحوم پدر بزرگم همیشه می گفت: «خدایا به داده و نداده ت شکر. داده ت نعمته، نداده ت حکمت...»
همینجوری به این حرفش نگاه نکنی ...
کلی حکمت پشت سر همین یه جمله ست....