انتظار داریم تا انتظار
دو جور انتظار داریم.
انتظار اول، معنیش دست روی دست گذاشتنه.
معنیش تسلیم بودن و نشستن و دل خوش کردن به قضا و قدره.
همچین انتظاری، صاحب خودش رو خوار و خفیف می کنه.
اون هایی که اهل همچین انتظاری باشن، ذلیل زندگی می کنن و دست آخر هم ذلیل می میرن...
بعضی ها فکر می کنن اون انتظاری که اسمش شده «افضل اعمال» همچین انتظاریه...
یه عده باورشون شده، اون انتظاری که از نماز و روزه و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر بالاتره، همچین انتظار و همچین انفعالیه...
ولی هیچ آدم منصفی، به همچین انتظاری، نمره قبولی نمی ده.
چه برسه به اینکه قرار باشه اسم همچین انتظاری رو بذاریم «افضل اعمال»
نقطه مقابل انتظار ذلیلاله، انتظار عزیزانه و عزتمنده.
توی همچین انتظاری، نشستن و درجا زدن و دست روی دست گذاشتن ممنوعه.
درست مث مهمونی که به جای نشستن، با حرکت کردن و آب و جارو کردن خونه انتظارشُ می کشیم.
انتظار عزیزانه، از جنش نشستن و کاری نکردن نیست. از جنس بلند شدن و راه افتادن و کار کردنه...
همچین انتظاری، جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و بقیه عبادت ها رو هم در دل خودش داره.
برای همینم هست که اسمش شده «افضل اعمال»
چون که صد آید، نود هم پیش ماست...
فرق دارن...
خیلی هم فرق دارن ...
آدمی که بشارت شنیده و آدمی که از بشارت شنیدن بی بهره بوده، با هم فرق دارن...
کسی که یه بشارت تاریخی و تاریخ ساز رو از خدای خودش شنیده و به اون بشارن ایمان آورده، صاحب یه افق دور دسته ...
افقی که بهش امید و انرژی می ده ...
امید به یه فردای بهتر و انرژی برای به انتظار نشستن اون فردا.
انتظاری که از جنس نشستن و دست روی دست گذاشتن نیست.
از جنس جنب و جوش و به استقبال رفتن و آماده شدنه.
به قول فیلسوف ها، انتظاری که انتظار آماده گره...
مثل روزای آخر اسفند که همه جا صحبت عیده و هیچ کس آروم و قرار نداره!
آخه همه دارن آماده می شن برای ظهور بهار ...
داشتم می گفتم که فرق دارن...
خیلی هم فرق دارن ...
آدمی که بشارت شنیده و آدمی که از بشارت شنیدن بی بهره بوده، با هم فرق دارن...
آدمی که از بشارت شنیدن، بهره ای نبرده ، یا بشارت ها رو شنیده و به اون ها ایمان نیاورده، سر گردونه ...
برای همین هم به جای مستقیم رفتن و افق ها رو دنبال کردن، فقط و فقط دور خودش می گرده ...
اونقد می گرده و می گرده تا سرگیجه بگیره و زمین بخوره ...
بچه های کوچیک رو دیدی؟
وقتی چند دور، دور خودشون می گردن، دیگه نمی تونن مستقیم راه برن...
اولش تلو تلو می خورن و بعد می افتن روی زمین ...
اونجاست که یکی باید بیاد و دستشون رو بگیره و از زمین بلندشون کنه ...
یکی که از افق ها و بشارت ها با خبره!