دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وسوسه» ثبت شده است

آدم اگه مقابل وسوسه ی گندم، شکیبایی به خرج می داد. اگه دندون به جگر می ذاشت، نه حال و روز خودش اونجوری می شد، نه سرنوشت ما اینجوری.

شکیبایی، فقط مال تحمل کردن سختی ها نیست، یه وقتایی  باید جلوی وسوسه ها شکیبایی به خرج داد و صبر کرد.

توی این دنیا چیزی که زیاده، وسوسه ست.

وسوسه ی سرعت بیشتر، وسوسه ی ارتفاع بالاتر، وسوسه ی قیافه ی زیباتر، وسوسه ی پول بیشتر.

خیلی ها رو همین وسوسه ها به زمین زده.

همین وسوسه ها، با همدستی ناشکیبی و  بی تابی خودشون.

دله دیگه، وقتی یه چیزی رو بخواد، برای رسیدن بهش بی تابی می کنه.

نباید اجازه بدیم این بی تابی ها، توی وجودمون دور بردارن. باید با شکیبایی، با خویشتن داری، به بی تابی های دل، به بالا و پایین پریدن هاش، لجام بزنیم.

و الا با سرعتی که دل سر به هوا داره، زمین می خوریم. بدجوری هم زمین می خوریم.  اونقدر  که بعدش به این سادگی ها نتونیم بلند بشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۴

درختای نازک و جوون، ممکنه با یه باد قوی تکون بخورن و کج بشن و ساقه شون شکسته بشه.

برای همینم ساقه ی نازک این درختا رو می بندن به یه چوب ضخیم و محکم تا در پناه اون چوب، به هر بادی نلرزن.

حکایت ما و شک و شبهه ها و  وسواس های فکری مون،‌ حکایت همون ساقه های نازک و  باد های قویه.

چاره ی کار ما هم اینه که پناه ببریم.  پناه ببریم به یه منبع قوی   و در پناهش خودمونُ از لرزش و لغزش  حفظ کنیم.

خدا توی آیه های قرآن می گه:  نمی خواد جای دیگه ای برید. بیاید پناه ببرید به خودم. از شر وسواس خناس، به خود من پناهنده بشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۶

رابطه ی وسواس فکری و شیطان، مثل رابطه ی آب چشمه ست با خود چشمه.

خدا سرچشمه ی آرامش و یقینه و فکر کردن بهش به دل و قلب ما اطمینان می ده. عوضش شیطان چشمه ی جاری شک و شبهه و تردید و وسواس و وسوسه ست.  دلیلش هم اینه که توی شرایط شک و شبهه  و تردید، سخت ترین کار گرفتن تصمیم درسته. شیطان هم هر کاری که دستش باشه انجام می ده تا ما رو از گرفتن تصمیم درست دور کنه. برای همینم تلاش می کنه تا ما رو سرگرم دو دلی و تردید کنه.

اونجوری که آیه های سوره ی ناس می گن، اونایی که شک و  شبهه و تردید و دو دلی رو به جون آدما میندازن، یا خود شیطان هستن، یا همکار و پیمانکارش.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۴

وسواس و وسوسه ی فکری، مشکلیه که خیلی وقتا، سراغ خیلی هامون میاد.

حالا برای بعضیا بیشتر، برای بعضیا کمتر.

اصولاً فکر و خیال، از اون چیزائیه که وقتی می خواد وارد خونه ی ذهن و دل آدم بشه، در نمی زنه و «یا الله» نمیگه  و اجازه نمی گیره. چه برسه به اینکه بخواد قبلش اطلاع بده که مثلاً فردا ظهر، قراره بنده به عنوان یه شک و شبهه ی تازه، به ذهن شما خطور کنم!

برای این مهمونای ناخونده و سر زده و بی اذن و اجازه، باید تصمیمات اساسی بگیریم، چون در غیر این صورت، اونا برامون اختیار داری می کنن و راجع به ماها، تصمیمات بنیادی و بنیان کن می گیرن!


 

اینجوری نیست که فقط وقتی توی مجلس عروسی نشستیم  و صدای ساز و آواز بلنده،  فکر و خیالات و شک و شبهه های مختلف به ذهنمون خطور کنه.

یه وقتایی ممکنه سر نماز، یا حتی موقع تلاوت قرآن هم وسواس فکری سراغمون بیاد و ذهنمونُ مشغول کنه.

می خوام بگم شیطون حتی از نماز خوندن و  قرآن خوندن ما هم حیا نمی کنه و بازم میاد و کار خودشُ می کنه.

برای همینم هست که خدا فرموده:  موقع خوندن قرآن، از شر شیطان رجیم به خود خدای قرآن پناه ببرید.  و برای همینه که موقع خوندن قرآن، باید قبل از «بسم الله»، یه «اعوذ بالله » هم بگیم.


«دعوتید به مطالعه ی کتاب شیطان شناسی»

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۶

مقابل وسوسه ، علم و سواد و تجربه به کار نمیاد...

بلکه قدرت صبر و تحمل و استقامته که چاره کاره...

هر سال این همه آدم توی سواحل قشنگ شمال کشورمون غرق می شن....

همه اون ها هم می دونن که دریا بی رحمه..

همه شون هم می دونن که هر سال خیلی ها غرق همین دریا می شن...

حتی اون هایی که برای نجات بقیه به دریا می زنن و خودشون غرق می شن هم می دونن که شنا بلد نیستن و حتی خودشون رو هم نمی تونن نجات بدن .... همه، همه این ها رو می دونن ...

ولی ....

ولی صبرشون کمه و بی طاقت می شن و می شه اون چیزی که نباید بشه ....

 

فیزیک اگه خونده باشی، می دونی اینرسی چیه...

دو جور اینرسی داریم: اینرسی سکون و اینرسی حرکتی ....

اینرسی سکون می گه : حرکت دادن جسم ساکن سخت تر از حرکت دادن جنس متحرکه....

اینرسی حرکتی هم می گه :  همین که جسم ساکن به حرکت در اومد، دیگه این بار نگه داشتنشه که سخت می شه... خیلی خیلی سخت تر از ساکن نگه داشتن یه جسم ساکن!

این چیزا رو زمان دبیرستان بهمون یاد ندادن که فقط باهاش مسأله های توی ورقه های امتحانی رو حل کنیم...

همین حالا هم قانونای اینرسی به دردمون می خوره...

مثلاٌ بهمون می گه:

وقتی کسی یا چیزی داره وسوسه ت می کنه، تا به سمتش قدم بر نداشتی، کار اون سخته و وقتی اولین قدم رو برداشتی،  دیگه کار توئه که سخت می شه.... خیلی خیلی سخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۷

بچه های طفل معصوم رو یکی یکی وارد یه اتاق می کردن که وسطش یه شیرینی خیلی خیلی خوشمزه بود. بهشون گفته بودن اگه  10 دقیقه تحمل داشته باشید و وقتی توی این اتاق تنهایید، شیرینی رو نخورید، بیرون که بیاید می تونید دو تا بخورید...

هیچ بچه ای نمی دونست که اتاق، یه دوربین مخفی داره و بقیه دارن تماشاش می کنن ...

ولی دوربین صحنه های جالبی رو به تصویر می کشید.

یکی از بچه ها، همون لحظه اول بی طاقت شد و شیرینی رو گذاشت دهنش ...

اون یکی فقط شیرینی رو بو می کرد و می ذاشت سر جاش، ولی دست آخر اون هم نتونست ده دقیقه طاقت بیاره و شیرینی رو گاز زد.

نفر سوم،  با زبونش شیرینی رو لیس زد و به خیال اینکه کسی نمی بینه گذاشت سر جاش... ولی چند لحظه بعد، داشت شیرینی رو نجویده قورت می داد...

بقیه هم همینجور...

از میون اون همه بچه، فقط یکی طاقت آورد... دستش رو گرفته بود به سرش و موهاش رو می کشید. طفلک داشت دیوونه می شد!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۸

قلاب رو انداخته بودم داخل آب...

ماهی اولش داشت به طعمه بی اعتنایی می کرد. انگار که می دونست اون غذای خوشمزه با نخ محکمی که بهش وصله و سایه مردی که از بالای آْب پیداست، چه معنایی می ده...

حتم دارم همون موقع به من و خوابی که براش دیده بودم  هم خندیده بود.

ولی کم کم بوی طعمه بی قرارش کرد.

مدام نزدیک طعمه می شد و مکثی می کرد و دور می شد. از این به بعد معلوم بود که  فقط داره «نقش» ماهی های بی اعتنا رو بازی میکنه. و گر نه از همین بالا هم مشخص بود که همه فکر ماهی پیش طعمه  ست.

چند لحظه بعد، اومد و کنار طعمه ایستاد. ولی هنوز جرأت نوک زدن نداشت.  جرأتی که کم کم پیدا کرد. حتماً داشت با خودش می گفت: چند تا نوک کوچیک که منُ به قلاب نمی اندازه.

اما حتی خود من هم نفهمیدم چی شد که یهو طعمه و قلاب رو با هم به داخل دهانش برد.

مهم هم نبود که چه طور...

من فقط می خواستم شکارش کنم که حالا دیگه کرده بودم!

چه دست و پای بی حاصلی میزد، ماهی بی چاره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۶

قلاب رو انداخته بودم داخل آب...

ماهی اولش داشت به طعمه بی اعتنایی می کرد. انگار که می دونست اون غذای خوشمزه با نخ محکمی که بهش وصله و سایه مردی که از بالای آْب پیداست، چه معنایی می ده...

حتم دارم همون موقع به من و خوابی که براش دیده بودم  هم خندیده بود.

ولی کم کم بوی طعمه بی قرارش کرد.

مدام نزدیک طعمه می شد و مکثی می کرد و دور می شد. از این به بعد معلوم بود که  فقط داره «نقش» ماهی های بی اعتنا رو بازی میکنه. و گر نه از همین بالا هم مشخص بود که همه فکر ماهی پیش طعمه  ست.

چند لحظه بعد، اومد و کنار طعمه ایستاد. ولی هنوز جرأت نوک زدن نداشت.  جرأتی که کم کم پیدا کرد. حتماً داشت با خودش می گفت: چند تا نوک کوچیک که منُ به قلاب نمی اندازه.

اما حتی خود من هم نفهمیدم چی شد که یهو طعمه و قلاب رو با هم به داخل دهانش برد.

مهم هم نبود که چه طور...

من فقط می خواستم شکارش کنم که حالا دیگه کرده بودم!

چه دست و پای بی حاصلی میزد، ماهی بی چاره!


«دعوتید به مطالعه ی کتاب شیطان شناسی»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۵