ببین چقدر دیر شده است !
سر بگردان از شش سو ٬
جهان دارد به خلسه ای غلیظ تن می دهد .
هذیان و رویایت را کنار بزن !
از این همه خواب که برخیزی ٬
روحت را که بتکانی ٬
قامتت راست می شود .
آن وقت ٬ همان مهربانِ همیشه می آید
و همه ی کژی هایت را پاک می کند .
حالا می توانی
چشم هایت را بشویی ٬
لباست را نو کنی ٬
و به مهمانی بروی .
*
حواست باشد
کاری نکنی که برایت رو ترش کند .
به لبخندش ایمان بیاور
آیه های محبتش را پس انداز کن !
حالا مهربان ترین نگاه هارا با خود داری .
*
تنها کافی ست نشانه هایش را دنبال کنی
زل بزن وسط چشم های جهان
بگذار آن طرف این دوایر مه در مه را ببینی
ببین بارانِ آیه هایش چه نرم می بارد
لبخندت را به رخ بکش !
حالا همه ی چیزهای خوب از توست .
*
حالا که به راه آمده ای ٬
پاهایت را محکم بردار !
بگذار شیرینی خیالش در جانت بیفتد .
بگذار همه جا پر شود از طیفی
سبزآبی .
چشم هایش را که مهربانانه بر هم بگذارد ٬
دف بزن !
حالا زلال ترین سماع جهان در تو جاری خواهد شد .
*
برگرد !
از همه ی راه های بن بست برگرد !
پا در رکاب فردایی روشن که بگذاری
خورشیدی ترین سمت کائنات
به تو لبخند می زند
حالا دست هایت
به آسمانِ مهربان
نزدیک تر است .
*
سایه اش که روی سرت باشد
کافی ست
آن وقت دست هایش
مهربان تر از آن است
که سرکشی هایت راشماره کند
و کژی هایت را به رخ بکشد .
دل که به او بسپاری
لایه
لایه
خط های پیشانی اش کنار می رود .
حالا امن ترین آغوش ها به رویت باز شده است .
*
بهتر از این هم می شود ؟
بازویت را گرفته است تا برخیزی .
کنارش که باشی
در جاده های زمستان
سُر نمی خوری .
تنها کافی ست
نامش در تو تکرار شود .
پس دل قوی دار !
حالا بهترین بلد راه با توست .
*
این بار روحت را بریز !
در جاری رودخانه
بگذار همه ی زمین های سر ِ راه از تو بنوشند .
و صدایت را زمزمه کن !
در گوش فضا
بگذار همه ی دل های مهربان سلامت را بشنوند .
حالا بزرگ ترین امیدها با توست .
*
اصلا نگران نباش !
تو نیز سهم داری
از این همه مهربانی .
بگذار بر جانت بتابد
رشته ای روشن .
آن وقت پیشانی ات نور می پاشد
بر زمین و زمان .
حالا شوق وصل تو رادر بر گرفته است ٬
می توانی مشتاقانه آرزویش کنی .
*
از خودت بیا بیرون !
پا بگذار
در راه آسمان !
دل که سپرده باشی به او
کافی ست ٬
از لا به لای همین ستاره ها
جاری می شوی
به راهِ خانه اش
نزدیک
نزدیکِ نزدیک
نزدیک تر
حالا رسیده ای
در ِ خانه ی دوست
کوبه اش را بنواز !
جوایش را بشنو !
*
کافی ست درخت باشی
آن وقت رهگذران می توانند
- همه -
زیر سایه ات بنشینند ٬
نکند
دست در دست توفان بگذاری !
نکند
گیاهانِ سر ِ راه از تو بگریزند !
جانت را بسپار
به زلال رود
آن وقت
ار قهر و آتش به سلامت بگذر !
حالا در پناه دستی مهربان آرام شده ای .
*
قرارت را فراموش نکنی !
بهترین لباس هایت را بپوش !
- زیباترین ِ شان را -
یک شاخه رز
دو شاخه میخک
چندتا گل محمدی
از همین باغچه ی توی حیاط کافی ست ٬
چقدر زیبا شده ای !
حلاوتی وصف ناشدنی در جانت می ریزد ٬
حالا همه ی سایه ها و شبح ها از تو می گریزند .
*
برخیز و جانت را بسپار به زلال آب !
بگذار همه ی کدورت ها بروند کنار .
نکند پا سست کنی
و موانع ِ سر ِ راه
از مقصد بازت بدارند .
کامت را پر کن از صداهای معطر .
بگذار ریه هایت نفس بکشد
این همه شمیم را .
حالا می توانی تکیه کنی ٬
به سرچشمه ای از نور ٬
آرام ِ آرام .
*
شک نکن !
خانه ی دوست در پیش است ٬
تنها ممکن است فرازی و فرودی
سر ِ راهت باشد .
پا محکم کن !
از یاد ِ او که پر شده باشی ٬
دلت قرص می شود
و پاهایت پرتوان
حالا در سایه ی بزرگی های او
راهی هموار پیش روی توست ٬
بی دغدغه و تشویش .
*
دل به طاعت و اطاعت بسپار
بی دریغ !
پا پیش بگذار
بی هراس !
سینه ات را فراخ کن !
فراخ تر !
برگرد
همه ی راه های به اشتباه رفته را .
کافی ست مسیر را درست بروی ٬
ابرهای ترس و تردید را کنار بزن !
حالا قدم بگذار
بر ساحل آرامش
سبکبال و دل آرام .
*
حواست باشد !
قرارت را به یاد داشته باش !
هم داستان شو
با بلدهای راه !
گام محکم کن
پشت به سایه ها و صداها !
حالا
به اشارتی از او
سمت سرای قرار برو
بی دلهره و درنگ !
*
تنها کافی ست
همه ی کارهای خوب به نامت باشد .
آن وقت در کشکولت هست
هر چه بخواهی
بی سؤالی و خواهشی ٬
حالا سیراب شده ای
از چهارده خورشید
و او همه ی این ها را می داند .
*
تنهایی ات را قدر بدان
در سحرگاهان !
تا نور
درونت را سیراب کند
شرحه شرحه .
بگذار حس کنی
همه ی این ها را
با تمام وجودت .
حالا
روشن ترین روشنای جهان
بر تو می درخشد .
*
اصلا شتاب نکن !
آرام ِ آرام
بگذار شهد ِ شهود
قطره قطره
در جانت بریزد
و راه ِ رسیدن به او هموار شود ؛
بچش
همه ی خوبی ها را ؛
حالا
بهترین بلدـ راه با توست ،
مهربان و لطیف .
*
به خانه ی قرار نزدیک شده ای !
یادت باشد ٬
درهایی را باز کن
لبریز ِ بوی بهار !
آیه های روشنش را تلاوت کن !
درهای آتشین را ببند !
حالا
آرامشی عجیب
در تو جان گرفته است .
*چشم هایت را باز کن !
بگذر
از چهار راه های شیطانی !
راهی
- آن طرف ِ تشویش ها و کدورت ها -
به خانه ی دوست می رسد .
کا فی ست بخواهی
و بنوشی
جرعه جرعه
از جاری نور .
حالا
بوی بهشت را می شنوی ،
ریا هایت را سرشار کن
از شمیم ِ آن .
*
برخیز !
کلید را که بگیری ٬
همه ی درهای روشن
برایت باز می شود .
انبانت را پرتوشه کن !
تنها کافی ست
به لبخندی مهربان
مهمانت کند .
او خواهش چشمانت را می شنود .
حالا
- انگار که وسط بهشت نشسته باشی -
شکوفا شو !
سبز ِ سبز .
*
آماده باش !
در زلال ِ رود رها شو !
بگذار
هر چه تباهی و سیاهی
از جانت جدا شود .
تردید نکن !
از صافی صمیمی ِ نگاهش رد شو !
مطمئن باش
لرزش های ناگاهت را
ندیده می گیرد .
حالا
- که خطاهایت را پوشانده است -
چقدر زیبا شده ای !
*
دست هایت را بلند کن !
بلندتر
بالاتر از همه ی سروها .
بخواه !
همه ی خوب ها و خوبی ها را
همه ی لبخندهایش را .
در پناه چشمانش بیارام !
نکند
گره در ابروانش بیفتد .
دل بسپار
به طاعتش !
و سر مگردان
از اطاعتش !
حالا بهترین بخشندگان با توست .
*
چهره باز کن !
همه ی لبخندها در تو می ریزند .
ابرو درهم کن !
همه ی سیاهی ها از تو می گریزند .
پا در راهی بگذار
از روشنی سرشار
سر ، بلند کن !
حالا
خانه ی خورشید پیش چشم ِ توست ؛
به تماشا بیا !
*
نها چند گام تا سرای یار باقی ست
پای همتِ خویش محکم کن ؛
سعی ات را دوچندان !
آن وقت لرزش هایت
پوشیده است .
تنها کافی ست
بیرون نزنی
از راه ؛
او مهربان تر از آن است
که خطاهایت را به رخ بکشد .
گوش باز کن !
صدایش بزن !
حالا
او منتظر است تو را بشنود .
*
قدر بدان !
خودت را
و شبی را
که اندک است
هزار ماه برایش !
دل قوی دار !
بیندیش
به آن طرف این سربالایی های نفسگیر ٬
به خانه ی دوست .
به مهربانی چشمانش دل ببند !
تردید نکن !
چشم بر همه ی کژی هایت بسته است .
حالا مهربان ترین نگاه ها بر تو می تابد .
*
بشوی
چشمانت را
جلا بده
جانت را
بگذار
از این همه شیرینی وصل لذت ببری .
آماده باش !
بپذیر
همه ی آن چه را که بر دوش توست .
به خانه ی دوست نزدیک شو !
نزدیک ِ نزدیک
نزدیکتر .
حالا
لطف ِ لطیف با توست
بی هیچ درنگی و تأخیری .
*
گامی بیش به خانه ی خورشید نمانده است
جانت را بپوشان
در قطیفه ای از نور و رحمت .
بگذار
کوله ات از پاکی و پرهیز
لبریز شود .
بگذار همه ی تاریکی ها
از دلت برود بیرون .
چشم باز کن !
حالا
یار در سرسرای قرار ایستاده است .
*
حالا که سیمرغ شده ای
حالا که رسیده ای
به خانه ی خورشید
همه ی رؤیاها را پاس بدار !
به لبخندی راضی باش !
بگذار
این سرخوشی
در خانه ی خورشید کناره بگیرد .
حالا
گام به گام همه ی رودهای روشن
به دریای نور بریز !
*