دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

کربلا، روز اربعین، میان ازدحام جمعیت، مرد  ناشناس، از مقدس اردبیلی اجازه خواست روضه بخواند برای او و طلبه ها. بعد، رو به سمت  ضریح کرد و گفت:

« یا اباعبد الله! نه من، نه این مقدس اردبیلی، نه این طلبه ها، یادمان نمی رود ساعتی را که خواستی، از خواهرت زینب، جدا شوی »

بعد از این عبارت، چشم خیس مقدس اردبیلی هر چه گشت، مرد ناشناس را ندید.

مقدس اردبیلی، تازه فهمید  ساعت قبل،  کنار  امام عصرش، زیارت اربعین خوانده بود!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۵

به خاطر حاجتی،  کارش شده بود زیارت مسجد جمکران و استغاثه. دسته آخر، به امام خودش گلایه کرده بود که: روا نیست. روا نیست شما امام زمان ما باشی و ما،‌ برای حاجتمان، به حضرت سقا توسل ببریم. روا نیست.

در حالتی از مکاشفه، جواب شنیده بود که:

خیلی هم رواست. اصلاً توسل به حضرت سقا، سفارش خود ماست! هر حاجتی که داشتی، دلت را سمت او بچرخان و بگو: یا ابا الغوث،‌ ادرکنی!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۰

فرمود: پدرم، تا رسیدن به سرزمین کربلا، جایی  توقف نکرد، و دوباره راه نیفتاد، مگر آنکه یادی از یحیای پیامبر کرد. می فرمود:

« سجادم!  به خدا قسم که خون من، از جوشش نیفتد تا خدا،‌ مهدی را مأمور قیام کند. او، به انتقام خون من، هفتاد هزار کافر و منافق را خواهد کشت. »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۷

کنار ضریح شش گوشه، توفیق تشرف یافته بود. لحظه ای بعد، داشت به تصرف ولایی امام، نجوای همه ی زائران را می شنید. امام حق داشت گلایه کند. کنار ضریح جد امام، هیچ کس به یاد امام نبود. زیر قبه ای که دعا مستجاب است، کسی برای ظهور، دعا نمی کرد. همه خواهش های شخصی داشتند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۵

زیر قبه حسینی، پرده های ظاهر، از مقابل چشم باطنش کنار رفته بود. دیده بود  امام  عصر، رو به روی ضریح شش گوشه، با جد شهیدش نجوا می کند که:

«شمایی و تنهایی دشت کرب و بلا ؛ منم و تنهایی این زمانه ی پر بلا »

***

فرموده بود:

چرا به شیعه های من، از مظلومیت من نمی گویید؟

من هم شبیه جدم شهیدم،‌ هر روز ندای «هل من ناصر» سر می دهم. من، هر روز ندا سر می دهم و جوابی نمی شنوم.

چرا میان روضه ها و گفته ها و نوشته ها، از مظلومیت حسین، به مظلومیت من، گریز نمی زنید؟!

***

لبنان، مسجد سیده نرجس، بعد از مجلس عزای حضرت سقا؛

نامه ای سر به مُهر، با نوشته ای از سر مِهر، در صندوقچه ی مسجد، باقی مانده بود:

«من، همان مهدی منتظرم. در مسجد شما نماز خواندم و از غذای عزایتان خوردم و برایتان دعا کردم. شما نیز برای فرجم دعا کنید.»

***

فرمود:

هر مومنی که بعد از ذکر مصبت جد شهیدم، برای فرج و تأیید من دعا کند،

دعا گوی او،‌ منم!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۱

خدایی  داریم که هر وقت به روی ما بخنده، روز و شب مون عیده.

خدایی که بلده چه جوری مهمون نوازی کنه، خدایی که خوب می دونه چه جوری برای مهمونی سی روزه ش، اختتامیه بگیره.

امروز یکی پیامک فرستاده بود که:

سفره های سحری، خدا حافظ!

شربت های تگری، خدا حافظ!

زولبیا، بامیه، خدا حافظ!

چایی دیشلمه، خدا حافظ!

ظرف حلوا، خدا به همراهت

دوغ نعنا، خدا نگهدارت!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۲

{داستانک قدیمی}

دیشب افطار  رو خورده و نخورده، چشماش داشتن  سنگین  می شدن.  نمازش رو که خوند، چائی دومش رو  هم  سر کشید.   بعدش بین خواب و بیداری، دراز کشید پای رادیو تا ببینه خبرُ اعلام می کنن یا نه؟

خبر رو نشنیده، چرتش تبدیل به یه خواب  سنگین شد.

سحر، با صدای زنگ ساعت که از خواب پرید، چشماش هنوز التماس خواب داشتن.

اول از همه پارچ شربت آبلیمو رو از یخچال بیرون گذاشت. پیچ رادیو رو که چرخوند، به جای دعای سحر، صدای تازه ای شنید.

الله اکبر. الحمد لللّه. و له الشّکر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۰

وسط یه شهر غریب گم شدی، نه راه پس داری ، نه راه پیش...

جلوی یه ماشین رو می گیری و ازش آدرس می پرسی....

اونم بهت می گه: دنبال من بیا...

تو، توی همچین موقعیتی باشی، چی کار میکنی...

دنبالش می ری دیگه؟!

هر کس دیگه ای جای تو باشه هم دنبالش می ره.

چون و چرا هم نمی کنه که چرا الآن این طرف پیچیدی و چرا اونجا نپیچیدی....

توی زبون دین به این دنباله روی بی چون و چرا می گن: «بندگی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۵

فکرش رو بکن ...

یه مراسم بزرگ گرفته باشن واسه بزرگداشت یه نفر...

کلی هم میز و صندلی چیده باشن و مهمون دعوت کرده باشن ....

بعد اون وقت اون کسی که قراره ازش تقدیر بشه، خودش نیاد.

به هم می ریزه مراسم دیگه....

حالا خدا هم این همه ابر و باد و منظومه و سیاره آفریده واسه ما ...

ما رو هم آفریده واسه بندگی...

بعد اون وقت اگه ما ها بندگی نکنیم، چی می شه؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۳

مادربزرگم همیشه می گفت:

«ابلیس کی گذاشت که ما بندگی کنیم؟»

ولی خدابیامرز، با اینکه این مصرع رو همیشه ورد زبون داشت، خیلی مقید جاده بندگی بود.

یادمه ماه رمضون که می اومد، می گفت:

«ابلیس رو هم گرفتن انداختن توی بند...

موندیم خطاهامون رو تقصیر کی بندازیم؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۸