دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

کارت بانکی رو که هیچی موجودی نداره هی بذار توی دستگاه خودپرداز و  هی گزینه دریافت وجه رو فشار بده...

اگه یه ریال گیرت اومد!

کسی هم  که تا حالا مشکل هیشکی رو حل نکرده ولی توقع داره خدا گره از کارش باز کنه، حکایتش همینه...

گره بقیه رو باز کن تا گره هاتُ برات باز کنن ....



قتل عمد که نکرده!

احساسات و عفت عمومی رو هم جریحه دار نکرده...

فقط بنزین تموم کرده.

یادت باشه، تو هم مث اون ماشین داری، ماشین  تو هم مث اون باک داره، باک ماشین تو هم ممکنه یه روزی، یه جا، همینجوری خالی بشه و جا بمونی....

کمکش کن تا کمکت کنن ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۴

مشکلات دنیا دو دسته بیشتر نیستن...

یا مقابلشون کاری از دستت بر میاد یا بر نمیاد.

اگه بر میاد که تنبلی نکن و دست به کار شو...

ولی اگه کاری دستت نیست، پس الکی حرص هم نخور...

توکل به خدا رو گذاشتن واسه همین روزا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۳

دیدی بعضی ها رو؟

مریض هم که می شن  و دکتر هم که می رن، به جای اینکه دکتر به اونا راهکار بده، اونا به دکتر دستور می دن...

مدام می گن : اینُ برام بنویس و اونُ ننویس و این ُ تجویز کن و از این جور سفارش ها...

بعضی های دیگه، در خونه خدا هم که می رن فقط بلدن دستور بدن...

به جای اینکه بگن : «خدایا! مشکل منُ هر جور صلاح می دونی حل کن»، تعیین تکلیف می کنن که : «خدایا! مشکل منُ اینجوری حل کن...»

انگار که خدا نمی دونه مشکلشون رو چه جوری باید حل کنه، دنبال راه حل و مشاوره می گرده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۰

ماشینت خراب شده، اونم وسط بزرگراه...

در کاپوت رو می زنی بالا و  مشغول وارسی می شی...

تا وقتی که خودت مشغول وارسی هستی، کسی برات نگه نمی داره.

چون همه با خودشون می گن: حتماً می دونه چشه دیگه...

ولی وقتی رسماً اعتراف کردی که هیچی سر در نمیاری و به نشونه تسلیم برای ماشینای عبوری دست تکون دادی، برات نگه می دارن و کارتُ راه میندازن...

گره گشایی خدا هم همینجوریه...

تا وقتی فکر می کنی کار، کار خودته و خودت از عهده اش بر میای، نباید روی کمکش حساب باز کنی ...

ولی وقتی سرت به سنگ خورد و از ته دل گفتی : «آخ»، میاد و کارتُ راه میندازه....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۸

این کفشای بندی رو دیدی؟

بعضی وقتا وقتی بندشون رو می کشی تا باز بشه، باز که نمی شه، هیچ! یه گره کور هم می خوره...

اینجور وقتا بعضیا عصبانی می شن و بند رو محکم تر می کشن. نتیجه این محکم تر کشیدن چیه؟ هیچی! فقط گره از اونی که هست ریز تر و کور تر و محکم تر می شه...

گره های زندگی هم همینجوری هستن...

ماها هم  گاهی وقتا به جای اینکه بازشون کنیم، کورتر از قبلشون می کنیم...

تا حالا داشتی از این تجربه ها یا نه؟!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۷

می گفت:

همون موقعی که اعصابت حسابی خط خطیه و فکر می کنی دیگه از این بدتر نمی شه، بدون که اتفاقاً از این بدتر هم ممکنه بشه!

پس برای اینکه نشه، بگو: «خدایا شکرت!»

یادتم باشه همونطور که دست بالای دست بسیار است، دست پایین دست هم بسیار است.

کجاش دیدی؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۲

«نا راضی» ، این مناسب ترین واژه ایه که می تونم  اونُ باهاش توصیف کنم.

انگار که عادت کرده باشه به نالیدن و شکایت داشتن.

اون پنج سال اول زندگیشون که بچه دار نمی شدن، همه ش از این می نالید که چرا خدا این معامله رو باهاش کرده.

از وقتی هم که سه قلوهاش به دنیا اومدن، ورد زبونش شد که خدا، سه تا دشمن جون رو یه بار به جونش انداخته.

تا وقتی به خاطر کار شوهرش، ساکن شهرستان بودن، از امکانات کم شهرای کوچیک شکایت داشت.

کار انتقالیشون هم که درست شد و برگشتن تهران،  تازه یادش اومد تهران  که شهر زندگی نیست با این شلوغی و ترافیک و دود و سر و صداش...

با خودم می گم: بعضی ها انگار عادت دارن که ناراضی زندگی کنن و ناراضی بمیرن...

مرحوم پدر بزرگم  همیشه می گفت: «خدایا به داده و نداده ت شکر. داده ت نعمته، نداده ت حکمت...»

همینجوری به این حرفش نگاه نکنی ...

کلی حکمت پشت سر همین یه جمله ست....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۶

حضرت معصومه، در عمر کوتاه بیست و هشت ساله ی خودش هیچ وقت ازدواج نکرد. ولی چرا؟

این سوالیه که ذهن خیلی ها رو در طول تاریخ به خودش مشغول کرده. به این سوال، سه جواب داده شده.

 مورخ شیعه، یعقوبی گفت:  امام کاظم،  وصیت کرده بود که هیچ کدوم از دخترانش ازدواج نکنن. به نظر نمیاد که این جواب، جواب درستی باشه. چون در وصیت نامه ی امام که به دست ما رسیده چیز دیگه ای آمده. امام از دختران خودش خواسته که بی اذن و  مشورت حضرت رضا، با کسی ازدواج نکنن. ازدواج سنت پیامبره و امام، کسی رو از سنت جدش نهی نمی کنه.

جواب دوم اینه که در اون دوران هیچ کفوی برای حضرت معصومه وجود نداشت. برای همینم حضرت معصومه تا پایان عمر مجرد زندگی کرد.  این جواب هم اگر چه بسیار مشهوره، ولی خالی از اشکال نیست. سیره ی اهل بیت  چیز دیگه ای بود. اگه جوانی اهل ایمان و امانتداری  به خواستگاری دخترانشون می اومد، مخالفت نمی کردن.  پس می مونه جواب سوم.

جواب سوم به اختناق دوران هارون الرشید بر می گرده. در اون دوران اگه کسی فقط برای یک سوال ساده به خانه ی اهل بیت مراجعه می کرد، از جان خودش در امان نبود. شیعیان و علوی ها به بدترین شکل کشته می شدن. امام کاظم سال های پایانی عمر خودشُ در زندان به سر برد و حضرت رضا هم همواره تحت نظر بود.  برخی از برادران امام رضا  هم بر علیه حکومت قیام کرده بودن. در چنین شرایطی، کسی جرأت و امکان وصلت با خانواده ی امام کاظمُ نداشت. برای همین هم علاوه بر حضرت معصومه،  اکثر دختران امام کاظم مجرد باقی موندن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۵

رفته بود مشهد، پولشُ گم کرده بود. رفت حرم  و گفت : یا امام رضا! خودت یه پولی از یه جایی برسون.... داشت از پله های حرم می اومد پایین که یکی از همشهری هاش صداش کرد و گفت:  از شهرمون که می اومدم بابات این پولُ داد که بهت بدم. بفرما!

پول رو که گرفت، برگشت سمت حرم و گفت: امام رضا! این قبول نیست ها! اینُ بابام فرستاده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳

سال صد و هفتاد و سه هجری بود. سالی  که چشم پدر و مادر، به دیدن او  روشن شد. اسمشُ فاطمه گذاشتن. دختر امام کاظم و نجمه خاتون، زیر سایه ی پدر و مادر قد می کشید و رشد می کرد. مشهور شده بود به معصومه.  سخن که می گفت، همه می دونستن که عالمه ی آل طاها سخن می گه. 

شش ساله بود. گروهی از شیعیان پدر آمده بودن تا سوال هاشونُ از امام بپرسن. امام، در مدینه نبود. به همه ی سوال ها جواب داد. جواب درست!  پدر وقتی ماجرا رو شنید،  سه بار در وصف دخترش فرمود: «بابا به فدای او! »

از فردای شهادت پدر، این حضرت برادر بود که برای خواهر کوچک خودش پدری می کرد. از هفت سالگی، تا بیست و هفت سالگی.  نوبت رسیده بود تا برادر از مدینه به مرو بره. کوچی اجباری،  طاقت دوری برادر ُ نداشت. اندکی بعد از هجرت برادر، او هم بار سفر بست. با دعوت نامه ای از جانب برادر.  در بین راه بیمار شد. مردم قم، افتخار می کردن به میزبانی و پرستاری از او.  چند روزی مهمان خانه ی موسی پسر خزرج بود. روز و شب، مشغول عبادت. مردم اسم توقف گاه او رو  «خانه ی نور» گذاشتن. خیل زود روح حضرت معصومه به اجداد معصوم خودش پیوست.

و قم برای همیشه به حرمی از حرم های اهل بیت مبدل شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۳