برداشت هایی از بند بیست و نهم دعای جوشن کبیر
خداست که ما رو نگه می داره. که حفظ می کنه و پناه می ده. از سرما و گرما. از درد و رنج. از گرسنگی و تشنگی. از نا امیدی و غرور. و ما چقدر بی طاقتیم در برابر همه ی این آفت ها. و ما چقدر بی پناهیم اگه دست خدا، نگهبان و نگهدار ما نباشه.
فقط خداست که همیشه پایداره. فقط خداست که هیچ وقت زمین نمی خوره. فقط خداست که همیشه پاینده ست. جز خدا، هر قیامی قعودی داره. جز خدا، هر اوجی حضیضی داره. فقط خداست که هیشه پیروز و سربلنده. ما پیروزی و شکستُ با هم داریم. سربلندی ها و سرشکستگی هامون با همه.
پرسیده بودن خدای تو کیه؟
ابراهیم نگاهی به آسمون انداخته بود. گفته بود: خدای من خدای همه ی آفریده هاست. همون که منُ آفریده و راهنمایی می کنه. همون که وقت گرسنگی، به من غذا می ده. وقت تشنگی سیرابم می کنه. همون که وقتی بیمار بشم، منُ شفا می ده. در بند بیست و نهم دعای جوش خدا رو با اسم «سالِم» صدا می زنیم. سالم یعنی سلامتی بخش. وقت ناخوشی باید دل به همین اسم خدا خوش کرد. خدایی که اسمش دوا و ذکرش شفاست.
باید به کجا پناه می بردیم؟ باید درِ کدوم خونه رو می زدیم؟ باید دلخوش کدوم راه و چاره می شدیم؟ باید چه می کردیم؟ اگه خدا راحم نبود. اگه رحم کردن شیوه ی همیشگی او نبود. اگه ترحم کردن در سنت او جایی نداشت. چاره ی همه ی بیچارگی های ما، همین اسمه. پناه همه ی بی پناهی های ما، همین رسمه. رسم خدا، رسم رحمته. رسم لطف و عنایت. رسم بنده نوازی در اوج بی نیازی.
بین ما و بقیه، بین ما و خودمون، بین ما و خودش، بین تک تک ذره های هستی، خداست که داوره. همیشه و همه جا، حکم، حکم خداست. به حکم خداست که ماه دور زمین می چرخه، زمین دور خورشید. به حکم خداست که آتش می سوزونه و آب، رفع عطش می کنه. ملکول ملکولِ عالم تکوین به حکم خداست که پابرجاست. در عالم تشریع هم حکمی جز حکم خدا معتبر نیست. و وای به حال آدمیزاد، وقتی که فکر می کنه کسیه! وقتی فکر می کنه می شه روی حرف خدا حرفی می زد. می شه روی حکم خدا حکمی داد.
سال های سال، بشر فکر می کرد که زمین، مرکز هستیه. خیال می کرد خورشید و ستاره ها، دور زمین می چرخن. فکر می کرد هستی از چهار عنصر درست شده. آب و باد و آتش و خاک. اسمشون شده بود علم. اسم همین اوهام و خیالات. دانسته های ما همیشه همینجورن. ممزوج وهم و ظن و خیال و گمان. ما چیزهایی رو می دونیم و چیزهای بیشتری رو نمی دونیم. ما حتی نمی دونیم که چه چیزهایی رو نمی دونیم. این حکایت دانسته های ماست. دانش ما نه خالصه، نه مطلق، نه کامل و جامع. خدا ولی حقیقتاً عالمه. علم کامل و مطلق و جامع خدا، مثل دانست های ما نیست. حقیقتاً علمه.