دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نا امیدی» ثبت شده است

آدمیزاد به امید زنده ست. به امیده که نیرو می گیره برای جلو رفتن.  به امیده که تاب و توان پیدا می کنه برای ادامه دادن.

انسان به حکم انسان بودنش اهل امید بسته. ولی به کی ؟ به چی؟ به کجا؟!

یه وقتایی به چیزی امید می بندیم که ارزش امید بستن نداره. روحمون تکیه می ده به ستون های سست. به پایه  های لرزان. به ستاره های غروب کردنی.  به سراب های غیر واقعی.

آخر اینجور دل بستن ها، یأسه. آخر این جور امیدواری ها، نا امیدیه. شکسته. پشیمونیه.

**

حضرت ابراهیم به ستاره پرست ها، به ماه پرست ها و خورشید پرست ها فرمود:

«من غروب کننده ها رو دوست ندارم. من به افول کننده ها دل نمی بندم.»

فرمود: من به کسی دل می بندم که  خورشید نیست. خورشید آفرینه. ماه آفرینه و ستاره آفرین.  کسی که رحمت و قدرتش، افول و غروب نداره.

باید به کسی دل بست که بی غروبه باشه. بی افول.  کسی که همیشه زنده باشه، همیشه تابنده. همیشه مهربان. باید به کسی امید بست که همیشه برای ما وقت داشته باشه. همیشه نزدیک باشه.  کسی بی خواب و خوراک!  همیشه بی نیاز و همیشه بنده نواز!

*********

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۷:۵۸

امید، باد لاستیک نیست که اگه تنظیم نباشه، بازم بشه راه رفت.

امید، ضد یخ ماشین نیست که بگیم حالا کو تا زمستون.

امید فیلتر و روغن نیست که صد کیلومتر دیرتر عوض بشه، آسمون به زمین نیاد.

امید، بنزین ماشینه،

حالا شما هی الکی بدون بنزین، استارت بزن.

اگه روشن شد؟!

*

بعضی چیزا امید آفرینن.

یعی خود به خود، آدمُ به تلاش و تقلا و جنب و جوش و تکاپو وا می دارن.

مث چی؟

مث وعده ی پاداش و عیدی و اضافه حقوق و اینجور چیزا.

جالبه بدونید که تحقیقات نشون داده  کارمندان و حقوق بگیران، هر چقدر که به زمان واریز حقوق شون نزدیک میشن، امید به زندگی شون هم اضافه می شه.

خدا کنه امید هیچ کارمند و حقوق بگیری، نا امید نشه.

*

توی این کارتون گالیله، یه نفر بود که همیشه حرفای ناامید کننده می زد.

یادتونه؟

همه ش میگفت: من می دونم، ما الآن نابود می شیم. من می دونم ما الآن اینجا حبس می شیم. من می دونم ما داریم به آخر خط می رسیم.

از این دست آدما، همیشه ، همه جا پیدا می شن.

شما گوش تونُ بدهکار حرفاشون نکنید.

*

بعضیا هم هستن که چون نمی خوان از این ور بوم بیفتن، از اون ور بوم می افتن.

 طرف،  نتیجه ی بازی فوتبال ایران و آرژانتینُ یازده هیچ به نفع ایران پیش بینی کرده.

آخه مگه هندباله؟!

امید داشتن، از یه حد معقولی که بگذره،‌ دیگه اسمش امید نیست، اسمش خوش خیالی و سر زیر برف کردنه.

*

توی بیست دقیقه ی آخر فیلم، طرف با دوستش، می ریزن توی پاتوق آدم بدا.

دو تایی همه شونُ می زنن تا اینکه یکی از آدم بدا،  از پشت خنجر می زنه.

در همین لحظه، پلیسا هم از راه می رسن و آمبولانس خبر می کنن.

سکانس بعدی توی بیمارستان فیلمبرداری می شه. جایی  که پرستارها، دوست مجروح آدم خوبه رو می برن داخل اتاق عمل و خود آدم خوبه پشت در می مونه.

وقتی دکتر از اتاق عمل بیرون میاد، آدم خوبه می ره سراغش و با دستپاچگی می پرسه:

«آقای دکتر! امیدی هست؟!»

دکتر، با آرامش خاصی، عینکشُ در میاره و  می گه: «امیدت به خدا باشه»

کل بار مفهومی فیلم، توی همین جمله ی آخره.

*

دقت کردین که ما ، در هر شرایطی، و در هر تورنمنتی، هر نتیجه ای که کسب کنیم، بازم تا بازی آخر، هنوز روی کاغذ امید و شانس صعود داریم؟

در همین رابطه، دوست خوبم، آقای مولانا، از قونیه شعری رو برامون گفته که اونُ با همه ی شما به اشتراک می ذارم:

سوی تاریکی مرو، خورشید هاست.

سوی نومیدی مرو، امّید هاست.

*

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۲۷

وا نمود می کردم خسته نیستم و یه عالمه امید دارم ولی واقعیتش چیز دیگه ای بود ، خسته بودم و دلزده .

نا امید نا امید ...

ولی نمی تونستم جا  بزنم ، گفته بودم : «من این کار رو به انجام می رسونم  » . حالا هم باید پای حرفم می ایستادم و انجامش می دادم .

ولی نمی شد . انگار زمین و  زمان دست به دست هم داده بودن تا من رو خاک کنن و دستای من رو ببینن که به نشونه نتونستن و تسلیم بالا رفتن ...

تا اینکه یه روز ، همینطور که روی صندلی عقب یه تاکسی ، غرق همین فکر و خیال ها بودم ، راننده نگه داشت تا یه نفر دیگه رو هم سوار کنه .

من باید یه مقدار می رفتم سمت چپ تا مسافر بعدی هم بتونه سوار بشه ولی ذهنم اونقدر مشغول بود که متوجه هیچی نشدم .

مسافر تازه ، بالاخره  همونطور که ایستاده بود با دست به شونه ام زد و گفت :

« آقا پسر ...

 جوون...

 شازده ! »

تازه به خودم اومدم و گفتم : بعله !

گفت : اگه میشه یه کم برو سمت چپ تا منم سوار شم .

براش جا باز کردم و کنارم نشست . داشتم آماده میشدم تا دوباره شیرجه بزنم به همون دریای فکر و خیال و تشویش ، که مسافر تازه بی مقدمه پرسید :

چیه ؟ خیلی غرقی!

از خدام  بود که سفره دلم رو براش باز کنم . گفتم : «یه جایی گفتم مرد انجام فلان کار منم ، ولی الآن هر چی می زنم نمیشه که نمیشه »

گفت : معلومه که نمیشه ، نبایدم بشه .

پرسیدم : یعنی چی که نبایدم بشه ؟

جواب داد : به خاطر همون منی که گفتی ، همه من ها فقیرن ... ناراحت نشی ها ، ولی همه من ها شیطونن ! شیطون هم ضعیفه و کاری از دستش بر نمی آد ...

پرسیدم : پس من باید چی می گفتم ؟

گفت : باید وعده ای رو که دادی ، با یه انشاء الله بیمه میکردی ... فقط یه منه که غنیه و منشاء همه خیر ها و خوبی هاست .. اونم خداست ... اصلا خدا ، خود خیر و خوبیه ... از غیر خدا ، خیری به کسی نمی رسه ... امیدت به هر کی غیر اون باشه ، حتی اگه اون کس خودت باش ، نا امید میشی ... در خونه سر چشمه همه خیر و خوبی ها رو بزن .... با توکل بر خدا همه کار ها شدنیه ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۴۵

توی بعضی از این بازی های کامپیوتری، می رسی به یه جاهایی که  دیگه راهی برای جلوتر رفتن وجود نداره.  یعنی هر چقدر که کلید حرکت به جلو رو فشار می دی، شخصیت بازی نمی تونه جلوتر بره.

اینجور وقتا هیچ وقت به خودت نمی گی بازی  همینجا تموم میشه. بلکه مطمئن می شی راه رو اشتباه اومدی و باید برگردی عقب تا  بقیه راه ها رو امتحان کنی.

من و شما به سازنده های یه بازی رایانه ای، اطمینان خاطر داریم و می دونیم راهی برامون باقی گذاشتن. برای همینم اونقدر می گردیم تا  راه رفتن به مرحله بعد رو پیدا کنیم.

سازنده های بازی های رایانه ای ، مث خودمون انسان هستن.

کاش یه مقدار از امید و اطمینان خاطری که به کار آدم های مث خودمون داریم، به خدا و کارها و حکمتش داشتیم!‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۵

از قدیم و ندیم گفتن در مثل مناقشه نیست.

حالا در یک مثال فرضی، فکر کن که شما بهترین  و شناخته شده ترین  پزشک ایران باشی و  همه هم بدونن که شما، دست و نسخه ت شفاست.

حالا فکر کن یکی بغل دستت باشه که  از یه مریضی ساده، آه و ناله راه انداخته باشه و ناامیدانه، مشغول تنظیم وصیت نامه اش بشه.

در همچین حالتی، عصبانی شدن و ناراحتی، حق صد در صد قانونی و طبیعی شماست.

یعنی شما حق داری سر طرف داد بزنی که:  بیماریت که فقط یه مریضی ساده ست. منم که دست و نسخه ام شفاست. پس چرا  به جای اینکه بیای من برات نسخه بنویسم، خودت داری برای خودت وصیت نامه می نویسی.

این مثال رو زدیم که بگیم:

اون هایی هم که با وجود یه خدای گره گشا و کار درست که کلید همه قفل های بسته به دستشه، باز احساس می کنن به آخر خط رسیدن و  تسلیم نا امیدی می شن، به خدا حق بدن که از دست کوتاه فکریشون ناراحت بشه و قهرش بگیره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۱

فکر کنید یه آدمی، چشماشُ با چشم بند، ببنده؛ بعد وسط یه بزرگراه شلوغ که ماشینا با سرعت دارن میان و می رن، رانندگی کنه.

همچین  آدمی، کارش با  چهارتا تخلف ساده ای که بقیه ممکنه انجام بدن فرق می کنه.

آدمی که وسط بزرگراه داره با چشم بسته رانندگی می کنه، اسم کارش تخلف نیست. جُرمه.

جزای همچین کاری هم  با  چهارتا برگ جریمه که  برای راننده های معمولی و تخلف های عادی صادر می شه فرق می کنه.

این آدم رو باید ببرن دادگاه، اونجا مفصل به حساب جرمش رسیدگی کنن.


نا امیدانه زندگی کردن یه همچین حالتی داره.

آدمی که توی جاده زندگی، چشمشُ روی همه دلخوشی ها و تابلو های بشارت بسته و داره  نا امیدانه  سر می کنه، کارش عین همون کسیه که  که وسط بزرگراه چشم بسته رانندگی کرده.

نا امیدی، یه جور گناهه.

اونم نه از این گناه های کوچیک.

نا امیدی، گناه کبیره ست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۰