دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

ما عادتمان شده همیشه از دم دست ترین واژه هایی که داریم استفاده کنیم.

خدا، ولی، برای آیه های کتابش، واژه ها را دستچین می کند. جوری که هیچ واژه ای بی حکمت و مقصود، جای واژه ی دیگری ننشیند.

لا به لای آیه های طلاق، آیه ای را گذاشته برای  اینکه تکلیف بچه های طلاق، تکلیف بچه های شیرخوار این اتفاق تلخ روشن شود.

در آن آیه، برای پدر و مادر این بچه ها، به جای واژه های «اَبا» و «ام»، از «والد» و «والده» استفاده کرده.

والد و والد، پدر و مادری هستند که در زایش نوزاد نقش داشته اند. ولی ابا و ام، به آن هایی گفته می شود برای نوزاد پدری و مادری می کنند. تربیتش می کنند، در آغوشش می گیرند،  تعلیمش می دهند، مراقب جسم و روحش هستند.

زیادند آدم هایی که والد و والده ی نوزاد نیستند، ولی به گردن او حق پدری و مادری دارند. زیاد هم هستند والدینی که برای بچه هایشان، پدری و مادری نکرده اند!‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۸

خدا، اسمش را گذاشته «قرارَ مَکین»؛ اسمش را گذاشته «قرار گاه امن»؛

زیباترین مراحل آفرینش، در همین «قرار مَکین»، در رَحِم پر مهر مادر، اتفاق می افتد.

جای تبدیل نطفه به خون بسته شده، محل تبدیل خون بسته شده به چیزی که خدا تشبیهش کرده به گوشت جویده.

همان گوشت جویده شده هم در همین قرار گاه امین به استخوان محکم مبدل می شود. بعد خدا در دل تارکی همان خانه ی گرم، روی استخوان های جنین، لباسی از جنس گوشت می رویاند تا همه چیز آماده شود.  همه چیز آماده برای آن اتفاق بزرگ.

اتفاقی به بزرگی گام گذاشتن جنین از حیات نباتی به حیات انسانی و روحانی.

محل این اتفاق بزرگ هم جایی جز همان قرار مکین، همان قرارگاه امن، همان رحم پر از مهر نیست.

و خدا، به خاطر همین اتفاق بزرگ است که خودش،‌ به خودش، آفرین و تبریک گفته است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۷

یه ضرب المثل هندی هست که می گه:

دو تا چیزه که برای هر کسی، از آسمون هم بزرگ تره.

اولیش، میهن

دومیش، مادر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۷

مرد جوان چهارزانو زده و به ستون تکیه داده،

سمت چپش پسرکی  هفت هشت ساله در حال ور رفتن با گوشی همراه باباست،

شاید دارد برای عکس گرفتن آماده اش می کند.

طرف راست اما، دختری هشت نه ساله است که مدام حرف می زند و توجه پدر را می خواهد، پدر هم با دقت و خنده نگاهش می کند و چند ثانیه ای به حرف هایش گوش می دهد،

یک دفعه، دستِ دخترِ  یک  ساله ای که روی پای مرد جوان نشسته بالا می آید، فرصت دختر بزرگتر تمام شده است،

پدر سرش را پایین می آورد و با مهربانی می گوید: «تو دیگه چی می گی؟»،

دختر کوچک کلاه مرد را بر می دارد و روی سرش می گذارد، کله ی در حال کچل شدنِ مرد نمایان می شود،،

پسر همچنان با گوشی درگیر است،

دختر بزرگ پیش مادر رفته و لابد، دارد ادامه ی ماجرا را برای او تعریف می کند!،

پدر بیشتر خم می شود و لبهای دخترکش را می بوسد،

کام همه شان شیرین می شود ، به همین سادگی، به همین  با مزگی!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۴