زنده بودنُ هر کسی یه جوری تعریف می کنه. پزشک ها می گن: قلب و نبض آدم زنده باید بزنه. دم و بازدمش باید فلان قدر باشه. چشم ها باید به نور واکنش نشون بده.
روان شناس ها می گن: زندگی فقط به این چیزا نیست. یه وقتایی قلب و نبض درست می زنه، ولی طرف زندگی نمی کنه. روانش افسرده ست. پژمرده ست.
ولی خودمونیم: واقعاً زنده بودن فقط به همین چیزاس؟
خدا در قرآن فرموده: تخت فرمانروایی خداوند بر آب استوار شده. احادیث می گن منظور از آب در این آیه، علم و دانش خداست. خدا، جای دیگه ای فرموده: ما هر چیز زنده ای رو از آب آفریدیم. اینجوری یه رابطه ی مستقیم پیدا می شه بین دانش و زندگی. آدمیزاد، هر چقدر که دانا تر باشه، زنده تره. و هر چقدر که با دانایی فاصله بگیره، به مرگ و پژمردگی نزدیک می شه.
دانا، همیشه زنده ست. حتی اگه هزاران سال از تاریخ وفاتش بگذره. اون جسم انسان داناست که پیر می شه و می میره. حقیقت آدمیزاد به جسمش نیست. به جانه. دانش واقعی هم از جنس محفوظات نیست. دانش چیزیه که با جان انسان گره می خوره.
دانش واقعی با محفوظات فرق می کنه. محفوظات در سلول های حافظه نگهداری می شن. با مرگ جسم هم از بین می رن. ولی دانش با روح و جان آدمیزاد گره می خوره. حیات واقعی روح و جان به دانشه. هر چه دانش بیشتر، روح و جان انسان، پاینده تر و تابنده تر.