دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوش اخلاقی» ثبت شده است

با اخلاق زیبا می شه کدورت ها  رو به دوستی بدل کرد.

می شه  روی کینه  های قدیمی، مهر باطل شدن زد.

می شه دشمنی های خونی رو با رفاقت جونی عوض کرد.

با اخلاق زیبا، می شه مثل یک سردار فاتح ،  قلعه ی محکم قلب آدما رو به دست آورد.

 

اخلاق زیبا، یه جور سلاحه.

سلاحی که می شه با اون، آدم ها رو خلع سلاح کرد.

باهاش می شه آدم های سنگرنشین و گارد گرفته رو تسلیم کرد.

خدا هیچ پیامبری رو دست خالی و بی سلاح سراغ آدم ها نفرستاد.

 

اخلاق زیبا، یه جور آهنرباست.

مغناطیسیه که به جای براده، قلب آدم ها رو جذب می کنه.

اخلاق زیبا، ابزاریه برای دلربایی. 

ابزاریه برای کانون شدن، برای دور هم جمع کردن آدم های پراکنده.

برای تدبیل افتراق ها به اتّفاق.


اخلاق زیبا، یه جور اکسیره. باهاش می شه جدایی ها رو به طلای ناب همدلی مبدل کرد.

 

برای زیبا شدن اخلاق، باید گزینه ی انتقامُ از روی میز برداشت. باید اهل چشم پوشی و گذشت شد.

برای زیبا شدن اخلاق، باید ظرف ها تحملُ بزرگ تر ساخت. باید اهل مدارا شد. باید سر مشک خشمُ با ریسمان محکم کظم غیظ بست. ساده ش کنم:

باید محمّدی شد. زیبای زیبای زیبا!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۰

آدم کیف می‌کنه مستعمره آدم‌های خوشخو باشه. کیف می کنه که فقط صادرات اونا رو وارد زندگی‌اش کنه.

وقتی از بین این همه رستوران می‌کوبی و می‌روی یه جای خاص، دلیل داره.

حتما برای اینه که اون آشپز، غذا که می‌پزه، وقتی آماده شد روش خُلق خوش رنده می‌کنه،

 

 وقتی از بین این همه عطاری می‌ری یه عطاری خاص، بی دلیل نیست.

شاید دلیلش این باشه که عطارباشی  فقط برات گل بابونه و عناب نمی پیچه. روش چهارتا پر خوشخویی هم می‌ذاره،

دلیل دیگه ش اینه  که خدا، دلش خواسته که روزی آدم های خوش اخلاقُ زیاد کنه.


وقتی از بین این همه قصابی ، می ری یک قصابی خاص،  حتماً حکمتی پشت سرش هست.

حکمتش شاید این باشد که  توی گوشتای اون قصابی  رگ  و پیی از بدخویی  نمی‌بینی،

حکمت دیگه ش اینه  که خدا،  به دل آدمای خوش اخلاق خاصیت مغناطیسی داده.

آدم های  خوش اخلاق بقیه رو همه جوره جذب خودشون می کنن!

 

وقتی  از بین این همه گل فروشی  راهتُ  مستقیماً  کج می کنی سمت یک گل فروشی خاص ، یعنی یه چیزی تو رو به سمت خودش کشیده که رفته ای اونجا.

حتی اگه راهش دور باشه.

حتی اگه هنرش، هنری تر از بقیه نباشه.

گل فروش دوست داشتنی‌ تو، همون کسیه که همیشه ی خدا، چند تا شاخه خوشخویی معطر می‌ذاره لای دسته گلت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۹

چیه؟ چته؟

خب تو بد آوردی به بقیه چه ربطی داره؟

حالا مثلاً اخم کنی و سه گرمه ها رو  بدی توی هم، همه چی حل می شه؟

من می گم‌ توی هیچ فرهنگی ضرب المثلی نداریم که بگه: «اخم بر هر درد و هر مشکل «روا» ست.»

عوضش همین فارسی مث شکر خودمون می گه: «خنده بر هر درد بی درمان «دوا» ست»

 

دیدین بعضی ها رو؟

سرشون رو ببُری به کسی سلام نمی کنن ...

به خیال خودشون کوچیک می شن به کسی سلام کنن...

حالا اینش هیچی ...

سلامشون هم که می کنی، یه جوری جواب سلامت رو میدن، انگار  به جای سلام ، بد و بیراه تحویلشون دادی!

 

یه بار به یکی از آدمای همین ژانر، سلام کردم،‌جواب سلامم رو نداد.

 

با خودم گفتم شاید نشنیده،  این دفعه بلند تر سلام کردم.  جوری با غضب نگاهم کرد که یاد شمر تعزیه افتادم و ناخود آگاه گفتم: ببخشید سلامتون کردم!

 

من نمی دونم با اینکه خوش رویی هیچ نوع هزینه و عوارض و مالیاتی نداره، چرا بعضی ها اصلاٌ سراغش نمی رن.

حالا دست و دلبازی رو بگی، یه چیزی. بالاخره خرج داره.

ولی خوش رویی که دیگه پول و وقت و هزینه نمی خواد.

فقط کافیه یه کم لب هات رو به صورت افقی بکشی...

همین خودش تا حدودی خوش روئیه. به همین سادگی!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۷:۵۱

جاتون خالی، خیلی سال پیش که ما بچه مدرسه ای بودیم، مدرسه مون دو تا ناظم داشت.

یکیشون همچین خوش رو و بشاش...

خربزه مشهدی  شیرین  چقدر می چسبه؟ اون ناظم اولی مدرسه مون همینجوری بود.

بچه ها با اینکه زنگ تفریح ها از کت و کولش بالا می رفتن، ولی هم جلوش، هم پشت سرش به حرفاش گوش می دادن....

ولی عوضش چشمتون روز بد نبینه  ناظم دوم رو ...

فقط بلد بود  نعره و  داد بزنه و روترش کنه...

یه لیوان سرکه ترش ، اونم الآن، چقدر نخواستنیه؟ ناظم دومیه همینجوری بود!

جاتون خالی، کاریکاتورش هم پشت همه درهای کلاس و دستشویی و روی میزها  پیدا می شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۹

خیلی حیف شد!

قدیما دلمون به یه بلیط اتوبوس شهرداری خوش بود که اونم زدن و کارتیش کردن.

البته به خود بلیطش که نه، به بلیط فروش پیر سر خیابونمون.

صبح به صبح می رفتم یه اسکناس می ذاشتم جلوش و به جاش چارتا بلیط و یه صبح تا شب انرژی پس می گرفتم.

بسکه  پیر مرد خوشرو و بشاش بود...

یه جوری اسکناس رو ازت می گرفت و چارتا بلیط رو بهت پس می داد که انگار باهات یه برجِ اِن طبقه معامله کرده.

کسی  اگه نمی دونست فکر می کرد همیشه دارن قند تو دلش آب می کنن، ولی دورادور شنیده بودم که خودش و خانواده ش هزار و یه جور گرفتاری دارن...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۶