می گفت :
«کیه که قبول نداشته باشه چنگیز و صدام و حجاج و شارون و شاهان قاجار همشون خونریز بودن . جوری که در حوزه تخصصی استکبار و استبداد و استعمار کسی حالا حالاها به پاشون نخواهد رسید.»
حالا پای این اسمشون نیار ها رو واسه چی پیش می کشید؟
واسه اینکه نتیجه بگیره : احسنت به ما که اصلاً مستکبر و مستبد نیستیم. تازه اونقدر خوبیم که تا حالا ابداً خونی از دماغ هیچ بنیبشری بر زمین نریختیم. الآن هم نمیریزیم. خیال هم نداریم که بریزیم…
دیگه چه برسه به اینکه خونخوار باشیم و خدایی نکرده مثل خفاش به جون کسی افتاده باشیم.
می گفت :
«درسته که اونها آدم بودن و ما هم خوشبختانه آدمیم ،
و البته این هم درسته که آدمیزاد اگه مراقب خودش نباشه، کارش به جاهای باریکی می کشه و بلاهای عجیبی سر کرامت ذاتی و کرامات اکتسابیش میاد ، ولی ...
ولی بالاخره ما کجا و چنگیز و صدام و حجاج و شارون و شاهان قاجار و ماجار کجا! »
این همه حرف زد که همین یه جمله رو بگه!
گفتم :
درسته که چنگیز و صدام و حجاج و بعضیای دیگه، خون خیلیها رو بر زمین ریختن و ازین کارشون هم لذت بردن…
اینم قبول که حتی بعضیهاشون واقعاً خون قربانیای خودشون رو میخوردن، ولی…
ولی استعاره ی خونخواری مناسب همه جلادای تاریخه ، حتی اگه خون کسی رو نخورده باشن.
همینجا بگم : همه این حرفایی که زدم مقدمه چینی بود واسه گفتن دو تا نکته مهم که چون دومیش مهم تره ، اول دومیش رو میگم :
دوم اینکه : درباره خونخواران بزرگ تاریخ باید گفت کار اونها عبارت بوده از کاستن طول حیات مردم برای افزایش عرض حیات خودشون ؛ یعنی کشتن و کاستن از عمر کسی برای بیشتر یا بهتر بهرهمند شدن خودشون از زندگی.
تتمه نکته دوم هم اینکه : آیا نمیتونیم اونهایی رو که حاضرن به قیمت افزایش عرض حیات خودشون، از ورود ممنوع عرض حیات بقیه یعنی آرامش و آسایش، معنویت، آگاهی، تفریح، نون شب، عشق و خلاصه در یک کلمه کرامت اونها رد بشن، خونخوار بنامیم؟
نمی تونیم؟
من میگم می تونیم!
و اما نکته اول!
نکته اول اینکه:
اگه خونخواری را فقط به همان کاستن از طول حیات دیگران محدود کنیم و نخوایم کار رو به جاهای باریک بکشونیم و پا در کفش بزرگترها بکنیم، باز هم غیر از چنگیز و صدام و حجاج و اون چند نفر دیگر، خیلیهای دیگه رو باید وارد این دایره کنیم.
چه طور؟
میگم برات!
وقتی کسی وسط پیادهرو یا یه مکان عمومی سیگار روشن میکنه ایا از طول عمر اطرافیان خودش کم نکرده؟
وقتی به خاطر رانندگی بد ما، مریضی پشت ترافیک جون میده، چطور؟
وقتی به بهونههای مختلف از چهارشنبهسوری گرفته تا جشن عروسی و عزای فامیل و چهاردیواری اختیاری ، ناهنجارترین صداها رو به خورد گوش همسایه هامون روا میدیم،
وقتی یادمون می ره ، آدم ها ، توی هر جایگاه و سن و لباسی که باشن ، آدم هستن و کرامت دارن ، اگه به خاطر ما دلی بلرزه یا سری به درد بیاد یا اعصاب و آرامش کسی به هم بریزه ، آیا بازم به بیگناهیخودمون اطمینان داریم؟
و بالاخره دست آخر ، یه سوال :
توی جوهر وجود چنگیز و صدام و حجاج و شارون و امثالهم چه چیزی وجود داشت که از اونها همچنین شخصیتهای پلیدی به وجود آورد؟
اونا درباره بقیه، درباره مردم، درباره همنوع ها و انسانهای شبیه به خودشون، چطور فکر میکردن؟
نکنه این حس و حالت شوم، وجه اشتراک ما و چنگیز و صدام و حجاج باشه؟!
نکنه فرق ما و اونا تنها در این باشه که ما فرصت و جایگاه اونها رو نداریم!
نکنه بعضی از ما آدمای عادی ، شناگرهای ماهری باشیم که فقط آب گیرمون نیومده؟!