دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بزرگواری» ثبت شده است

ما می گیم امام رضا ضامن آهو شده.

درسته که  داستان ضمانت امام رضا برای آهو، توی هیچ کتابی نیومده و  احتمالاً افسانه ست،‌ ولی تاریخ ضمانت هایی از امام رضا روایت کرده که ضمانت آهو پیش اون هیچه.

امام رضا، ضمانت جان  کسی رو کرده که یک روز به خانه ی امام حمله کرده بود  و قصد آزار و اذیت دختران و زنان اهل بیتُ داشت.

عیسی جَلّودی رو  می گم.  هارون الرشید، در زمان امامت امام کاظم، به عیسی جلودی دستور داده بود تا خانه های آل علی رو  غارت کنه و زیور  آلات  زن ها  رو از اون ها بگیره.

امام رضا، زن های فامیلُ  به اتاقی فرستاده بود تا مانع از هتک حرمت اون ها بشه.  عیسی می خواست به زور وارد اون اتاق بشه و  امام نمی ذاشت. دست آخر، عیسی به این راضی شد که امام،‌ خودش زیور آلات زن های فامیل ُ بگیره و به عیسی بده.

سال ها بعد،  مامون بر عیسی جلودی خشم گرفت و  خواست که او رو بکشه.

ولی امام  که ولیعهد مامون شده بود خواست همون لطف کوچیک عیسی رو حبران کنه. به همین خاطر  جلو اومد،  و  در‍‍ گوش مامون گفت که جان عیسی رو به او ببخشه.

عیسی جلودی که فکر می کرد امام داره از او سعایت می کنه و قصد انتقام داره،‌ با صدای بلند به مامون گفت: «تو رو به خدا به حرف این مرد گوش نده!»

مامون هم که می خواست از شر  عیسی جلودی خلاص بشه،‌ حرفشُ گوش کرد و ضمانت امام ُ قبول نکرد و  عیسی رو به دست جلاد سپرد!

برای کسی که از دشمن جونی و خونی خودش ضمانت کرده، ضمانت آهو کرامت شگفتی نیست.دشمن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۸

به اعتقاد خیلی ها، دوره و زمونه اش تموم شده.

خیلی ها فکر می کنن فقط مال توی فیلم ها و مال توی قصه هاست.

خیلی ها عقیده دارن توی این دوره و زمونه، کمرنگ شده.

مردونگی رو می گم. صد البته که  مردونگی هیچ ربطی به مرد بودن و زن بودن نداره.

ما وقتی می گیم مردونگی، منظورمون همون انسانیت داشتن و اینجور چیزاست.

 

حرف مردونگی باشه و حرفی از شاه مردان نباشه ؟

نهج البلاغه اش رو که بگردی می بینی فرموده:

مردونگیه اسمیه واسه همه خوبی ها و بزرگواریا

مردونگی یعنی اینکه مخفیانه کاری نکنی که آشکارا از انجام اون شرم داشته باشی

مردونگی یعنی اینکه به همه نیکی و احسان کنی، اونم بی منت!

مردونگی ریشه ش، حیاست، میوه اش عفت.

مردونگی یعنی اینکه حقی رو که به گردن بقیه داری و فراموش کنی و حقی رو که بقیه به گردنت دارن پیش چشم بیاری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۳

حتماً لازم نیست خوشی زیر دلت زده باشه و قند توی دلت آب کرده باشن که بخندی.

بعضی ها رو اگه بتونی به درون وجودشون یه راهی پیدا کنی، می بینی  هزار و یه دونه گرفتاری و ماتم دارن.

به قول ترانه نون و دلقک:

«پشت اون چهره خندون، اونا همیشه غصه دارن»

ولی  همون ها،  غم  و غصه ها رو به روی خودشون نمیارن و  سعی می کنن یه تبسم کوچیک همیشگی، روی لب هاشون باشه...

این دسته از آدما، اگه لبخند می زنن از سر بی خیالی نیست.

از سر بزرگیه...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۴

اگه پیش قدیمی های باسواد نشسته باشی و صحبت جا و مقام بشه، می گن : شرف مَکان، به مَکینه. نه بر عکس.

منظورشون اینه که انسان بزرگوار، همیشه بزرگوار و والامقامه. چه پایین باشه، چه بالا...

گاهی وقت ها، یه موقعیت پست و پایین، به خاطر انسان بزرگواری که در اون موقعیت قرار می گیره، ارزش پیدا می کنه...

بر عکس این حالت هم ممکنه...

یعنی بودن موقعیت های بلندی که به خاطر حقارت کسی که اون ها رو اشغال کرده، بی ارج شدن....

 

همه حرف، سر اینه که هر کی «بالاتر» بود، لزوماً «والاتر» نیست.

مثلاً دود!

دود با اینکه همیشه از شعله بالاتره، اما دود کجا و شعله کجا!

اولی چشمُ کور می کنه ولی دومی  نور چشم می شه و تاریکی رو از بین می بره.

یا  اصلاً همین ابرو! ابرو  با اینکه بالاتر از چشمه ، اما شأنش بالاتر از چشم نیست.

به قول شاعر:

دود اگر بالا نشیند، کسر شأن شعله نیست

جای چشم،‌ ابرو نگیرد گر چه او بالا تر است.

یه شاعر دیگه ای هم گفته:

من از روئیدن خارِ سر دیوار فهمیدم

که ناکس، کس نمی گردد، به این بالا نشستن ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۰

شب، شب میلاد یه انسان کریمه. کسی که همیشه اهل سفره انداختن و مهمونی دادن بود. کسی که در خونه ش روی همه باز بود. هر غریبه ای که وارد مدینه می شد، اگه کس و کاری نداشت، همه خونه ی امام مجتبی رو بهش نشون می دادن. خونه نبود که، مهمون سرا بود. آشنا و غریبه، دوست و دشمن، می اومدن و  سر سفره ی  پسر بزرگ علی می نشستن. خوش به حالشون!

 

برده بود.  در باغ صاحبش کاری می کرد. یکبار داشت غذا می خورد .  سگ هم ی روبه روی او نشسته بود.

هر لقمه ای که می خورد، لقمه ای  هم به سگ  می داد.

امام او را دید. پپرسید: «چرا این طور می کنی؟»

جواب داد: «من خجالت می کشم که خودم غذا بخورم و این سگ گرسنه بماند».

امام مجتبی، او و باغ را با هم از صاحبشان خرید. او را  آزاد کرد. باغ را هم به او بخشید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۶