دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برده» ثبت شده است

وادارش کرده بودن از شهر جدش به توس بیاد . راه دراز بود و سفر طولانی .

 یه روز که بین راه برای استراحت توقف کرده بودن ، سفره ای انداختن تا غذا بخورن .

 یکی که تازه همسفر امام شده بود ، دید امام کنار کارگر ها و خدمتکار ها سر یه سفره نشستن و مشغول غذا خوردن شدن.

 باورش نمی شد . با خودش گفت :« پسر رسول خدا و یه مشت برده سیاه ؟! ولیعهد خلیفه بغل دست چند تا خدمتکار ؟ »

 خواست خوش خدمتی کرده باشه. اومد پیش امام و گفت : «اجازه بدید برای این خدمتکار ها یه سفره دیگه بندازیم تا مزاحم شما نباشن.»

 کسی تا به حال اینقدر امام رو ناراحت و عصبانی ندیده بود . باور نمی کرد امام به خاطر یه پیشنهاد ساده اینقدر عصبانی بشه . ولی واقعیت داشت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۵

شب، شب میلاد یه انسان کریمه. کسی که همیشه اهل سفره انداختن و مهمونی دادن بود. کسی که در خونه ش روی همه باز بود. هر غریبه ای که وارد مدینه می شد، اگه کس و کاری نداشت، همه خونه ی امام مجتبی رو بهش نشون می دادن. خونه نبود که، مهمون سرا بود. آشنا و غریبه، دوست و دشمن، می اومدن و  سر سفره ی  پسر بزرگ علی می نشستن. خوش به حالشون!

 

برده بود.  در باغ صاحبش کاری می کرد. یکبار داشت غذا می خورد .  سگ هم ی روبه روی او نشسته بود.

هر لقمه ای که می خورد، لقمه ای  هم به سگ  می داد.

امام او را دید. پپرسید: «چرا این طور می کنی؟»

جواب داد: «من خجالت می کشم که خودم غذا بخورم و این سگ گرسنه بماند».

امام مجتبی، او و باغ را با هم از صاحبشان خرید. او را  آزاد کرد. باغ را هم به او بخشید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۶