خواهش و نیایش (12)
خدایا!
چشمی به هم زدم و دیدم جزء آدم بزرگام.
ولی از تو که پنهون نیست، دلم هنوز که هنوزه داره بچگی می کنه.
هنوز که هنوزه سر به هواست، هنوز که هنوزه بهونه می گیره.
خدایا!
یا یه کاری کن دست از بچگی کردن بر داره، یا ببخشش.
هر چی باشه، بچه، زدن نداره.
نوازشش کن. با دست لطف و رحمت همیشگی خودت، این دل بچه مونده رو نوازش کن.
اینجوری شاید یه کم آروم و سر به راه بشه...
خدایا!
یه وقتایی هست که می ترسم.
یه وقتایی هست که وهم برم می داره.
یه شبایی خدا خدا می کنم صبح نشه. چون می ترسم روز تازه رو شروع کنم.
اینجور وقتا تنها چیزی که بهم آرامش می ده، تنها چیزی که بی قراری هام رو تبدیل به قرار می کنه، حرف زدن با توئه.
این گفتگوهای آرامش بخشُ ازم نگیر!
خدایا!
زرنگ، اونیه که با تو طرح دوستی می ریزه.
چون می دونه توی مرام تو، تنها گذاشتن دوست معنی نداره.
زرنگ کسیه که روی کمک تو حساب ویژه ی چند منظوره باز می کنه.
چون می دونه تو، هم قدرتش رو داری، هم لطف و رحمتش رو.
خدایا!
دوست دارم زرنگ باشم، ولی یه وقتایی زرنگی کردن یادم می ره. خودت یاد و هوشم سر جاش بیار...