فکر
کنید یه آدمی، چشماشُ با چشم بند، ببنده؛ بعد وسط یه بزرگراه شلوغ که ماشینا با
سرعت دارن میان و می رن، رانندگی کنه.
همچین آدمی، کارش با
چهارتا تخلف ساده ای که بقیه ممکنه انجام بدن فرق می کنه.
آدمی
که وسط بزرگراه داره با چشم بسته رانندگی می کنه، اسم کارش تخلف نیست. جُرمه.
جزای
همچین کاری هم با چهارتا برگ جریمه که برای راننده های معمولی و تخلف های عادی صادر
می شه فرق می کنه.
این
آدم رو باید ببرن دادگاه، اونجا مفصل به حساب جرمش رسیدگی کنن.
نا امیدانه زندگی کردن یه همچین حالتی داره.
آدمی
که توی جاده زندگی، چشمشُ روی همه دلخوشی ها و تابلو های بشارت بسته و داره نا امیدانه
سر می کنه، کارش عین همون کسیه که
که وسط بزرگراه چشم بسته رانندگی کرده.
نا
امیدی، یه جور گناهه.
اونم
نه از این گناه های کوچیک.
نا
امیدی، گناه کبیره ست.