به شوق زیارت خورشید یازدهم، با پای سر، رنج سفر را ، تا سامرا، به جان خریده بود. همراه خودش ، امانتی از جنس کیسه های سیم و زر داشت. هر کیسه ی سر بسته، مُهری داشت که نشان می داد چه کسی آن را تقدیم امام خودش کرده.
وقتی شرف حضور در محضر امام را یافت، روی زانوی امام، کودکی دید، ماه تر از ماه!
امام به کودک خردسالش اشاره کرد که: هدیه های شیعیان و دوستانت را تحویل بگیر؛
کودک، ولی پرسید: آیا جایز است که دست پاک، به سمت مال و هدیه های ناپاک دراز شود؟!
امام از حامل هدیه ها خواست تا کیسه ها را برای جدا شدن حلال و حرامش بیرون بیاورد؛
احمد بن اسحاق، هر کیسه را که بیرون می آورد، کودک، از فرستنده و مبلغ و جزئیات همان کیسه خبر می داد. کیسه را که باز می کردند، جزئیاتش همان بود که لحظه ای پیش، کودک معصوم امام گفته بود.
اگر در کیسه ای سکه ای از مال حرام بود، کودک قصه ی همان سکه را هم می گفت.
کودک، قصه را تعریف می کرد و پدر، قصه را تصدیق!
سر انجام، امام کیسه های ناپاک را به پسر اسحاق داد تا از دست آن ها که فرستاده اند، به دست صاحبان اصلی شان برسند.
احمد بن اسحاق، با این پیام کیسه ها را پس می داد که: «امام به این اموال، نیازی ندارد!»