مولانا داستانی داره توی مثنوی به اسم « داستان میراث خوار».
این داستان رو آقای پائولو کوئیلو، برداشته و رونویسی کرده.
بعد هم بدون ذکر نام نویسنده اصلی، داده به اسم «رمان کیمیاگر» چاپش کنن...
حالا اصل داستان چیه؟
اصلش اینه که یکی توی حیاط خونه خودش یه گنج مخفی داشته، ولی بی خبر از اون گنج، از شهر حلب ، پا شده رفته مصر دنبال پیدا کردن گنج.
حالا حکایت اون یارو حکایت کیاس؟
حکایت اونایی که از گنج «خانواده» غافلن و میرن جاهای دیگه دنبال گنج.
دست آخرم به جای گنج آرامش خاطر، هیچی به جز خروس قندی گیرشون نمیاد.
خوشبخت، اون زن و شوهر هایی نیستن که هر کدوم با رفقای خودشون خوشن. خوشبخت، زن و شوهری ان که در خوشی هاو ناخوشی هاشون، با هم و کنار همدیگه ان.