دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولانا» ثبت شده است

بدون شک، جهانی ترین و سرشناس ترین شاعر  سرزمین ما، حضرت مولاناست.  یکی از مهم ترین دلایل این شهرت جهانی، اینه که مولانا تونسته  عالی ترین و دست نیافتنی ترین معانی رو با بیان ساده و تمثیلی خودش، ساده و دست یافتنی و فهمیدنی کنه.

**

قصه های مثنوی، اونقدر جذابه که  از کودک 5 ساله تا پیرمرد هفتاد و پنج ساله، مجذوب اون می شن.

قصه های مثنوی، اونقدر همه فهم هستن که  مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و قومی رو زیر پا می ذارن و  گستره ی نشری به اندازه ی 5 قاره ی دنیا به دست میارن.

ولی اون چیزی که همراه با این قصه ها،  از کوچه های قونیه در طول تاریخ به همه جای دنیا صادر شده، دانه های معنیه.

دانه هایی که شاید بزرگ ترین نیاز انسان های قرن ما باشن.

**

آدمیزاد هیچ کاری رو بی هدف و بی قصد و غرض انجام نمی ده.  ولی ممکنه صد تا آدم، یه کار مشخصُ با صد تا قصد و غرض متفاوت انجام بدن.  مثلاً همین  خوندن آثار مولانا.  یکی مثنوی می خونه که سرگرم بشه. یکی مثنوی می خونه تا روح  خودشُ که تشنه ی معنویته سیراب کنه. اون یکی  مثنوی می خونه چون  اگه نخونه از درسش نمره نمیاره.

**

یه دوستی می گفت: مثنوی و دیوان شمس و  فیه ما فیه، دارخونه ی معنوی مولانا هستن.  توی داروخونه برای همه ی دردها و  مشکلات روحی و روانی، دارو و درمان  شفا بخش پیدا می شه.

**

مولانا، چه اون زمانی که توی کوچه پس کوچه ها و بازارهای قونیه راه می رفت، چه الان که سایه نشین درخت طوبی و بهشت رضوان خداست، مال هیچ دسته و گروه و صنف و طبقه ی خاصی نبود.

مولانا مال مردم بود.  عین پیامبر های خدا، با مردم می نشست، با مردم حرف می زد، به زبون خودشون هم حرف می زد. مرید هاش هم  همون کاسب های کوچه و بازار بودن.

همین الانم مولانا مال اساتید ادبیات و عرفان  نیست. مولانا مال شماست. مال شما مردم!

**

تنهایی و خلوت، فقط وقتی خوب و خوش و دوست داشتنیه که آدم ُ به یه محبوب برسونه.

و الا تنهایی بدون مونس و محبوب که به دردی نمی خوره. اصلن اینجور تنهایی ها خود خود درده!

تنهایی و خلوت خوب، خلوت مولانا و شمس بود.  خلوت مولانا و حسام الدین چلپی!

تنهایی و خلوت خوب،  می تونه خلوت ما با اشعار مولانا باشه.

به شرط اینکه بلد باشیم چه جوری با این اشعار خلوت کنیم.  این اشعار، با هر کسی حرف نمی زنن. ناز دارن. باید نازشونُ کشید و خرید تا به حرف بیان. شما نازکشیدن بلدی؟!

**

توی این هفتصد  و  چند سالی که از تولد مولانا میگذره، هر وقتی، یه آدمی برای اثبات ارادتش به مولانا، کاری کرده.

یکی برای مثنوی شرح نوشته. یکی دارائیشُ وقف آرامگاه مولانا کرده. یکی برای مولانا و پدر و فرزندانش، تذکره نوشته. اون یکی برای پیروان طریقت مولانا،  مسجد و مدرسه و خانقاه ساخته. یکی فیه ما فیه به زبونای دیگه ترجمه کرده. اون یکی مترجم مثنوی شده. یکی هم با اقتباس از قصه های مولانا، رمان نوشته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۴

حکایت اون فیله بود که توی تاریکی ، هر کسی اون رو به یه شکلی دیده بود...

بلا تشبیه، ملاقات با خدا هم اینجوریه...

بعضی ها خدا رو عبوس ملاقات می کنن، و بعضی ها رحیم و کریم...

بسته به این داره که خودمون قبلش چه جوری بوده باشیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۳

تا شب کنکور، اضطراب خود کنکور رو داریم، ولی از ثانیه اولی که پامون رو از جلسه بیرون می ذاریم، اضطراب روز اعلام نتایج رو  پیدا می کنیم.

بعد از اعلام نتایج هم اضطراب انتخاب رشته رو داریم. بعدش هم همینجور این ترس ها و اضطراب ها جای خودشون رو به ترس های تازه می دن....

ولی هیچ اضطرابی موندنی نیست. آخه زمان توقف نداره و مدام آینده های ما رو تبدیل به حال ساده و گذشته کامل می کنه.

حتی ترس از مرگ هم همیشگی نیست. مثلاً همین الآن هیچ مرده ای نیست که از مرگ بترسه.اگر چه که بودن زنده هایی که توی همون زنده بودن هم از مرگ ترسی نداشتن.

مولانا می گفت :

از جمادی مُردم و نامی شدم / وز نما مُردم به ‌حیوان سرزدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۵

آدم حسود و کینه ای برای اینکه به دشمن خودش ضربه بزنه، حاضره حتی  خودش رو هم به کشتن بده.

قصه اون وزیر یهودی پادشاه که چشم دیدن مسیحی ها رو نداشت، راجع به همین موضوعه.

این قصه رو  آقای مولانا در مثنوی گفته و چقدر هم قشنگ گفته....

 قصه از این قراره که وزیر، از پادشاه می خواد که  الکی اون رو به جرم مسیحی بودن، عزل کنه و  بده دست و پاش رو  هم قطع کنن!

فقط به خاطر اینکه مسیحی ها، واقعاً باور کنن که وزیر مسیحی بوده و دورش جمع بشن و اینجوری شناسائیشون کنه و  بتونه حسابشون رو برسه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۰۰

از یه زاویه، دعا کردن ما باعث می شه تا خدا بهمون نگاه رحمت آمیز داشته  باشه.

یعنی دعای ما، مث توریه که رحمت خدا رو توی اقیانوس بی کران مهربونیش صید می کنه....

ولی از یه زاویه دیگه اگه به قضیه نگاه کنیم باید بگیم، تا خدا به ما نگاه نکرده باشه، هیچ وقت نمی تونیم دستی به سمتش دراز کنیم و یا اللّهی  بگیم.

یعنی اول این خداست که به ما نگاه رحمت آمیز می کنه، بعدش ماییم که در اثر اون نگاه، اهل دعا کردن می شیم.

برای همینم مولانا  به خدا می گفت:

ای دعا از تو، اجابت هم ز تو!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۶

فکر نکنی مردی  و مردونگی به ریش درویشی و سیبیل استالینیه.

مردی  به بازوی کلفت  و خال کوبی درشت  و صدای خش دار و اینجور چیزا هم نیست. خیلی ها بودن که مچ همه رو خوابوندن، ولی یه خواهش کوچیک مچشون رو خوابونده. تو اسم این خیلی ها رو می ذاری مرد؟

مردی و مردونگی، به حاجی بازاری بودن هم نیست. بودن کسایی که مسجد و مدرسه ساختن، ولی خودشون رو نتونستن بسازن.

اینا رو گفتم که بگم  مرد واقعی کم پیدا می شه.

 

مرد واقعی کم پیدا می شه.

 برای همین هم بود که دیوجانوس وسط روز روشن چراغ دست گرفته بود و میون شهر دنبال مرد می گشت.

دو هزار سال بعد از دیوجانوس هم مرد کم پیدا می شد. واسه همینم مولانا، خسته از دیو و دد هایی که فقط ظاهر مردونه داشتن، گفت:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۰۵

 

 

اگه شما هم یکی از اون آدم هایی هستید که خودشون رو همه چی می دونن و هیچ جوره اهل سول پرسیدن از بقیه نیستن ، خدا حافظ!

اگه یکی از اون موجوداتی محسوب میشید که نه دوست دارن سوالی بپرسن نه خوششون میاد کسی از اون ها سوالی بپرسه ، بازم خدا حافظ ...

ولی ....

ولی اگه هم حوصله سوال پرسیدن دارید هم حوصله جواب دادن به سوال های بقیه ، سلام!

 

موضوع   این نوشته، سواله ...

اینکه چی بپرسیم و از کی بپرسیم و چه وقت بپرسیم و چطور بپرسیم ؟

همچنین می خوایم درباره این مطالب هم صحبت کنیم که :

چی نپرسیم و از کی نپرسیم و چه وقتایی نپرسیم و چطور نپرسیم!

 

 

مولانا می گفت :

هم سوال از علم خیزد هم جواب .

اینکه جواب ، یعنی جواب درست و درمون ، از دانش بر می خیزه و  نتیجه دانائیه، واضح به نظر می رسه ...

ولی اینکه سوال هم یه جورایی نتیجه دانائیه ، احتیاج به توضیح داره ..

توضیحش هم اینه که آدم پرسشگر ، اگه درباره جواب سوالی که پرسیده هیچ  چیزی ندونه ، حد اقل یه چیز رو می دونه ...

یعنی می دونه که نمی دونه .

این علم به ندونستن رو نباید دست کم گرفت .

کسی که ندونه و ندونه که نمی دونه ، هیچ وقت دست به سوال نمی زنه!

ولی کسی که می دونه که نمی دونه، شروع می کنه به سوال کردن و پرسش..

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۵

مولانا توی یکی از دفترهای مثنوی این طور سروده که:

گفت پیغمبر که چون کوبی دری

عاقبت از آن برون آید سری!

گفته، گفته ی پیامبره. مگه می شه کسی سی روز، در کمال اضطرار، در خونه ی خدا رو از دل یه چاه تاریک بزنه و دری از جنس گشایش و فرج، روش باز نشه.

مگه می شه کسی از خدا نجات بخواد و خدا، نجاتش نده؟!

روز فطر، روز نجاته. روز گشایش. روز استجابت دعاها. روز تماشای لبخند خدا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۱

مولانا داستانی داره توی مثنوی به اسم « داستان میراث خوار».

این داستان رو آقای پائولو کوئیلو، برداشته و رونویسی کرده.

بعد هم بدون ذکر نام نویسنده اصلی، داده به اسم  «رمان کیمیاگر» چاپش کنن...

حالا اصل داستان چیه؟ 

اصلش اینه که یکی توی حیاط خونه خودش یه گنج مخفی داشته، ولی بی خبر از اون گنج،  از شهر حلب ، پا شده رفته مصر دنبال پیدا کردن گنج.

حالا حکایت اون یارو حکایت کیاس؟

حکایت اونایی که از گنج «خانواده» غافلن و میرن جاهای دیگه دنبال گنج.

دست آخرم به جای گنج آرامش خاطر، هیچی به جز خروس قندی گیرشون نمیاد.

خوشبخت، اون زن و شوهر هایی نیستن که هر کدوم با رفقای خودشون خوشن. خوشبخت، زن و شوهری ان که در خوشی هاو ناخوشی هاشون، با هم و کنار همدیگه ان.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۱