دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسی» ثبت شده است

 از رسول خدا روایت شده که فرمود:

هر کس چهل روز خود را براى خدا خالص کند چشمه‏ هاى حکمت از قلب او بر زبانش جارى مى ‏شود.

حافظ  هم می گه:

سحرگه رهروى در سرزمینى               همى گفت این معما با قرینى

 

که اى صوفى شراب آنگه شود صاف              که در شیشه بماند اربعینى

یعنی شراب، وقتی صاف و زلال می شه که چهل روز در شیشه ، دست نخورده باقی بمونه.

تا حالا با خودت فکر کردی که چه رازی توی این عدد چهل وجود داره؟

چرا ما امروز باید برای امام حسین اربعین بگیریم و چرا اهل بیت امام، بعد از چهل روز دوباره وارد کربلا می شن؟

من همینقدر می دونم که چهل، عدد کماله و میقات موسی با خداوند هم چهل روز طول کشید.

شاید عزاداری عاشورا تا اربعین هم برای خودش یه جور «چله» باشه.

 عرفا می گن چله داری، خیلی گره ها رو باز می کنه و خیلی پرده ها از مقابل چشم بر می داره...

باید  صبر کنیم و ببینیم قراره چه پرده هایی برامون کنار بره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۷:۳۴

کاروان تجاری قصه ی یوسف، توی بیابون های کم آب و  علف کنعان،  دنبال آب می گشتن تا رفع تشنگی کنن.  برای همینم مامور آبُ فرستادن تا دَلوُ به چاه بندازه و براشون آب بکشه.

ولی ماموری که به جستجوی آب،  دلوُ به چاه کشیده بود، به جای آب، یوسفُ با ریسمان دَلو بالا  کشید.

حالا شما پیش خودت تصور کن کاروانی که  دنبال یه سطل از  آب شور کنعان می گشته و به جاش به یوسف رسیده، چه حسی داره!

می خوام بگم خدا بیشتر از خود ما خیر و صلاح ما رو می دونه.

افق دیدش هم از افق دید ما بالاتره.

ما توی زندگی مون به پیدا کردن یه لقمه نون و یه جرعه آب هم راضی هستیم، ولی خدا یه وقتایی این لقمه ی  نون و  جرعه ی آبُ ازمون دریغ می کنه تا به جاش گنجی مث یوسفُ بذاره توی سفره مون.

**

قصه ی کاروانی که دنبال آب می گشتن و به جاش یوسف پیدا کردنُ‌ براتون گفتم.

اجازه بدید قصه ی موسی رو هم بگم.

موسی هم توی اون بیابون سرد و تاریک، دنبال یه شعله  ی آتیش می گشت.  خانمش موقع وضع حملش رسیده بود و موسی می خواست خودش و اهل و عیالشُ با یه آتیش جمع و جور، گرم کنه. آتیشی که با نورش، بشه چند قدم اون طرف ترُ هم دید.

ولی خدا، توی اون بیابون سرد و تاریک، توی اون سرزمین مقدس، به موسایی که دنبال شعله ی  آتیش می گشت، نور نبوت و ید بَیضا بخشید.

نوری که موسی می تونست با اون، به جای چند قدم اون طرف تر،  همه ی حقایق هستی رو تماشا کنه.

نوری که با اون موسی می تونست به جای اهل و عیالش، نسل های پی در پی انسان ها رو نجات بده.

یه وقتایی خدا، بیشتر از اون چیزی که ما می خوایم و دنبالش می گردیم، برامون در نظر گرفته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۱

موسی، داخل صندوقچه بود. سرگردان روی آب. مادرش، نگران و مستأصل. کسی باید گره داستانُ در حساس ترین جای اون باز می کرد. خدا، یک دخترُ برای این کار انتخاب کرد. دختر عمران، خواهر موسی و هارون،‌ عهده دار این نقش شد.  و چه زیبا و هنرمندانه، از عهده ی  اون نقش بر اومد. گره باز شد. موسای شیرخوار به آغوش مادر بازگشت. قطار تاریخ در همون ریلی قرار گرفت که خدا خواسته بود. در  ادامه باز هم دو دختر هستن که گرهی از گره داستان باز می کنن. دخترهای شعیب. با نقش آفرینی اون هاست که دو پیامبر خدا، در مسیر زندگی به هم می رسن. موسی و شعیب.


خدا می خواست داستان خاندان عمرانُ برای ما تعریف کنه. خاندان عمران نبی. همون خانواده ای که یک بار دیگه مسیر تاریخُ عوض کردن. داستان با یک تولد شروع می شه. همه چشم انتظار بودن که همسر عمران، پسری به دنیا بیاره. اما نوزاد دختر بود.  هیچ کس چنین انتظاری نداشت.  اما خدا اینطور خواسته بود. اسمشُ مریم گذاشتن. مریم، ‌دختر عمران.  دختری که همه چیزش معجزه بود. تولدش،  رشدش، غذای محرابش و مادر شدنش.

در این داستان دو پیامبر  نامشون با نام یک دختر گره خورده. یکی عمران، پدر مریم. یکی هم مسیح، فرزند مریم.


همه او رو ادامه دهنده ی نسل نبوت می دونستن. وارث خانه ی وحی، دردانه ی       پیامبر، ابراهیم، فرزند آخرین فرستاده ی خدا.   ولی رسول خدا خیلی زود داغدار کودک خودش شد. مومنان واقعی ناراحت. مشرکین و منافق ها خوشحال!

چه کسی نسل آل محمد رو امتداد می داد؟! خدا باز هم  یک دختر رو برگزیده بود. دختری که هم مادر پدر بود، هم  مادر یازده  جانشین او.  خدا اینطور خواسته بود.


مژده، از سال ها قبل داده شده بود. احادیث از فضیلت قم روایت می کردن. از اینکه قراره این شهر به حرم اهل بیت تبدیل بشه. کسی نمی دونست چطور. کسی از آینده خبر نداشت. خدا ولی باز هم  اراده ی خودش رو به پیش برد. باز هم خواست خودش رو به کرسی نشوند. این بار هم پای یک دختر در میون بود. دردانه ای از خانه ی امام کاظم. معصومه ای که  نواده و دختر و خواهر  و عمه ی عصمت بود.  اسمش مثل اسم جدش فاطمه بود.

بانی و موسس حرم تازه ی آل محمد.



کم نیستن پدرهایی که با نام دخترشون شناخته می شن. 

یوسف اعتصام الملک با نام پروین اعتصامی شناخته می شه.  اورنگ زیب، با نام دخترش زیب النساء، مشهوره.

غیاث‌الدین تَرخان برای ما آدم شناخته شده ای نیست. الا اینکه بگن او پدر گوهرشاد بوده.

کم نیستن دخترهایی که نام خاندان خودشونُ بلند آوازه کردن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۰