دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملاقات» ثبت شده است

حکایت اون فیله بود که توی تاریکی ، هر کسی اون رو به یه شکلی دیده بود...

بلا تشبیه، ملاقات با خدا هم اینجوریه...

بعضی ها خدا رو عبوس ملاقات می کنن، و بعضی ها رحیم و کریم...

بسته به این داره که خودمون قبلش چه جوری بوده باشیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۳

شماره دویست و سی و چاهار به بادجه چاهار...

وقتی یه جایی مث بانک، سیستم نوبت دهی داره و به نوبت شماره ها رو اعلام می کنه،  اگه شماره داشته باشی، با یه ضریب خطای کم  می تونی زمانی که نوبتت می شه رو حدس بزنی ....

مثلاً اگه قراره نیم ساعت دیگه نوبتت برسه، می تونی بیست دقیقه بری بیرون و قدم بزنی...

ولی وای از وقتی که شماره ها به جای اینکه پشت سر هم  نوبتشون بشه، رندوم اعلام بشن....

اون وقته که دیگه از جات جم نمی تونی بخوری....

صراط مستقیم هم ، صف انتظار ملاقات ما با خداست.  آدم عاقلی هم که می دونه معلوم نیست قراره کی صداش بزنن، پاشُ  از این صف انتظار بیرون نمی ذاره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲

یه وقتایی هست که کلی این دور و اون در می زنی تا یه وقت ملاقات با رئیست بگیری...

اینجور وقتا ، وقت ملاقات که می رسه، با اینکه یه کم اضطراب داری، ولی خوشحالی...

خوشحالی از اینکه بالاخره می تونی بری و مشکل خودت رو باهاش در میون بذاری....

ولی یه وقتایی، بدون اینکه خودت بخوای، بهت اطلاع می دن که فلانی احضارت کرده....

اینجور وقتا، خوشحال که نمی شی، هیچ، ناراحت هم هستی... برای اینکه مطمئنی باز طرف می خواد از کارت ایراد و اشکال بگیره...

قصه ملاقات ماها با خدا هم همینجوریه...

بعضی ها از خداشونه خداشون رو ملاقات کنن و بعضی های دیگه رو به زور برای ملاقات احضار می کنن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۱

همه اونایی که عادت دارن حول و حوش ساعت 5 بعد از ظهر گوششون رو بدن به رادیو جوان، این جمله حضرت آقای جوادی رو شنیدن...

ایشون می گه : «انسان مسافر است تا به دار القرار برسد»

دار القرار، همون جائیه که ما با خدای خودمون قرار ملاقات داریم

البته دارالقرار ها، آدم به آدم فرق می کنن...

دارالقرار بعضی ها، بهشته و دارالقرار بعضی های دیگه جهنم...

بعضی های دیگه  هم هستن که نه مستحق بهشتن، نه مستوجب جهنم...

اینا، همونجور اون وسط سرگردون سرگدونن ....

نگاهشون به ملاقاتی های این سمت که می افته، دلشون غش می ره و نگاشون به ملاقاتی های اون سمت که می خوره، ته دلشون خالی می شه....

ناجور هم خالی می شه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۹

وصیت نامه اش رو گذاشته بود زیر متکاش...

حساب  سال خمسی و وجوهاتش رو هم داشت. دقیق!

هزار تومن اگه از بقیه کاسبای بازار، وجه دستی می گرفت، چند جا یادداشت می کرد و به چند نفر می سپرد.

یه روز که بابام به باباش گفته بود: «حاجی! خیلی مته به خشخاش می ذاری»، جواب شنیده بود که : «مجبورم پسر جون! با یکی قرار ملاقات دارم که نگفته کی و کجا»

راست می گفت خدا بیامرز...

کی فکرش رو می کرد، صبح یه روز تابستونی خبر بیاد که بابابزرگ ما ، نیمه های شب و خیلی نا هوا، احضار شده واسه ملاقات...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۸