دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلکه آب» ثبت شده است

ماه صفر، تا زهرشُ به کام شما و به جان ما نریزه، به آخر نمی رسه. هر سال، آخر صفر، لباسمون دوباره سیاه می شه، چشممون دوباره سرخ.

هر سال، آخر صفر، هوایی مشهد شما می شیم، هوایی فلکه آب و میدون شهدا و چهار راه نواب؛ هوایی صحن انقلاب و  صحن جامع و رواق دارالهدایه.

هر سال، آخر صفر، خودمونُ می رسونیم به اولین دسته ای که سینه زن هاش، «رضا رضا» می گن.  بعد کنار کوچه ای که جوون ها برای سینه زنی باز می کنن، یه جا پیدا می کنیم برای خودمون. بعد احساس می کنیم که همون کوچه ی سینه زنی برامون، یه خیابون می شه از خودمون تا شما.

همون کوچه ی سینه زنی، برامون می شه بلوار بهشت!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۰

آدم وقتی  چند بار زائر امام رضا می شه،  کم کم، از بین چهار تا خیابونی که به حرم منتهی می شن، با یکی شون انس بیشتری می گیره.

یعنی دوست داره از اون سمت، وارد حرم بشه و محل اسکانش هم اطراف همون خیابون باشه.

شما، وقتی می رید مشهد،  از کدوم خیابون، به حرم مشرف می شید؟

از خیابون طبرسی یا خیابون  نواب؟

از چهار راه شهدا و خیابون شیرازی، یا از سمت فلکه ی آب؟!

 

 

خیلی از شهرهای کشورمون، یه خیابون یا بولوار و بزرگراه دارن به اسم  امام رضا.

معمولاً خیابون و بولوار و بزرگراه امام رضای هر شهری، همون خیابون و بولواریه که برای رفتن به سمت مشهد،‌ باید از اون خیابون رد شد.

بعضی از شهرها هم یه دروازه ی قدیمی دارن مخصوص ورود و خروج زائرای امام رضا.

اسم این دروازه،  دروازه مشهده.

توی کاشون، اسم یکی از محله های قدیمی شهر هست محله ی «پشت مشهد».

کاروان های زیارتی مشهد، از انتهای این محله بوده که به دل کویر می زدن و راهی مشهد می شدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۰

همیشه حالِ خوبی پیدا می‌کنم وقتی به این‌ فکر می‌کنم که اسم‌تان «رضا»ست،

به این‌که شما در مقام ارتضائید،

به این‌که گفته‌اند راهِ رضایتِ خدا از رضایتِ شما می‌گذرد،

به این‌که گفته‌اند خدا به دست‌ِ شما خلایقش را راضی می‌کند،

خدا با شما، «مثل من» ها را خوش‌حال می‌کند ...

راهِ بهشت، راهِ « رضایت طرفینی خدا و بنده» از رضایتِ شما می‌گذرد.

می‌شود از ما، از همه ی «مثل من» ها،  راضی باشی؟!

یعنی می شود؟! می شود!  اصلاً چرا نشود؟!

چرا نشود، آن وهم وقتی که دعایتان برای من، به بارقه‌ای نور، به رشته ای از نسیم می‌ماند.

من عادت کرده‌ام به این‌که همه‌جا این نور، این نسیم با من باشد.

دلم عادت کرده با این نور زعفران رنگ مشهدی، گرم باشد، آرام باشد،‌ رام باشد.

خواستم بگویم منت بگذارید و از من نگیریدشان.

نکند یک‌وقت، من بی‌نور بمانم، بی سوغات،  بی‌نفحه، بی‌نسیم...

من دلم حتی برای همین فلکه آب هم تنگ می شود، برای آن گنبد طلا  و آن صحن و سرا چطور تنگ نشود؟!

کی می شود ببینم که دوباره، دست به سینه، روبروی حرم ایستاده ام؟!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۵:۲۳