وقتی می گن انسان، موجود اجتماعیه، یعنی هیچ جوری نمی شه اجتماعی بودن انسانُ ازش گرفت.
انسان اگه تک و تنها، وسط یه جزیره ی دور افتاده هم زندگی کنه، باز موجود اجتماعیه. یعنی همونجا با خودش، یه جامعه ی یه نفره تشکیل می ده و راجع به فردا صبح، یه قول و قرارهایی با خودش می ذاره.
ولی عوضش بقیه ی موجودات، حتی اگه دسته جمعی هم زندگی کنن، چیزی به اسم جامعه ندارن.
چرا؟!
چون فرضاً توی کندوی زنبورها، هیچ قول و قراری بین ملکه و باقی زنبورها، یا بین ملکه و خودش وجود نداره. اون چیزی که زنبورها رو دور هم جمع می کنه، قول و قرار نیست، غریزه ست.
ولی شأن ما آدما بالاتر از اینه که غریزی زندگی کنیم.
شأن ما بالاتر از اینه که غریزی، همسر و پدر و مادر بشیم.
حتی شأن ما بالاتر از اینه که خدا رو غریزی بپرستیم. برای همینم هست که خدا ما رو بنده ی غریزی خودش نخواسته. بندگی ما بر خلاف بندگی ابر و باد و ماه و خورشید، بر اساس دینه.
دین هم چیزی نیست جز قول و قرار ما با خدا برای بندگی کردن.
می خوام بگم انسان به خاطر قول و قرارش، انسانه. نه به خاطر راه رفتن روی دو تا پا و داشتن ناخن گرد و انگشتای بلند!