بازم به عید دیگه. بازم عیدی دادن و عیدی گرفتن. خوش به حال مون.
بازم شیرینی، بازم کیک یزدی، بازم شکلات و تافی، بازم شربت زعفرون و بهار نارنج و بیدمشک و آبلیمو و آلبالو. بازم آب هندونه ی خنک، وسط این روزای داغ، به به!
بازم مهمونی دادن و مهونی گرفتن. بازم سفره ی ناهار، بازم روبوسی.
بازم مسافرت؛ شرق نشد، غرب؛ جاده ی چالوس نشد جاده ی هراز؛ شمال نشد، جنوب؛
امروز، بعد از سی روز، دوباره توی خونه هامون بوی خوش قرمه و قیمه پیچیده.
امروز، بعد از سی روز روزه داری، می تونیم یه بار دیگه سر سفره ناهار، دور هم بشینیم و به روی هم لبخند بزنیم.
امروز، صبح زود، سجاده هامونُ زیر بغل گرفتیم و راه افتادیم سمت نماز عید. بین راه، زیر لب الله اکبر می گفتیم و از خدا تشکر می کردیم. به خاطر مهمون نوازیش، به خاطر بنده نوازیش، به خاطر این عید قشنگ.
امروز، با هر دستی که نشونه ی قنوت، مقابل صورت گرفتیم، کلی عیدی گرفتیم. اونم از کی! از خدا!
امروز روز عیدی گرفتن و عیدی دادنه. روز تبریک گفتن و تبریک شنیدن. روز خندیدن و خندوندن. روز مهمونی گرفتن و مهمونی رفتن.
سلام به اونایی که امروز، مسافرن. روزتون خوش و سفرتون بی خطر.
سلام به اونایی که امروز، مهمون دارن. خسته نباشید و مهمونی تون آبرومند!
سلام به اونایی که امروز، جایی مهمونی دعوتن. دیر نکنید یه وقتایی .
سلام به اونایی که امروز شادن. شادی تون واقعی و همیشگی و با دوام.
سلام به اونایی که هیچی نشده دلشون برای ماه رمضون تنگ شده. ایشالا توشه ای که از ماه رمضون امسال برداشتید، تا همیشه باهاتون بمونه.