اصلاً چرا ما آدما دچار شک و تردید می شیم.
چی می شه که یه وقتایی وسط مسیری که داریم می ریم، توقف می کنیم، بعد برمی گردیم و یه نگاهی به عقب میندازیم، بعدم همه ی وجودمونُ این ترس عجیب در می گیره که:
«نکنه!
نکنه همه این راهی که یه عمره داریم میایم، اشتباه باشه و سر از هیچ جای خوشایندی در نیاره.
نکنه داریم راهُ غلط می ریم و حواسمون هم نیست. »
به نظر شما،چی میشه که بعد از سال ها اعتماد به یه نفر، بهش شک می کنیم.
چی می شه که یه وقتایی تصمیم گیری برامون سخت می شه و نمی تونیم به حرف هیچ کسی اعتماد کنیم.
منشأ شک هایی که مث خوره به جون آدما می افتن، کجاست؟!
یکی از چیزایی که باعث می شه یه وقتایی ، حتی به وجود خدا هم شک کنیم، اینه که بی رو دربایستی، پایه مون ضعیفه.
درست مث دانش آموزی که کلاس اول با ارفاق و اغماض قبول شده،حالا توی کلاس دوم به مشکل برخورده.
ما ها قرار بوده که اصول دینمونُ از روی تحقیق و بررسی قبول کنیم. ولی چون اکثریت مون حال و حوصله ی این کارُ نداشتیم، تصورمون از توحید و خدا و پیامبر و قیامت، تصور خیلی درست و دقیقی نیست.
برای همینم خیلی جاها جواب نمی ده.
مثلاً به محض اینکه توی اینترنت ، چند صفحه از نوشته های آدمای بی خدا رو می خونیم، یه دفعه ای ته دلمون خالی می شه که: «نکنه حق با اینا باشه؟!»
یا مثلاً وقتی یکی از عزیزامونُ از دست می دیم و خدا به دعای ما، اون عزیزُ شفا نمی ده، تا یه مدت به عدل خدا مشکوکیم. به خاطر اینکه تصورمون از عدل و استجابت خدا، تصور مخدوشیه.