هفت یا هشت سال قبل از میلاد رسول خدا به دنیا آمد. دست کم، تا سی سال بعد از وفات رسول خدا هم زنده بود. تا قبل از هجرت پیامبر به مدینه، مشرک بود و شعر جاهلی می گفت. ولی با هجرت پیامبر، مسلمان شد و هنرش را وقف دفاع از پیامبر کرد. اسمش حَسّان بود و کنیه اش ابو ولید. ابوولید، حَسّان بن ثابت انصاری.
از وقتی که مسلمان شد، همه او را به اسم شاعر رسول خدا می شناختند. نمی شد از دهان مشرکی حرفی بر ضد پیامبر بیرون بیاید و او، با شعر جوابش را ندهد. با اینکه در شمشیر زنی و جهاد شجاعت چندانی نداشت، ولی تیغ زبان و تیر قریحه اش، قلب بسیاری از دشمنان پیامبر را شکافته بود.
روز، روز هجدهم ماه ذی حجه بود. سال، سال دهم هجری.
رسول خدا،تازه از منبری که سلمان و ابوذر، مقداد و عمار ساخته بودند، پایین آمده بود. منبری در کنار برکه غدیر و در میان انبوه حاجیان حجة الوداع. مردم، گردادگرد علی بن ابیطالب را گرفته بودند و انتصابش به ولایت و امامت را تبریک می گفتند. نوبت، نوبت هنرنمایی حسان بود. شاعر رسول خدا.
از روزی که نام یثرب، مدینة النبی شد، او برای هر اتفاق مهمی شعر گفته بود. برای جنگ احزاب، برای فتح خیبر، برای فتح مکه. حالا ، نوبت شعر حسان برای روز غدیر بود. روز بزرگ ترین عید خدا. رسول خدا،تازه از منبر پایین آمده بود، که حسان جلو آمده و برای هنرنمایی، اجازه خواست. اجازه ای که بلافاصله صادر شد.
حسان، شروع کرده بود به سرودن. او می سرود و بسیاری می نوشتند و به خاطر می سپردند:
«در روز غدیر خم، پیامبرِ این مردم و این امت، قومش را ندا مىکند،
و چقدر نداى این پیامبر که منادى حق استبراى امت، شنوا کننده و فهماننده است.
پس پیامبر گفت: اى مردم! مولاى شما و پیامبر شما کیست؟! و آن امت، بدون آنکه تجاهلى کرده و چشم بر هم نهاده باشند، گفتند:
خداى تو مولاى ماست! و تو پیامبر ما هستى! و درباره ولایت از میان ما هیچ مخالفى را نخواهى یافت.
در این حال پیامبر به على گفت: بر پا خیز اى على! زیرا که من مىپسندم که تو بعد از من امام و هادى باشى!
پس هر کس که من مولاى او هستم، این على ولى اوست، و بنابراین اى مردم! شما پیروان صدیق، و از موالیان راستین او باشید.
در آنجا پیامبر دعا کرد، که: بار پروردگارا!
تو ولی آنکسی باش که او ولایت على را دارد!
و دشمن باش با آنکه با على دشمن است!»
حسان شعرش را خواند، بسیاری نوشتند و بسیاری به خاطر سپردند.
سپس پیامبر به او فرمود: «ای حسان! مادامی که با کلام خود، اهل بیت مرا یاری کنی مۆید به روح القدس هستی»
افسوس که حسان، بعد ها، هم ماجرای غدیر را از یاد برد، هم شعری که خودش سروده بود، هم «قید یاری اهل بیت» در کلامی که از پیامبر شنیده بود!
افسوس که حسان، تأیید روح القدس را برای همیشه نخواست!