اون روز معلوم بود که استاد دست و دلش به درس دادن نمی ره...
سابقه نداشت، ولی شروع کرده بود به گرم و گل گرفتن با بچه ها!
از هرگونه بحث حاشیه ای و نامربوط هم استقبال می کرد.
دست آخر خودش هم خسته شد و به شوخی گفت:
« می دونید بچه ها! من امروز سوادم رو جا گذاشتم. یعنی یادم رفته یادداشت هام رو دنبال خودم بیارم سر کلاس... برای همینم امروز کلاس رو زودتر تموم می کنیم.»
موقعی که داشتیم از کلاس می زدیم بیرون، داشتم به این فکر می کردم که آخه سواد جا گذاشتنی هم شد سواد؟!
«دعوتید به خواندن کتاب احادیث دانشجویی»