دو هزار و پونصد سال پیش ، ارسطو وقتی می خواست انسان رو تعریف کنه، گفت : انسان، حیوان ناطقه؛
این یعنی بچه های آدم، از همون اول یه چیزی داشتن که بچه دایناسور ها و بچه ماموت ها نداشتن ، یه چیزی به اسم قدرت گفت و گو ؛
همین قدرت گفت و گو ، باعث شده تا آدم ها برای حل اختلافاتشون به جای اینکه مثل ماموت ها و دایناسوره شاخ به شاخ و عاج به عاج بشن ، کنار هم بشینن و کارشون رو از طریق مذاکره و مصالحه پیش ببرن ؛
بعضی ها اسمش رو می ذارن قدرت جادویی ، ولی من می خوام از قدرت خدایی زبان حرف بزنم.
قدرت یه تیکه گوشت کوچیک چند ده ، نهایتش چند صد گرمی که می تونه بخندونه و اشک در بیاره و جفتش هم مطلوبه اگه برای خدا باشه؛
می تونه بترسونه و همه ترس ها را بکشه ؛ جفتش هم خوبه، اگه: برای رضای خدا باشه ؛
می تونه هیجان زده ترین آدم ها رو سرد و آروم کنه و می تونه کسل ترین آفریده های خدا رو غرق هیجان کنه ؛ هر دو توانائیش هم ثواب داره اگه : در راه خدا باشه؛
می تونه محبت بیاره و می تونه خیلی از محبت ها رو بکشه، هیچ کدومش هم بد نیست، به شرطی که برای خدا باشه ؛
باهاش میشه مار رو از سوراخ بیرون کشید، به قول معروف ، باهاش : « توانی که پیلی به مویی کِشی!»
باهاش میشه شیطون ترین بچه ها رو خواب کرد و خواب ترین ملت ها رو بیدار؛
باهاش میشه خیلی کارها کرد ، میشه بهشتی شد و شرطش هم فقط اینه که :
«برای خدا باشه!»