بین «زبان داشتن» و «زمان داشتن» یه رابطه ی خیلی جدی وجود داره.
هر موجودی که «زبان» نداشته باشه، درکی هم از «زمان» نداره.
فقط با زبانه که یه موجود می تونه بین گذشته و حال و آینده تفاوت قائل بشه.
از بین موجوداتی هم که روی این کره ی خاکی و آبی نفس می کشن، فقط ما آدما هستیم که زبان داریم.
پس فقط مائیم که می تونیم با زمان و با گذشته و آینده ارتباط برقرار کنیم.
رابطه ی ما با گذشته، می شه خاطرات و تاریخ.
ولی رابطه ی ما با آینده می شه پیش بینی و تصمیم گیری و صد البته قول و قرار .
قول یعنی حرف و سخن.
حرف و سخن هم مال موجودیه که زبان داشته باشه.
پس از بین همه ی موجودات این کره ی خاکی و آبی، فقط مائیم که می تونیم به خودمون و بقیه قول بدیم.
چرا؟
چون فقط مائیم که زمان داریم،
و فقط مائیم که زبان داریم!
اگه خدا این قوه ی نطقُ به ما نداده بود، چی می شد؟!
شاید بگید اون وقت دیگه نمی تونستیم با بقیه ارتباط برقرار کنیم.
ولی واقعیت اینه که بدون قوه ی نطق، ما حتی نمی تونستیم با خودمون هم ارتباط برقرار کنیم.
ما،همونجوری که با بقیه حرف می زنیم، با خودمون هم حرف می زنیم.
همونجوری هم که با بقیه قول و قرار می ذاریم، با شخص شخیص خودمون یه قول و قرارهایی منعقد می کنیم.
اما!
اما بعضیا همونجوری که پای حرف و قول و قرارشون با مردم نمی مونن، پای حرف و قول و قراری که با خودشون گذاشتن هم نمی مونن.
آدم بدقول، هم با بقیه بدقوله، هم با خودش!