وقتی می گن عید فطر یاد صبح و هوای خنکش می افتم. یاد بادکنک و شربت خنک. یاد دست فروش هایی که بساطشونُ گله به گله خیابون گذاشتن و همه جور چیزی هم می شه بینشون پیدا کرد. از جا موبایلی و کیف لپ تاپ بگیر تا سفره و قابلمه...
عید فطر که می گن یاد قنوت می افتم . یاد و لله الحمد... یاد بندگی و اخلاص، یاد زمزمه های مردم و صف های بزرگ و منظم شون. یاد بچگی هام و اون جایزه ای که برای گرفتن اولین روزه هام عیدی گرفتم.
وقتی می گن عید فطر، یاد اون دختر بچه ای می افتم که پارسال داشت از مادرش می پرسید: "حالا دیگه شیطونُ آزاد کردن؟"