رفته بود مشهد، پولشُ گم کرده بود. رفت حرم و گفت : یا امام رضا! خودت یه پولی از یه جایی برسون.... داشت از پله های حرم می اومد پایین که یکی از همشهری هاش صداش کرد و گفت: از شهرمون که می اومدم بابات این پولُ داد که بهت بدم. بفرما!
پول رو که گرفت، برگشت سمت حرم و گفت: امام رضا! این قبول نیست ها! اینُ بابام فرستاده!