یه شاعر شیر حلال خورده ای گفته: «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی»
تا حالا به این فکر کردید که سفر، چه طوری خامی رو به پختگی تبدیل می کنه؟ با کدوم شعله؟ با کدوم حرارت؟ با کدوم آتیش؟!
**
به نظر من اون چیزی که در سفر خامی رو به پختگی تبدیل می کنه، تجربه ها و خاطره های سفره. هر سفری بعداً به یه سری خاطره تبدیل می شه.
اصلاً سفر باید رفت به خاطر خاطراتش. سفری که خاطره ساز نشه به چه دردی می خوره. دقیقاً مث این می مونه که آدم اون سفرُ نرفته. این شرکت های مسافرتی هم که می خوان تبلیغ کنن، می گن سفری خاطره انگیز با فلان تور ما. خوش به حال اونایی که وقتی می رن سفر، فقط چمدوناشون از خرید پر نمی شه. ذهنشون هم پر می شه از خاطرات ریز و درشت.
**
بعضیام هستن که اگه «جوجه کبابُ» از خاطرات سفرشون حذف کنی، چیز زیادی باقی نمی مونه. اصولاً بعضیا سفرُ به خاطر جوجه کبابش می رن. از این سر ایران، می رن اون سر ایران، که چی بشه؟ که چند بار جوجه بخورن و برگردن. یه بار بی استخون، یه بار با استخون، یه بار معمولی، یه بار مخصوص، یه بار با برنج، یه بار هم بی برنج.
جوجه رو که توی خونه هم می شه خورد. توی مسافرت باید دنبال غذاهای محلی و سنتی بود. دنبال طعم های تازه و به یاد موندنی و خاطره ساز.
**
خانما رو که نگو!
فرقی نمی کنه کره شمالی رفته باشن یا آفریقای جنوبی. در هر صورت لوکیشن همه ی خاطره هاشون، داخل پاساژه. ذهنشون هیچ اتفاقی رو به جز خرید به عنوان خاطره ثبت و ضبط نمی کنه.
**
اینی که تعریف می کنم لطیفه نیست. داستان علمی- تخیلی هم نیست. عین واقعیته.
پارسال آقاهه، دست خانمشُ گرفته برده جام جهانی برزیل. خانمه موقع برگشتن به خواهر شوهرش گفته: شیرین جون، جات خیلی خالی بود. رفتیم یه کم خرید کنیم، وقت نشد بازیا رو ببینیم! راستی ایران- آرژانتین چند چند شدن؟!
**
طرف، شونزده روز رفته شمال، عین هر شونزده روزُ خوش بوده. بهش می گی چه خبر؟
می گه: هیچی! همینقدر بگم که هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه. رفتیم کنار دریا، همه ی ماسه ها خیس. کفشامون نم کشید. رفتیم جنگل، پر از شاخه و درخت. هیچی پیدا بود!
**
البته بعضی از اتفاقاتی که برای من و شمای مسافر خاطره ست، برای بقیه به معنی واقعی کلمه فاجعه ست. خواهشاً دقت کنیم یه مقدار!
چایی آتیشی درست کردن خیلی خاطره انگیزه. ولی اون درختی که شما زیرش آتیش روشن کردی، صاحب داشت. سالی یه گونی گردو می داد. دیگه یه دونه هم نمی ده.
**
یه دوستی هم رفته سفر. بهش گفتیم چه خبر؟ گفت: به جان خودم من که از این سفر هیچی نفهمیدم. پرسیدیم: چرا. گفت: همه ش مشغول عکس گرفتن بودم. حالا بعداً خودم عکس ها رو سر فرصت نگاه می کنم تا دستم بیاد چه خبر بوده!
**
خاطره های ما، بخشی از شخصیت ما می شن. هر چقدر که خاطره هامون متنوع تر باشن، شخصیت ما هم جامع تر می شه. برای خاطره های متنوع باید به جاهای متنوع سفر کرد. باید جاهایی بریم که تا حالا نرفتیم. هر مقصد تازه، یعنی کلی تجربه و خاطره ی تازه.
خاطره هاتون خوش و بی خطر!